۴/۰۶/۱۳۹۳

شهر در محاصره


خانه کلانتر

سال پنجاه و چند است . دویست و پنجاه و چند . هزار و دویست و پنجاه و چند سال خورشیدی از آن روزها می گذرد . مظفرالدین میرزا سی و چند سال است که ولیعهد است . برای خودش در تبریز درباری و خدم و حشمی دارد .

مظفرالدین میرزا که به خانه کلانتر می آید پسرش محمد علی میرزا را هم می آورد . محمد علی میرزا گنجینه های عباس میرزا را که در طاقچه های خانه کلانتر چیده اند می اندازد می شکند . محمد علی میرزا چاله میدانی حرف می کند .

شرف الدوله پسر کلانتر ، جوانی نجیب و مودب است که از هر دستش یک هنر می بارد . شرف الدوله لفظ قلمی حرف می زند . شرف الدوله با صاحب سلطان خانم که از اعیان و اشراف قاجار و زنی تحصیلکرده است ازدواج می کند . کلانتر می میرد و شرف الدوله به جای پدر کد خدای باغمیشه و کلانتر شهر می شود .

میرزا حسن رشدیه ، بچه های باغمیشه را در خانه کلانتر جمع می کند و خواندن نوشتن یادشان می دهد . خانه کلانتر کنار رودخانه است . رودخانه از کوه های بلند می آید و می رود به دریاچه می ریزد . ملا مهدی گفته میرزا حسن بابی شده و مردم زده اند دست و پای میرزا حسن را شکسته اند و سقف مدرسه های رشدیه اش را روی سرش پایین آورده اند . میرزا حسن هشت بار به مشهد فرار کرده است .

سال هفتاد و پنج است . ناصرالدین شاه را در شاه عبدالعظیم ترور می کنند . ناصرالدین شاه همه پولهای خزانه را تا ریال آخرش خرج کرده است . امین السلطان از بازاری های تبریز پول قرض می گیرد و مظفرالدین میرزا را به تهران می آورد تا بر تخت سلطنت بنشیند .


سال هفتاد و شش است . محمد علی میرزا که ولیعهد قاجار در تبریز است همه گندم زمین هایش را انبار کرده است تا گران تر بفروشد . امام جمعه و نظام العلما هم گندم هایشان را انبار کرده اند . شرف الدوله کلانتر که مسئول ارزاق است زورش به محمد علی میرزا و امام جمعه نمی رسد .

نان برای خوردن و گندم برای پختن پیدا نمی شود . مردم از صبح تا غروب جلوی نانوایی ها صف می کشند و سر و کله هم را می شکنند و شب دست خالی به خانه بر می گردند و با شکم گرسنه می خوابند .

گرسنگان ریخته اند خانه نظام العلما را که از انبار داران است غارت کرده اند و نظام العلما فرار کرده است . در تهران امین السلطان که صدر اعظم شده امین الدوله را به تبریز می فرستد تا غائله نان را بخواباند . امین الدوله با تصور آنکه کلانتر در کار نان اخلال می کند شرف الدوله را به فلک می بندد .

ابراهیم گلاب ، نقاشی سارا را از فلورانس برای شرف الدوله آورده است . شرف الدوله می پرسد ابراهیم قلی چرا تنها آمدی . ابراهیم دنبال میخی چیزی می گردد و دیواری جایی تا نقاشی سارا را بزند که زمین زیر پایش خالی می شود و در حوض وسط زیر زمین خانه کلانتر می افتد و از هوش می رود و سالها می گذرد . شرف الدوله بار و بندیلش را می بندد و به قفقاز می رود .

سال هشتاد و سه است . در قفقاز مردم علیه تزار ها انقلاب کرده اند . انقلاب شکست می خورد و شرف الدوله با مجاهدان قفقاز به تبریز می آید و با محمد علی میرزا در می افتد .

مرداد هشتاد و پنج است . مظفرالدین شاه به فرنگ رفته است . خزانه خالی است . عین الدوله برای آنکه خرج سفر مظفرالدین شاه به فرنگ را در بیاورد چند تاجر را در تهران به خاطر گران شدن قند به فلک بسته است . مردم و علما در شاه عبدالعظیم جمع شده اند و مشروطه می خواهند .

مهر ماه هشتاد و پنج است . در تبریز مردم ده روز است بازارها را بسته و در مسجد صمصام و کنسولگری انگلیس جمع شده اند . در کوچه ها و خیابان های اطراف ، جای سوزن انداختن نیست . محمدعلی میرزای ولیعهد دستور می دهد قیمت نان را کم کنند اما مردم می گویند نان نمی خواهیم مشروطه می خواهیم .

مظفرالدین شاه تلگرام می زند که " به اهالی مملکت آذربایجان ، تشکیل مجلس شورای ملی و نظامنامه آن را مرحمت فرمودیم وکلای شهر تبریز و سایر ولایات به طهران بیایند  و نسبت به عموم متحصنین کنسولگری انگلیس ، عفو عمومی شامل خواهد شد . "

انتخابات می شود و شرف الدوله کلانتر رای می آورد و با پنج وکیل دیگر به مجلس بهارستان در طهران می رود و دو پایش را در یک کفش می کند که شاه ، قانون انجمن های ایالتی و ولایتی را امضا کند . مظفرالدین شاه ، اساسنامه مشروطه را امضا می کند و از دنیا می رود . محمد علی میرزا به تهران می رود و به جای پدر بر تخت سلطنت می نشیند و احدی از نمایندگان مجلس مشروطه را برای تاجگذاری دعوت نمی کند .


شهر در محاصره

دوم تیر ماه هشتاد و هفت است . محمد علی شاه به باغ شاه رفته است . لیاخوف روسی ، مجلس مشروطه به توپ بسته و نمایندگان فرار کرده اند . کلانتر به خانه سعدالدوله پناه برده است . سیم های تلگراف را قطع کرده اند تا خبر به شهرهای دیگر نرسد .

محمدعلی شاه به میرهاشم دوه چی در انجمن اسلامیه تلگرام می زند که با شجاع نظام و لوطی های دوه چی برود کار انجمن ایالتی را یکسره کند اما میر هاشم از ستارخان و باقرخان که به کمک مشروطه چی ها آمده اند شکست می خورد .

محمدعلی شاه دست به دامن رحیم خان می شود و رحیم خان پسرش بیوک خان را می فرستد و بیوک خان از باقرخان که سنگرهایش را وسط خیابان چیده شکست می خورد و به باغ صاحبدیوان فرار می کند و فردایش به تلافی ، خانه کلانتر را در باغمیشه غارت می کند .

کلید خانه کلانتر دست ابوالقاسم است . ابوالقاسم به راسته کوچه رفته سر و گوشی آب بدهد . آسیه زن ابوالقاسم در حیاط خلیل خان دارد ترشی درست می کند . دخترش قمر را فرستاده از زیر زمین خانه کلانتر ، سرکه بیاورد .

ابراهیم گلاب با آواز قمر که دنبال شیشه سرکه می گردد به هوش می آید و یاد مادرش می افتد که شپش های موهایش را با سرکه شانه می کرد و اشک در چشمهایش حلقه می زند . قمر با دیدن ابراهیم گلاب که عنکبوت ها برایش پیراهنی از سالهای از دست رفته بافته و حشرات در گودی اندیشه های سرکوب شده اش تخم گذاشته اند جیغی می کشد و از هوش می رود .

محمدعلی شاه به رحیمخان تلگرام می فرستد که یک الف بچه را فرستادی که چه که روزنامه های استانبول و قفقاز عکس ستار خان را در صفحه اول روزنامه هایشان چاپ کنند و اجنبی جماعت به ریش ما بخندند که چه . قلیان هم اگر در دست داری زمین بگذار و به تبریز برو .

شانزدهم تیرماه رحیم خان با سپاه انبوهی به تبریز حمله می کند و بسیاری از مردم از ترس بر سر در خانه هایشان بیرق سفید می آویزند و مجاهدان خیابان و نوبر با صلاحدید باقر خان و نویدهای کنسول روس برای در امان ماندن مردم تفنگهایشان را زمین می گذارند .

رحیم خان با همه سواران قره داغ با دبدبه و کبکبه از خیابان های شهر گذشته و در باغ شمال که در میان شهر و دارای عمارت های دولتی بود نشیمن می گیرد .

مشروطه از همه شهرهای ایران و از همه محله های تبریز رخت بربسته است . تنها ستارخان مانده و این چند مجاهدی که امشب در خانه ستارخان جمع شده ند . ستارخان کلاهش را برمی دارد و دستی روی سرش می کشد و دوباره کلاهش را روی سرش می گذارد . گلوله ای از تفنگ یکی از مجاهدان ناخواسته شلیک می شود که به سقف اتاق می خورد . ستارخان این گلوله را که به هیچ کس نخورده به فال نیک می گیرد و بلند می شود و می گوید که فردا بایراق ها را می خوابانیم .

فردا اول صبح ستارخان با گلوله می زند و بیرق روس را از سر در یکی از حجره ها پایین می آورد و مردم به وجد می آیند و دور ستارخان را می گیرند و دوت دورو دوروت تیراختور سر می دهند . همهمه شهر را فرا می گیرد .

باقر خان و مجاهدان خیابان و نوبر هم که تفنگ هایشان را زمین گذاشته اند به تکان می آیند و به باغشمال حمله می کنند . رحیم خان غافلگیر می شود و با سوارانش از دیوار پشتی باغشمال فرار می کند و شهر بدست مشروطه خواهان می افتد .

هیجده مهر ماه است . نبرد سختی در ورودی تبریز در محل پل آجی چای در گرفته است . جنگ هفت ساعت است که ادامه دارد و با آنکه مجاهدان دویست نفر در برابر هزاران نفر هستند توانسته اند نیروهای این طرف آجی چای را از پای در آورند و سربازهای آن طرف آجی چای هم از ترس پا به فرار گذاشته اند اما هنوز از لشکرگاه عین الدوله در آناخاتون گلوله های توپ شلیک می شود .

با رسیدن سربازان فراری به آناخاتون همه لشکر دچار ترس شده و فرار می کنند و محاصره تبریز پس از چهار ماه شکسته می شود و کبریت و نفت و قند که کمیاب شده بود دوباره فراوان و ارزان می شود و مردم دسته دسته به پل آجی چای می آیند و شادمانی می کنند .

لوطیان دوه چی و علمای اسلامیه شبانه به باسمنج می گریزند و دوه چی بدست مشروطه چی ها می افتد . مجاهدان ، انجمن اسلامیه را آتش می زنند .

آذر ماه هشتاد و هفت است . جنگ شدت گرفته است . صمد خان با سواران مراغه از غرب حمله کرده و قراملک را تصرف کرده و از آنجا به هکماوار یورش برده است .

رحیم خان هم با تفنگ چی های قره داغ ، الوار را تصرف کرده و راه آذوقه را بسته است . علیخان هم با سه تیر هایی که مظفرالدین شاه از فرانسه خریده و توپ های جدید و مسلسل های شصت تیری که دست قزاق های رضا خان است از شرق حمله کرده و هکماوار در یک جنگ سخت و خونین بدست صمد خان افتاده است .

نوروز هشتاد و هشت است . شهر هشت ماه است در محاصره است . نیروهای دولتی راه آذوقه را بسته اند . مردم برگ درختان را می خورند . باسکرویل می گوید مشروطه هزینه دارد . ممدعلی می گوید آدم حسابی شدن هزینه دارد .

اینجا خانه خلیل خان است . این دختری که خوابیده اسمش تامارا است . زخمی است . گلوله توپ به چند متری اش خورده است . از هوش رفته است . عرق سرد بر پیشانی اش نشسته است . دارد باسکرویل را صدا می زند . ممدعلی رفته از مزارع آن طرف رودخانه که دست نیروهای صمد خان است برای تامارا یونجه تازه چیده است .

روسهای تزار پدر و مادر تامارا را با سر نیزه جلوی چشمش می کشند . تامارا جیغ می زند و به هوش می آید . ممدعلی از پله های سه گوش بالا می دود . قمر جوشانده می آورد و کمک می کند تامارا جوشانده را بخورد . تامارا به عشق ستارخان و مشروطه از قفقاز به تبریز آمده است .

قهوه خانه ونیار و خانه کلانتر دیگر پاتوق خوبی برای مجاهدان نیست . خانه خلیل خان امن تر است . ممدعلی و محرم چند تا زخمی به خانه خلیل خان می آورند . قمر از پنجره نگاهشان می کند . محرم سرخ می شود .

باسکرویل یک جوان بیست و سه ساله آمریکایی است که در مدرسه مموریال تبریز ، تاریخ درس می دهد . تامارا برای باسکرویل کلاه و دستکش بافته است . عشق تامارا به آزادی ، باسکرویل را مجاب می کند که اسلحه بردارد و همراه مشروطه چی های تبریز بجنگد . باسکرویل در حیاط ارک به جوانان ، فنون نظامی یاد می دهد .

سی فروردین باسکرویل و سیصد نفر از جوانان تبریز به شنب غازان حمله می کنند اما شکست می خورند و باسکرویل کشته می شود . دختران شهر قالی نفیسی به پاس فداکاری های باسکرویل می بافند و به مادر باسکرویل در آمریکا می فرستند .

تامارا دلش برای ستارخان تنگ شده است . با ممدعلی به کوچه می رود . زنها و بچه ها در مزارع کنار سنگرها ، یونجه می چینند و تیر می خورند . صمد خان از پل آجی چای حمله می کند اما شکست می خورد و عقب نشینی می کند . محاصره شهر پس از یازده ماه می شکند .

از انجمن تبریز به انجمن همه شهرها . ما قوای محمدعلی شاه را در هم شکستیم . وعده ما تهران ، میدان بهارستان .

مجاهدان در خانه ستارخان جشن پیروزی گرفته اند . به ستارخان خبر می دهند که لشکر روس به بهانه رساندن آذوقه به اتباعشان از مرز جلفا گذشته اند .

اردیبهشت هشتاد و هشت است . دویست و هشتاد و هشت . سپاهیان روس در بیرون تبریز در آنسوی پل آجی چای ، لشکرگاه ساخته اند .

بیست و سوم اریبهشت است . سپاهیان روس به کوچه و بازار ریخته و تفنگ و فشنگ از مردم گرفته و از پول و ساعت هم چشم نمی پوشند . مجاهدان شکیبایی کرده و خشم فرو می خورند و مردم از دور و نزدیک ، دندان بهم فشرده ، جز خاموشی چاره ای نمی شناسند .

روسها در محلات هم سنگرها را با دینامیت بر انداخته و چه بسا در این میان خانه های پیرامون را هم ویران و سیم های تلگراف را پاره می کنند .

خرداد هشت و هشت است . روسها گرمی هوا در بیرون شهر را بهانه کرده و لشکرگاه خود را به باغ شمال در داخل شهر می آورند و روز به روز به آزار مردم می افزایند .

روسها دنبال بهانه اند تا تبریزی ها را به خشم بیاورند و آنان را به جنگ برانگیزند و بیدرنگ دسته های سپاه را از قفقاز ریخته شهر را کشتار کرده مجاهدان را از ریشه براندازند و پای خود را در آذربایجان استوارتر گردانند .

تیرماه هشتاد و هفت است . مشروطه خواهان از همه جای ایران به طرف تهران حرکت می کنند . محمد علی شاه به سفارت روس پناهند و تهران توسط آزادیخواهان ، فتح می شود و مشروطه بار دیگر به ایران بر می گردد .

سال هشتاد و نه است . مجلس مشروطه ، لقب سردار و سالار ملی را به ستار خان و باقر خان اهدا می کند و از هر دو می خواهد برای دریافت این حکم که بر لوحی نقره ای ثبت شده به تهران بیایند .

ستارخان و باقرخان همراه جمعی از مجاهدان از ششکلان تبریز  به سمت تهران حرکت می کنند و در طول راه با استقبال مردم بسیاری روبه رو می شوند .

در تهران از مجاهدان می خواهند که سلاحشان را تحویل دهند اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خود داری می کنند .

که ده ماه علف خوردیم و تسلیم نشدیم و آنوقت از تبریز پا شدیم اینهمه راه آمده ایم که تفنگهایمان را بدهیم و مشروطه را دو دستی تقدیم شما کنیم و دست از پا درازتر برگردیم که چه . که تامارا چه بگوید خودش را آواره ممدعلی کرده که چه . اصلا همین گاو میش های گل احمد چه جوری نگاهمان می کنند نه زخمی نه تفنگی که مردم همه بدوند به دنبالتان برایتان هورا بکشند که چه .

قوای دولتی که جمعاً سه هزار نفر می شوند به فرماندهی یپرم خان با چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر ، پارک اتابک را محاصره می کنند و به فاصله چهار ساعت سیصد نفر از افراد حاضر در باغ کشته می شوند . ستارخان راه پشت بام را در پیش می گیرد اما در مسیر پله ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت می کند و مجروح می شود .

ستارخان سه سال در خانه صمصمام السلطنه با خاطره پیکرهای بی جان مجاهدان در پارک اتابک زندگی می کند و می میرد و سفارت فخیمه روسیه پارک اتابک را غصب می کند .

سال نود است . دویست و نود . روسها دو سال و هشت ماه است که در تبریز بر مردم بی دست و پا چیرگی می کنند . مجاهدان دندان روی جگر گذاشته اند تا بهانه بدست روسها نیفتد .

چند سالدات روس ، تامارا دختر قفقازی را دنبال می کنند . تامارا به عشق مشروطه و ستارخان به تبریز آمده است . ممدعلی سالدات ها را کنار رودخانه می کشد و تامارا را نجات می دهد . سالدات مردم دالی کوچه را قتل عام می کنند . ممدعلی و قربانعلی یک شصت تیر از قزاقخانه می دزدند و هشتصد و پنجاه سالدات روس را به تلافی می کشند . مردم اسلحه بدست می گیرند و روسها را در باغشمال محاصره می کنند .

دولت روس ، پنج هزار سرباز روس را به تبریز می فرستد که شهر را زیر آتش سنگین توپخانه می گیرند . شهر اشغال می شود . روسها صمد خان را که دشمنی دیرینه ای با مشروطه دارد بر جان و مال مردم مسلط می کنند . احکام اعدام صادر و چوبه های دار برپا می شود . رهبران مذهبی و آزادی خواهانی چون ثقه الاسلام ، شیخ سلیم ، حاج علی دوا فروش بر دار می شوند . حتی دو پسر نوجوان علی میسیو نیز بر دار می شوند .

هراس بر تبریز حکمرانی و لبها دوخته می شود . اعدامهای بدون محاکمه ، سر بریدن ها ، شقه کردن انسانها ، وقایع روزمره تبریز می شود . سکوت شهر را دینامیت های روسی که خانه آزادی خواهان را منفجر می کند ، می شکند . ممدعلی و جبرئیل شوهر آی پارا شبانه به باغشمال حمله می کنند و انبار مهمات روسها را منفجر می کنند و خودشان هم کشته می شوند .

جنگ جهانی اول است . عین اله در حیاط کاروانسرای آرا کوچه ساز می زند . سرگئی سرباز روس می رقصد . تامارا زن ممدعلی ، کهنه های پسرش عباسقلی را در پشت بام خانه خلیل خان پهن می کند .

اینجا قهوه خانه ونیار است . سر راه تبریز به اهر . قربانعلی کبک و خرگوش شکار می کند و می آورد آی پارا برای مسافران قره داغ می پزد . آی پارا عاشق است . عاشق سرگئی سرباز روس که به قهوه خانه می آید و ساری گلین می خواند .

سال نود و شش است . دویست و نود و شش . هزار و دویست و نود و شش سال خورشیدی از آن روزها گذشته است . روسها انقلاب کرده اند . سربازهای روس جنگ جهانی را نیمه کاره گذاشته و به شوروی رفته اند . آی پارا هر شب می رود کنار آجی چای به یاد سرگئی ، ساری گلین می خواند .

قربانعلی را در یک شب برفی ، گرگها در کنار آجی چای می خورند . گل خانم هم زن کد خدای ونیار می شود . ابراهیم قلی می ماند و نوروز علی و آی پارا که برایشان آبگوشت و تاس کباب می پزد .

محرم و دخترانش لیلا و سارا در طبقه بالای قهوه خانه زندگی می کنند . سربازهای رضا شاه ، قمر زن محرم را که جذام گرفته به سویوتلوق برده اند . سویوتلوق آن ور آجی چای است . نوروزعلی عروسک های لیلا را بر می دارد و فرار می کند . ابراهیم قلی با سارا کنار آجی چای بازی می کند .

سربازهای روس و انگلیس همه گندم ها را خریده اند و خورده اند . مردم یکی یکی از گرسنگی می میرند . عین اله با زنش کلثوم و بچه هایش جعفر و علی اشرف آمده در خانه خلیل خان تلپ شده است .

سال چهارده است . سیصد و چهارده . رضا شاه کشف حجاب می کند . محرم نمی گذارد سارا به مدرسه برود . محرم در دره پشت کوه ، سنگ آسیاب می تراشد .  عین اله ساز بدست کنار حوض وسط حیاط خلیل خان می میرد . جعفر عاشق سریه دختر همسایه می شود . چراغعلی بدنیا می آید .

سال بیست است . سیصد و بیست . هزار و سیصد و بیست سال خورشیدی از آن روزها می گذرد . روسها دوباره پیدایشان شده است . جنگ جهانی دوم است . متفقین ، رضا شاه را به جزیزه موریس فرستاده اند . ایوان سرباز روس که آمده قهوه خانه را غارت کند محرم را کشته است .

مسافران قره داغ ، ایوان را دست بسته به آرا کوچه آورده اند . میرزا عبداله از ایوان ، سوال و جواب می کند . جعفر دم اسب را می کشد و اسب رم می کند و ایوان زمین می افتد . میرزا عبداله زخم ایوان را می بندد .

لیلا چارقد نبسته به کوچه می رود . خبرش مثل بمب در ونیار می ترکد . مردم  دنبالش راه افتاده اند و هو می کشند . نوروز علی آنقدر کتکش می زند که همه جایش کبود می شود . نوروز علی می گوید لیلا جن زده است . دیوانه جد و آبادش است . لیلا همه چیز را می فهمد . نوروز علی چشمش دنبال سارا است . لیلا نصف شب دستهای نوروز علی را می بندد و قهوه خانه را آتش می زند .

شعله های آتش از در و دیوار قهوه خانه زبانه می کشد . لیلا لباس عروسی اش را پوشیده و در حیاط قهوه خانه می رقصد . نوروز علی نصف صورتش سوخته است . لیلا را به دار العجزه می برند . آی پارا و سارا سوار الاغ و ابراهیم قلی مثل همیشه پیاده به خانه عباسقلی در باغمیشه می آیند .

اینجا خانه عباسقلی است . همان خانه خلیل خان که نوشتم . علی اشرف در پشت بام ، یک چشمش به کفترهایش در آسمان دالی کوچه است و یک چشمش به سارا که لب حوض ظرفها را می شوید . چراغعلی عصای تامارا را برمی دارد و مرغ و خروسهای عباسقلی را در حیاط دنبال می کند .

سرگئی با ارتش سرخ به تبریز آمده است . سرگئی ساری گلین می خواند و آی پارا صورتش گل می اندازد . سرگئی که می آید عباسقلی سه بار استغفراله می گوید .

ملیحه زن عباسقلی نازا است . تامارا ، سلطنت دختر اسداله را برای عباسقلی خواستگاری می کند . لوطی حسن شوهر سلطنت در دعوای آرا کوچه ای ها و دالی کوچه ای ها کشته شده است .

سلطنت حامله است . علویه مادر سلطنت به خانه عباسقلی آمده است . سارا رفته خانه اسداله را جارو بزند . میرزا عبداله در حجره به حساب و کتابهای کاروانسرا می رسد . صدای شلیک گلوله در حیاط کاروانسرا می پیچد . میرزا عبداله که می رسد اسداله وسط اتاق افتاده عربده می کشد و سارا طپانچه در دست گوشه اتاق می لرزد .

سارا از در پشتی به خانه عباسقلی فرار می کند . مردم بالای سر اسداله جمع می شوند . میرزا عبداله در کلانتری می گوید از دزدهای چند شب پیش بودند آمده بودند تلافی کنند . اسداله از ترس آبرویش چیزی نمی گوید .

سلطنت پسری برای عباسقلی بدنیا می آورد که اسمش را نورالدین می گذارند . سارا با میرزا عبداله که از فدایی های پیشه وری است به شوروی فرار می کند و مرزها برای چهل سال بسته می شود .

زنهای خانه عباسقلی جمع می شوند و فضه دختر سلطنت را به عقد ابراهیم قلی در می آورند . فضه دختر لوطی حسن است . نورالدین سه سالش است . عباسقلی می میرد و سلطنت زن نصراله می شود .

نصراله دو تا گاو میش دارد . هر روز شیرشان را می دوشد و برای سلطنت می آورد . خانه نصراله کنار رودخانه است . رودخانه از کوه های بلند می آید و می رود به دریاچه می ریزد . هنوز دریاچه خشک نشده است . هنوز همه چیز سر جای خودش است .

سال پنجاه و هفت است . مردم انقلاب کرده اند . شاه رفته است . گل خاتون و اکرم چادر به سر کرده اند به خیابان رفته اند مرگ بر شاه بگویند . مردم کفن پوشیده اند . غضنفر می ترسد . سربازها پشت نفربرها نشسته اند شلیک هوایی می کنند . مردم برایشان گل پرتاب می کنند . مردی بالای جرثقیل رفته است . غضنفر دارد با دهان باز نگاهش می کند .

اکرم و نورالدین لب تخت نشسته اند تخمه می شکنند و فیلم جنگ جهانی می بینند . هواپیماها مثل مور و ملخ ریخته اند بمب هایشان را سر مردم شهر می ریزند . غضنفر دارد در باغچه گل سرخ می چیند . دو تا دختر کوچولو می آیند سه چرخه غضنفر را هول می دهند و فرار می کنند . غضنفر اسباب بازی هایش را در طاقچه اتاق بالا چیده است . نمی گذارد کسی دست بزند .

کنار حوض یک درخت آلبالو است . گوهر زن نصراله کنار حوض در تشت مسی رخت می شوید . مخدومعلی نردبان گذاشته به پشت بام خانه گوهر رفته به کفترهایش آب و دانه می دهد . نصراله باغچه را بیل می زند . یحیی و نازلی کرمهای خاکی را می گیرند در قابلمه می اندازند .

علامتی که هم اکنون می شنوید اعلام خطر یا آژیر قرمز است به پناهگاه ها بروید . بومب . بومب . یا ابالفضل . شیشه های خانه می شکند . گچ دیوارها ترک می خورد . سلطنت دارد در اتاق به این ور و آن ور می دود . در خانه را گم کرده است . دارد خودش را از پنجره به حیاط می اندازد . شهناز رنگش مثل گچ سفید شده است . چراغعلی رنگش کبود شده است . دود دارد از سوراخهای بینی اش بیرون می زند . مانده به کی فحش بدهد . 

شهناز از صبح تا شب مثل یک روبوت برنامه ریزی شده کار می کند . مثل یک تراکتور . مثل یک زن قدیمی . سریه کنار سماور می نشیند . روی پوست گوسفند دباغی شده . علی اشرف از چراغعلی پول می گیرد می برد همه اش را در قمار می بازد . زیور هم مثل علی اشرف جایی گرم و نرم تر از اینجا پیدا نکرده است .

مزدک وقتی چای می خورد استکان را وسط اتاق پرت می کند . می خواهد صدای سریه را در بیاورد . زیور سیگار زر می کشد . مزدک را دنبال جاسیگاری اش می فرستد . مزدک داخل جا سیگاری می شاشد و درش را می بندد . زیور که جا سیگاری را باز می کند قاه قاه می خندد . زیور وقتی می خندد کلی سرفه می کند .

سریه که نماز می خواند مزدک مهرش را بر می دارد و فرار می کند . یحیی دور کتابهایش یک کش می اندازد و با دوچرخه به مدرسه می رود . یک پنج تومنی را هم لوله می کند داخل لوله فرمان دوچرخه می چپاند . انقلابی ها به پول هم گیر می دهند . یحیی از مدرسه که می آید کتابهایش را می اندازد گوشه اتاق تا فردا صبح که برشان می دارد به مدرسه می رود .

چراغعلی و علی اشرف بعد از ظهرها می خوابند و یحیی و نازلی پاهایشان را ماساژ می دهند . ساعت پنج کارتون نشان می دهد . یک تلویزیون توشیبای قرمز رنگ چهارده اینچ سیاه و سفید که یک طلق رنگی رویش انداخته اند . نخودی را نشان می دهد . با سیم از پایین صحنه دست عروسک ها را تکان می دهند . سریه به نخودی ، خمیرچه می گوید .

یحیی گاز فندک چراغعلی را زیاد کرده است . چراغعلی که می خواهد سیگار روشن کند سبیل هایش می سوزد . یک پدر سوخته ای می گوید که یحیی مثل فنر از اتاق بیرون می دود . بلندگوی مسجد دارد مارش حمله پخش می کند .

غضنفر و نورالدین کشتی می گیرند . نورالدین زمین می خورد . نورالدین همه سربازهایش را به خانه آورده است . سربازها تفنگ هایشان را زمین گذاشته اند و دور تا دور سفره نشسته اند . غضنفر از اتاق بالا نگاهشان می کند . غضنفر یک روز بیشتر به کودکستان نمی رود .

نورالدین کف پاشنه هایش ترک می خورد . سلطنت دارد روغن حیوانی به پاشنه های نورالدین می مالد . از درز پنجره سرما می آید . نورالدین دارد دور تا دور شیشه ها را با انگشت بتونه می مالد . اختر زن همسایه آمده که بهشتی را منفجر کردند . تلویزیون دارد اجساد سوخته را نشان می دهد . اکرم می ترسد و تلویزیون را خاموش می کند .


جنگ است . بگیر و ببند است . هواپیماهای عراقی ، فرودگاه تبریز را زده اند . نورالدین در جبهه کردستان است . یک ترکش کوچک به دست نورالدین خورده است . دستش را پانسمان کرده است . در جنگ که حلوا پخش نمی کنند .

۳/۲۱/۱۳۹۳

غضنفر - 5


خانه سه طبقه
 
اینجا خانه ای سه طبقه ته یک کوچه شش متری است . ظرف های شام روی کابینت آشپزخانه مانده است . میترا یخچال را خاموش کرده تا برفکش آب شود . روشنایی های گاز در دیوار پذیرایی ، شیشه ندارند . غضنفر باید برود برایشان از خیابان تربیت شیشه بخرد . صد و ده هزار تومن . اکرم که از پله ها پایین می آید چیچک می دود و در هال را باز می کند . وقتی آشغالی می آید سمفونی پنجم بتهوون را پخش می کند . پرهام به طبقه بالا می دود و به اکرم می گوید که آشغالی آمده است .

سبزی ها روی میز آشپزخانه است . از ایوان خانه ، قله و توتدوغ دیده می شود . اکرم در ایوان طبقه بالا دارد با گوشی دستی با طرلان صحبت می کند . سه تا لیمو ترش داخل پیاله انداخته تا خیس بخورد . اکرم در کوچه زیگزاگ راه می رود . تعادل ندارد . دو قدم آن ور می رود دو قدم این ور . دوست دارد برود مسجد نمازش را بخواند . نمی تواند از خیابان رد شود . چراغ ماشین ها را مثل خط هایی که کشیده می شود می بیند . جلوی مسجد المهدی یک سرعت گیر گذاشته اند .

غضنفر رفته یک دار قالی کوچک وان یکاد برای میترا از گجیل خریده است . میترا دارد کلافهای قالی را مرتب می کند . چیچک عروسکش و بالشش را بغل گرفته دارد دور ستون وسط خانه چرخ می زند . پرهام موبایل را آورده که چرا این گیم ها نمی آیند . غضنفر می گوید پرهام جان بابا دارد چیز می نویسد حواسش پرت می شود . میترا  پیاز را حلقه حلقه بریده و در یک بشقاب کوچک در سفره گذاشته است . دو تا لیوان می آورد چیچک می گوید برای من هم لیوان بیاور . پرهام می خواهد بشقابش را ببرد جلوی تلویزیون غذا بخورد . میترا می گوید جارو کشیده ام زمین می ریزی . پرهام می گوید قول می دهم یک دانه هم زمین نریزم .

افشین شعرهای قیصر امین پور را می خواند . مریم حیدر زاده هم می خواند . ام پی تری داریوش هم گوش می کند . تیتراژ سریال مدار صفر درجه را دوست دارد . دوست دارد پوتین سربازی بپوشد و همیشه یک باتوم همراهش باشد . افشین در کامپیوترش عکس های کودکان فلسطینی را گذاشته که در حمله اسرائیلی ها زخمی شده اند . مهناز دعوایش می کند اینها چه عکس هایی است گذاشته ای آدم می ترسد .

مهناز تا صبح نخوابیده است . همینجور روی مبل نشسته و دارد فکر می کند . مینو به افشین زنگ زده است که صد و پنجاه هزار تومن برایش شارژ ایرانسل بفرستد . مهناز می گوید صد و پنجاه هزار تومنمان کجا بود . موبایل مهناز به خاطر بدهی صد و نود و سه هرار تومنی میان دوره یک طرفه شده است . آنوقت پول قبض های تلفن و گاز هم مانده است . مهناز و ابراهیم قلی دارند به سر و کله هم می پرند . افشین در اتاقش را بسته و دارد با مینو چت می کند .

پرهام لباس می پوشد به خانه فرشته برود . چیچک و میترا می روند لیمو شیرین بخرند . چیچک نمی آیی ؟ من بروم ؟ می آیم . مسجد المهدی دارد اذان ظهر می دهد . بابا . خودافیز . صدای دزد گیر ماشین می آید . خوب بیاید .

میترا مریض است . همه خانه مریض است . همه دنیا مریض است . چیچک و پرهام خانه را بهم ریخته اند . سی دی ها وسط اتاق است . استکان ها وسط اتاق است . ظرفها روی میز آشپزخانه از ظهر مانده است . پشتی مبل ها وسط هال است . غضنفر مشق های پرهام را می گوید بنویسد . جنوبی را جونوبی می نویسد . مسجد کبود و کاشی کاری هایش . برای دوم دبستان سخت است . پرهام دوست دارد فردا برف ببارد . پرهام و چیچک سرفه می کنند . غضنفر ساعت شش دو قاشق آموکسی به پرهام می دهد بخورد . ابراهیم قلی به قم رفته است . افشین رفته سیم کارت و شارژ و شیر بخرد .

غضنفر و چیچک از قابلمه روی گاز آش سرد می کشند می خورند اما چیچک نمی خورد . پرهام از یخچال ماست و آب می آورد . غضنفر چیچک را پیش اکرم می برد . می گوید شام نخورده . اکرم غذایش روی گاز است . ساعت نه شب است . میترا نباشد غضنفر ول معطل است . اکرم در خواب گم شده است . خانه شهناز یک عابر بانک است . سالار به شهناز می گوید بیست و شش هزار تومن کارت بکشد . مهناز می گوید عابر بانک را مخفی کنیم اگر عید افشین بیاید ببیند دعوا راه می افتد . یحیی و عباس می روند از پمپ بنزین چهار راه عباسی یک دستگاه الکترونیکی دو میلیونی بخرند . پیرزنی که هنرپیشه یک فیلم خارجی است با کلت بی صدا یک گلوله به شکم غضنفر شلیک می کند و غضنفر در خواب کشته می شود .

پرهام می خواهد گربه سگ ببیند میترا هم می خواهد سریال چشم بادامی ببیند . غضنفر تلویزیون را بر می دارد و به اتاق بالا می برد . میترا و پرهام دادشان در می آید . اکرم برای چیچک یک دون و برای پرهام دو تا کوینک خریده است . این دون هم نمی دانم فارسی اش چه می شود . فکر کنم ترکی بنویسم آبرومندانه تر باشد . اکرم برای خودش هم دو تا تومان خریده است . این تومان شاید همان تمبان باشد . داده زرگر زنجیرش را هم درست کرده است . غضنفر دلش برای ابراهیم و فلاکس چایش و شرح مثنوی اش و بحر طویلش و از خنده سرخ شدنش و جوش آوردنش و قرآن خواندنش و شجریان و سروش گوش کردنش تنگ شده است .

غضنفر مبل های گاراژ و تلویزیون بیست و یک اینچ رنگی پارس را که روی اجاق گاز گاراژ گذاشته اند اول صبح به آقایی که نان خشک می خرد پانزده هزار تومن می فروشد . تلویزیون کنترل ندارد یکی از مبل ها هم پایه ندارد پنج تومن کم می کند . غضنفر دارد در آمد اول بیات ترک را می زند . میترا دارد به درس و مشق پرهام می رسد . مهناز افشین را فرستاده چیچک را ببرد . غضنفر میکروفون را به آمپلی فایر وصل کرده دارد با پرهام آواز می خواند . چیچک و میترا هم پیدایشان می شود .

چیچک شام پیش اکرم رفته است . افشین و ابراهیم قلی رفته اند یک شلوار برای افشین خریده اند . اکرم دارد ادغام و یرملون را یاد می گیرد . پرهام در صفحه کلید جدید دارد کمنتا شسیبل یاد می گیرد . دارد هفت نت را هم از آخر به اول یاد می گیرد .

مهناز دستهایش مثل برف سفید است . اکرم می گوید من هم اگر رخت نمی شستم دستهایم مثل برف سفید بود . ابراهیم قلی با همه هارت و پورتش کلی از مهناز حساب می برد . تا ابراهیم قلی می خواهد در مهمانی حرفی بزند مهناز زود می زند توی دهنش که فلان جایش اینجوری نبود . مهناز کلی النگو دارد . از مچ دستش تا نزدیک آرنجش . اصلا نمی شود فشارش را گرفت . غضنفر می گوید آن یکی دستش را روی میز بگذارد . فشارش هم خوب است . آزمایش هایش هم خوب است . وقتی که می خندد صدایش تا طبقه پایین می آید . اکرم می گوید من هم اگر جای او بودم اینجوری می خندیدم . ابراهیم قلی باز نشست شده است . در خانه می خوابد . نمی رود کار کند . می گوید سی سال در اداره جانم در آمده است . مهناز هر وقت قهر می کند به خانه اکرم می آید . اکرم خودش کلکسیون درد است مهناز هم که می آید واویلا می شود .

میترا از طبقه بالا داد می زند که برو  ماست بخر . غضنفر با دمپایه می رود از بقالی سر کوچه یک ماست بزرگ گلدم و دو تا پریل و یک روغن لادن و سه تا بیسکویت دایجستیو و دو تا شیر می خرد . بیست و شش هزار و چهار صد تومن . شام زرشک پلو با مرغ دارند .

سلامت باشید . به مامان هم سلام برسانید . صدای همسایه ها از پشت پنجره . صدای گریه چیچک از پشت در . فلکه پمپ در موتورخانه دارد چکه می کند . لباس شویی وقتی کار می کند همه گاراژ می لرزد . میترا زیر لباس شویی سنگ مرمر گذاشته است تا نلرزد . ماشین همسایه دارد استارت می زند اما روشن نمی شود . روشن شد . چه حالی می کند دارد در جا گاز می دهد . اکرم هنوز نیامده است . دمپایه های سبز رنگش جلوی جا کفشی است .

چیچک نمی شنوی چه می گویم . بروم از آن شربت تلخ که بابا آورده بیاورم . آمپول بزنیم . چیچک خواهش می کنم .. پرهام بلند شو ببینم . پرهام از هدهد خوشش می آید . دارد مشق هدهد را می نویسد . میترا دارد پوشک چیچک را عوض می کند . بنشین جیشت را بکن . آخت می کنم ها . جیش ندارم . اصلا . پاهایت خیس شد . دست نزن .

اکرم روی تختش خوابیده است . چشمهایش را بسته است اما وقتی غضنفر وارد اتاق می شود می فهمد ، تختش تاشو است . بقچه هایش را زیر تختش می گذارد . دو تا عینک دارد و یک عصا به رنگ قهوه ای سوخته . وقتی از خانه بیرون می رود دمپایه های آبی اش را جلوی جاکفشی می گذارد . خودش قند خونش را می گیرد . در اسکنش چند تا لکه سیاه در مهره های پشتی اش دیده می شود . مبل را جلوی تلویزیون می گذارد و می نشیند سریال نگاه می کند . صدایش را هم خیلی بلند می کند .

این طرف کوچه یک پراید سفید و آن طرف کوچه یک زانتیا نگه داشته است . غضنفر ماشین را عقب و جلو می کند اما رد نمی شود . پراید مال مستاجر فارس زبان همسایه بغلی است که در زیر زمین می نشینند و از کاراژ رفت و آمد می کنند . غضنفر با انگشت شیشه کاراژ را می زند . اگر کمی چسبیده تر به دیوار پارک کنید ماشین رد می شود . می رود سویچ را می آورد .

میترا دارد مثلا خانه را مرتب می کند . به خدا این خانه مرتب شدنی نیست . الان دارد ظرفهای مانده از دیروز را می شوید . اکرم دارد قرمه سبزی می پزد . سبزی ها را از نایلون در یخچال در آورده داخل قابلمه ریخته است . لوبیاهای پخته هم داخل آبکش در ظرفشویی است . غضنفر چند تا از لوبیاها بر می دارد می خورد . غضنفر خانه های در هم برهم را دوست دارد . حس خاصی دارد . آدم یاد بچه ها می افتد که خانه را بهم ریخته اند . غضنفر می گوید خان کیشی زمین خورده نمی تواند راه برود . اکرم می گوید خدا کمکش کند و بعد دستش را بلند می کند که خدایا مرا زمین گیر نکن سر پا بمیران .

افشین فکر می کند که شانزده آذر ، شورش می شود می خواهد برود در خیابان عکس بگیرد . شارژر را برای باطری های دوربین کانن می خواهد . افشین فلوکسامین صد می خورد . پرهام اتاق بالا آمده که بابا اینجا کلا چند تا نی هفت بند داریم . استاد کسایی دارد در تلویزیون سلام علیکم سلام علیکم می زند . میترا می رود سلام علیکم کسایی را از اینترنت دانلود می کند . دستگاه چهار گاه . چیچک صندلی کوچک آبی اش را که وسطش مستراح است به اتاق بالا می آورد . افشین دنبال مموری می گردد .

سیم ماهواره از ال ان بی به سقف ایوان رفته و از آنجا از سوراخ های سقف از بالای اتاق نشیمن و روشویی و کمد چهار کشویی جلوی پله های اتاق بالا گذشته و از بالای آویز راه پله از سوراخ بالای در به اتاق بالا رفته و آنجا از زیر فرش گذشته و در گوشه اتاق بالا نزدیک پنجره به رسیورت کارت کامپیوتر وصل می شود . این کامپیوتر یک پنتیوم فور قدیمی است .

غضنفر وقتی سجده می کند چیچک می گوید بابا آت اولوب . یعنی بابا اسب شده و می آید سوارش  می شود . گاهی هم برعکس سوار می شود و میترا می خندد . گاهی هم می آید روی کله اش می نشیند و گوشهایم را می گیرد . گاهی هم سرش را روی فرش می گذارد و از آن پایین به چشمهای غضنفر نگاه می کند . غضنفر گاهی وقتی سجده می کند مثل جنین سه ماهه روی فرش مچاله می شود .

غضنفر وسط نماز می خواهد مگس بگیرد اما مگس فرار می کند . غضنفر تصمیم می گیرد با مگس کنار بیاید . میترا و چیچک دارند می روند شیر بخرند . یخچال کاراژ تکانی می خورد و خاموش می شود . غضنفر دیگر به  والاضالین ها گیر نمی دهد و آب از دهانش نمی پرد .  هر روز جدولهایش را می نویسد . تاریخ ، اتفاق ، احساس ، اولین فکر ، فکر منطقی . اولش مسخره به نظر می رسد اما بعد از دو سه ماه معجزه می کند . میترا شام ماکارونی با سویا پخته است . یک زیتون های ترشی هم رفته اند از سوپرمارکت سر کوچه خریده اند . چیچک می آید و برای شام صدایش می زند .

وسط آشپزخانه یک میز مطالعه گذاشته اند و رویش غذا می خورند . چهار تا صندلی قرمز رنگ دور میز است . غضنفر طرف کوچه شش متری می نشیند . پرهام طرف یخچال می نشیند . میترا و چیچک هم طرف اجاق گاز می نشینند . آشپزخانه اوپن نیست . یعنی اینجوری راحت ترند . با دو تا بچه که هر روز نمی شود آشپزخانه را مرتب کرد .

میترا ده دقیقه به هشت صبح پرهام را به سرویس می برد و اکرم پایین می آید تا چیچک تنها نماند . شهناز به چیچک می گوید که در خانه دمپایه بپوش تا وقتی به سن من رسیدی پاهایت درد نکند . غضنفر روی تخت اکرم روی پتوی گلبافت دراز کشیده است . غضنفر می گوید مگر نارین گل دمپایه پوشیده بود که تا هشتاد سالگی پاهایش درد نمی کرد . اکرم می گوید تو نارین گل را با من مقایسه می کنی آنها روغن زرد خورده بودند و روی پشت بام زیر نور آفتاب کار می کردند و بدنشان کلی ویتامین د داشت . شهناز یاد ویتامین د سه هایش می افتد و به غضنفر می گوید یک هفته است که آمپولهای ویتامین د سه اش را نزده است . غضنفر قاه قاه می خندد که از دمپایه چه جوری به ویتامین د سه رسیده اند .

در خانه همسایه مردهای بزرگ دارند گریه می کنند . یک نفر پشت میکروفون دارد می خواند . کوچه شش متری پر از ماشین شده است . پرهام در صندلی قرمز نشسته و دارد با موبایل بازی هواپیما می کند . این همان نسخه آندروئید بازی هواپیمایی است که غضنفر به خاطرش دوچرخه فرمان بلندش را با یحیی برد در میدان ساعت شش هزار و دویست تومن فروخت و رفت از پاساژ چهل ستون شش هزار و هفتصد تومن یک آتاری دست دوم خرید .

 آفتاب تا کاشی های وسط زیر زمین آمده است . آفتاب زمستان خوبی اش این است که تا ته خانه می آید . اکرم می گوید می خواهم یخچال کاراژ را باز کنم مرباهای گل سرخ و زرد آلو را ببر به خانه تان اگر خراب نشده بود بخورید اگر خراب شده بود دور بریزید . غضنفر می گوید خودمان گاهی بر می داریم می خوریم بچه ها خیلی دوست دارند . می گوید لوبیاهای چشم بلبلی و خرماهای داخل نایلون را هم از یخچال بردارد آمدنی بیاورد بالا .

غضنفر به پرهام می گوید صدای موبایل را کم کند . غضنفر دیروز و امروز فلوکستین هایش را نخورده است . یادش رفته است . پرهام دارد با موبایل پیانو می زند . در خانه همسایه دسته جمعی مولا علی می گویند . پرهام مترونم را باز کرده است و دارد انگولک می کند . غضنفر یک دقیقه می آی بالا . تلفن زنگ می زند . پرهام دارد گریه می کند که خانم معلم گفته با مقوا یک کره زمین و یک خورشید درست کنید . میترا به غضنفر می گوید چیچک را طبقه بالا ببرد . غضنفر می گوید اکرم کفش هایش در آستانه است حتما به مسجد رفته است . غضنفر چایش سرد شده است . کبریت می کشد و گاز را روشن می کند تا آب داخل کتری داغ شود .

فرشته به دکتر رفته است آن وقت خان کیشی در طبقه پنجم تنها است . بلد نیست چراغها را روشن کند . میترا می رود چراغها را روشن کند و کیک به خان کیشی بدهد تا فرشته برگردد . شال و کلاه چیچک را هم می گذارد . میترا به غضنفر می گوید تا من بیایم به پرهام املا بگو و یک کره درست کن . غضنفر مغزش کار نمی کند . ذهنش هنوز در آخرین پاراگرافی که داشت می نوشت مانده است . اصلا در باغ املا گفتن نیست . اگر میترا نباشد همه این خانه بهم می ریزد . میترا می گوید تو هم مثل خان کیشی هستی . هیچ کاری بلد نیستی . خان کیشی نود و هفت سالش است .

اکرم از مسجد می آید . می گوید تعزیه بود زود رفتم . تعزیه غلامحسین بقال برادر محسن بقال . اکرم اشتباهی تابلوی مطب را خاموش می کند . مریض ها رفته اند گل بچینند . این یکی مریض که نیامده سنگ کلیه دارد . به سنگ شکنی رفته است . آن یکی مریض هم که نیامده فشار خون دارد و می رود تزریقات چی سر کوچه شان فشارش را می گیرد فرص هایش را هم خودش از داروخانه می گیرد .

میترا از ساعت ده شب گرفته خوابیده است . غضنفر بلند می شود چای بگذارد بی خیال می شود . می گوید باید ریاضت بکشم . می رود مسواک می زند . یعنی هنوز نمی داند به خاطر تنبلی چای نمی گذارد یا یک جور واقعا ریاضت و یوگا و از این حرفهاست . خدا به خیر کند .  میترا ، چیچک را هم برداشته و برای شام به خانه فرشته رفته است . دکتر نیکان فر برای فرشته ، سیتالوپرام و آلزانتین و ب یک صد و متورال نوشته است . پرهام از ساعت سه ظهر به خانه فرشته رفته است . اکرم می گوید بچه ها که نیستند شام بیا بالا .

غضنفر وقتی حرف می زند دستهایش را تکان می دهد . کلمات را می جود . احساساتی می شود . هیجان زده می شود . غضنفر هیچ وقت نفهمیده خوشبخت است یا بدبخت . یعنی در بدترین شرایط به طرز ابلهانه ای همیشه احساس خوشبختی داشته است . حتی در آن ده سالی که وسواس دمار از روزگارش در آورد . غضنفر خیال می کنم قانع بودن و همیشه از زندگی راضی بودن بزرگترین نعمتی است که خداوند بهش داده است . غضنفر خدا را دوست دارد حتی اگر نباشد . یعنی بودن یا نبودن خدا ربطی به غضنفر ندارد . غضنفر هنوز در بودن یا نبودن خودش مانده است .

رادیو دارد اذان می دهد . یکی نیست بلند شود برود نماز بخواند . رضا از فتنه هشتاد  هشت به این ور روزه هم نمی گیرد . فکر می کند همه عمر سرش کلاه رفته است . اما غضنفر از وقتی زلزله آمد و واشر سر سیلندر سمندش سوخت هر روز هفت هشت بار نماز می خواند . یعنی خیال می کند هنوز یکی آن بالا بالا ها هست . شیرجه می زند به فرش و خیال می کند پنجره ای باز می شود که دنیای دیگری است و چیچک می آید سوارش می شود .

میترا نمازش را وقتی سیب زمینی سرخ می کند می خواند . مهتاب وقتی نماز می خواند می رود در کوچه را هم باز می کند تا مهمان پشت در نماند . جمال و بهنود نمازشان را طبقه بالا می خوانند . دوست ندارند ریا بشود . حیدر علی نمازش را با آهنگ می خواند . سبحان الله سبحان الله سبحان الله . سر نماز آروغ می زند . به طرلان می گوید آروغ زدن سلامتی می آورد .

طرلان که نماز صبح بیدار می شود سرش درد می گیرد . غضنفر هر وقت بیدار شد نماز صبح می خواند . اکرم می گوید خدا را مسخره کرده ای . افشین در اتاق بالا نماز می خواند . مهناز می رود مسجد المهدی نماز می خواند . کرامت وقتی وضو می گیرد همه لباسش خیس می شود . کرامت خیلی شاداب نماز می خواند . خدای کرامت خیلی صمیمی است . بد عنق نیست . مقصود ماه رمضان نماز می خواند . اکرم اول برای قبرش نماز می خواند و بعد برای گلدسته و حمزه علی نماز می خواند و بعد نماز خودش را می خواند . پشت شیشه ماشین ها نوحه نوشته اند . دیروز تراکتور و استقلال مساوی کردند . شهناز می رود در اتاق اکرم پشت در نماز می خواند .

میترا یک پتوی سیاه سربازی به دیوارهای پنجره اتاق بالا کوبیده است تا سرما نیاید . به غضنفر گفته که پایین رفتنی ، چکش و میخ ها را هم به زیر زمین ببرد که یادم رفته است . اکرم یک سنگک آورده است . شام خورشت کرفس با ماست و ترشی دارند .

میترا می گوید از آشپزخانه بو می آید . این یه دونه یوموروخ زد به چشم علیرضا بعد یه دونه عین اون زد تو چشم مامان جون ، مامان جون دو ساعت می گفت هی درد می کنه جاش . گردنم هنوز درد می کند . پرهام دارد صورت مادربزرگ را در کتابش زرد رنگ می کند . چارقدش هم آبی است .. چیچک دو تا با مشت به سر پرهام می کوبد . پرهام می خندد و کتابش را بر می دارد و پشتش را به پرهام می کند . چیچک نمی گذارد پرهام کتابش را رنگ کند . میترا دارد با فرشته حرف می زند . جمال می گوید نخند کوپی اوغلی او هم می خندد .

به پرهام گفته اند فردا لباس سیاه بپوشد مدرسه ناهار می دهند . میترا می خواهد برود یک پیراهن سرمه ای برایش بخرد . چیچک و پرهام رسما دارند دعوا می کنند . چیچک دستهایش را روی مبل گذاشته و با پاهایش پرهام را که روی زمین نشسته لگد می زند . پرهام مداد رنگی هایت یکی یکی دارند گم می شوند . اینجا تخت چیچک است پرهام اینجا نخوابد . پرهام خیلی خوب رنگ کرده ای . یادمان باشد شیر و پنیر هم برگشتنی بخریم . میترا بلوز صورتی پوشیده است . شکلات های چیچک خانه اکرم ریخته است .

پرهام رفته دستشویی دارد حسنه فی الدنیا می خواند میترا داد می زد پرهام اونجا نمی خوانند . دار قالی هنوز وسط اتاق است . پرهام جوراب هایت را بپوش . چیچک می گوید جیلیخ میلیخ دی . یعنی پاره پوره است . دفتر پرهام را می گوید . میترا می گوید پیدا کردم بو از زباله ها می آید . پرهام دور ستون می دود و چیچک هم دنبالش راه افتاده است .

میترا جا مدادی پرهام را روی هوا می اندازد و روی سرش می افتد و پرهام و چیچک می خندد . غضنفر . می ری بخری . بای . پرهام . دست نزن ببینم . پرهام انگری برد چیچک را برداشته است . انگری برد دارد آهنگ می خواند . چیچک دارد جا مدادی را به هوا می اندازد که روی سرش بیفتد . میترا با اشاره می گوید که حالا چکار کنیم . ای وای . صدا نکنید دیگه . حالم خراب می شه . میترا و پرهام می روند از آرا کوچه پیراهن سرمه ای بخرند . چیچک دارد سر پایی یک پایش را روی جوراب آن یکی پایش می گذارد جورابش را در بیاورد .

میترا چیچک را بغل می کند . چیچک جیغ می زند که خیخ ائله میشم . پرهام می گوید که من آجام نارنگی بخورم . میترا می گوید یکی هم برای من بیاور . میترا سر کیسه زباله را گره می زند می برد در گاراژ می گذارد . پرهام سه تا نارنگی می آورد میترا می گوید پس بابا چی . میترا و پرهام رفته اند ببینند افشین پیراهن سیاه ندارد . اکرم می گوید شاید یکی پول نداشته باشد پیراهن بخرد .

غضنفر . یک چیز می گویم زود آنجا ننویس . غضنفر سرش را بر می گرداند . پاشو برو کباب بخر . فردا گفته اند کیف و کتاب نیاورند و فقط پیراهن سیاه بپوشند ناهار کباب می دهند . فردا نرود برو کباب بخر . پرهام فردا مدرسه می ری یا نمی ری ؟ می رم اما اگر دعوا کردند ترا می کشم . پرهام اجازه ندارند به خاطر لباس سیاه دعوایت کنند . مامان بگو برای چی . نمی دونم می خوان همه جا سیاه دیده بشه من اصلا از لباس سیاه خوشم نمی آد . پرهام نرو دیگه . می رم . به خاطر چی می ری ؟ به خاطر عزاداری و عکس گرفتن . من گفتم عکس می گیرند ؟ من ازت در خانه صد تا عکس می اندازم . من می خوام از مدرسه عکس ها را بدهند . مگه سال پیش عکس گرفتند .

چیچک دارد نارنگی می خورد و به میترا تعارف می کند . بعد مثل اسب به هوا می پرد . گوردون نئینه دی ائششه دی . گتمه دا نولار . اگر می ری پس برو به حمام . از حمام بیرون میام این پیراهن را می پوشم . این را بپوشی شب جایت جیش می کنی من چکار کنم . چیچک دارد مداد رنگی ها را داخل جامدادی می گذارد . اکرم کار خوبی کرده برات پیراهن بزرگ خریده . پرهام پیراهن جدیدش را پوشیده و دور ستون وسط خانه می دود . پرهام دستهایش دیده نمی شود . پیراهنش هنوز بزرگ است . آخی ایستی سونان دا کامفا یووال لار . غضنفر سفهله مه دا . می می رم حمام . من هم می روم برنج بپزم . چقدر زندگی اینجا خودمانی است .

از کمد بیسکویت بردار بخور . یکی هم برای چیچک بیاور . دوباره استفراغ نکند . پرهام هم پاستیل بر می دارد می خورد . غضنفر دارد به اولین کامپیوتری که خرید فکر می کند . به همه پولهای بی صاحبی که به کامپیوتر و موبایل و رسیور و لپ تاب و تبلت و از این حرفها داده است .

چیچک چرا ایجوری می کنی . برو از یخچال نارنگی بیاور . غضنفر اول صبح می رود در کمد زیر زمین دنبال خمیر دندان می گردد . صندلی را می گذارد و در کابینت بالای ظرفشویی تاید ها و صابون ها را این ور و آن ور می کند . نمک داخل ظرف چینی روی لباس شویی است . لباس شویی دو سال است که خراب است . نصف قاشق نمک و چند قطره مایع ظرفشویی پریل روی مسواک می ریزد . دو بار حالش بهم می خورد . ساعت هشت و بیست دقیقه می خواهد نماز صبح بخواند . بی خیال می شود . به امند زنگ می زند که من ساعت نه می آیم شما صبحانه تان را بخورید .

چیچک از خواب بیدار می شود . می دود و در کنار غضنفر می نشیند . میترا دارد به درس و مشق پرهام می رسد و تخمه می شکند . چیچک به ناخن های پایش لاک صورتی زده است . کتری دارد می جوشد . غضنفر می رود چای دم می کند و می آید . ساعت پنج و نیم عصر جمعه است . مسجد المهدی دارد اذان می گوید . دمای کدام دماسنج بیشتر است . نتیجه می گیریم که دما سن دئنه با در سایه کمتر است . پس زمینی نمنه گرم نگه می دارد .

جانداران در شب و روز کارهای متفاوتی انجام می دهند . ائشیت دین . بیشتر جانداران در شب استراحت می کنند . گونوز ده فعالیت می کنند . بعضی حیوانات شبها فعالیت می کنند . مثل خفاش . آفرین . چیچک می گوید این بلوز اسکی یقه ات بو می دهد . در چه شغل هایی افراد شب ها هم فعالیت می کنند . دکتر . پرستار . خوب . راننده ها . یوهو . میترا بلند می شود برود چای بیاورد . پرهام به دستشویی می رود . چیچک همینجوری کنار غضنفر نشسته است . میترا می گوید دارد خرابکاری می کند . صدای برداشتن استکان ها از آشپزخانه می آید . غضنفر پای راستش را تکان تکان می دهد . چوپان درستکار . پرهام دارد کتاب فارسی اش را از کیفش در می آورد . میترا در سینی چای و بیسکویت می آورد . پرهام سکسکه می کند.

قیزیم سنی منه کیم وئریب . آللاه . دئنه بیردانادا وئر سین . اکرم روی تختش خوابیده است و دارد با چیچک حرف می زند . ارخمان الرخیم . چیچک ماه محرم بلوز قرمز پوشیده است . میترا مثل همیشه دارد سیب زمینی سرخ می کند . غضنفر کیف سامسونت میترا را که باز نمی شد با پیچ گوشتی باز می کند . پرهام می گوید بابا کامیپوتر چه زود زود می نویسد . میترا می گوید چیچک یک نی نی کوچولو بدنیا آمده اسمش احسان است . دو کیلو است . دارند سایزش را با عروسک انگری برد نشان می دهند . غضنفر با کاغذ برای پرهام یک کلاه درست می کند .

پرهام لپ تاب میترا را باز کرده است دارد سی دی کارتون می اندازد . چیچک هم بالای سرش ایستاده و پفک می خورد . غضنفر هر قدر به میترا می گوید پفک نخرد باز می خرد . یعنی میترا که رفته پرهام را بیاورد سر راه خواسته شیر بخرد پرهام هم یک پفک برای چیچک برداشته است . میترا دارد غذا می پزد . بوی گوگرد کبریت از آشپزخانه می آید . میترا دارد می خواند گوزل بالامدی دادلی بالامدی . رسول بقال به رحمت خدا رفته است . اعلامیه ترحمیش را روی کرکره مغازه اش زده اند . اکرم هر قدر به غضنفر می گوید به این مجلس ترحیم ها برود نمی رود .

پرهام و چیچک لپ تاب را روی مبل گذاشته اند و خودشان زمین نشسته اند دارند تام و جری می بینند . . میترا می گوید کمی عقب تر بنشینند . چراغ اتاق نشیمن روشن است همینجوری دارد انرژی هدر می رود کسی بلند نمی شود برود خاموش کند . میترا دارد پیاز خرد می کند . جری داخل کاسه شیر افتاده و تام دارد شیر را سر می کشد . غضنفر از میترا می پرسد تام کدام است جری کدام است . میترا می گوید جری همان جورز است یعنی موش .  میترا بی بی سی را باز می کند . کنسرت ایرانی پخش می کند . حسین علیزاده دارد تار می زند . سور تویی نور تویی . اصلا معلوم است در این خانه چه خبر است . میترا می گوید حسین علیزاده هم سه تار می زند . بیش میازار مرا . باده تویی جام تویی .

چیچک و پرهام رسما دارند لپ تاب را می شکنند . میترا سرشان داد می زند . پرهام یک دقیقه بلند شو بیا اینجا . چیچک پرهام را از روی مبل به زمین انداخت . میترا دارد جیغ می زند . به خودش زحمت نمی دهد از جایش بلند شود برود لپ تاب را از دست بچه ها بگیرد . دارد کنسرت می بیند . یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا . غضنفر یک دقیقه بلند شو لپ تاب را از دستشان بگیر . چیچک به پرهام ابله می گوید . چیچک رفته است کنسرت می بیند . میترا می گوید سه تار نیست شش تا سیم دارد . از آن سه تار بزرگ هاست . شاید تنبوری ربابی چیزی باشد . غذا نسوزد خوب است . غضنفر هم که اصلا از جایم تکان نمی خورد . می ترسد ذوقش بپرد نتواند بنویسد .

غضنفر می رود از طاق یانی نخود کشمش و انجیر و خرمای خشک می خرد . نخود هشت هزار تومن . کشمش عسگری دوازده هزار تومن . بادام چهل و دو هزار تومن . تخمه سیاه چهارده هزار تومن . انجیر سی و پنج هزار تومن . از سوپر مارکت هم دو بسته لواش می خرد . از میوه فروشی های میدان ولی امر هم انار و نارنگی می خرد . میترا یک بشقاب آجیل و یک بشقاب انار در سینی می گذارد برای اکرم می برد . یک سینی هم برای مهناز می برد . مهناز می گوید امروز هر چه از دهنم در آمد به ابراهیم قلی گفتم .

میترا جواب نمونه سوالهای علوم پرهام را در اینترنت پیدا کرده است . چیچک همچنان سرفه می کند . از دیروز برایش شربت کوتریموکسازول هر دوازده ساعت هفت و نیم سی سی شروع کرده اند . چیچک با دستمال کاغذی هم آب دماغش را پاک می کند و هم نوشته های وایت برد کوچکش را که با ماژیک خط خطی می کند . غضنفر در اتاق نشیمن را که دیروز پرهام و چیچک در آورده بودند با کمک میترا سر جایش می اندازد .

چیچک اجازه می گیرد و به اتاق بالا می آید . غضنفر می رود از زیر زمین چند تا میخ می آورد و با چکش به دیوار اتاق بالا می زند و سه تار ها و دایره را از میخ های دیوار آویزان می کند . سنتور زمینی هم که روی زمین در کیفش است و رویش لپ تاب سیاه را که باطری اش خراب است گذاشته است

اکرم دارد شام می پزد . یک دوربین باشد ظهر ببینم تو آمدی . میترا چکار می کند . از اینجا سرما می آید . سه تا آیه است از اینترنت بیاور معنی اش را پیدا کنیم . سه هفته است قرآن یاد نداده ای . چای ، چورک ، بیسکویت ، میوه . اوخ . برف سنگین جاده هراز را مسدود کرد . آنجا کجاست . اکرم عینکش را می زند تا از آشپزخانه تلویزیون را ببیند . عکس بالاخان و کرامت روی دیوار خانه است . دارند می خندند . این را نمی توانی در خانه تان بازی کنی بالا که می آیی به من قرآن یاد بدهی . روی دیوار آشپزخانه ، شماره تاکسی تلفنی ها است . اعتراض ها در تایلند . به من می گویند اسمت را چرا عوض کردی اکرم خوب بود . ورشکستگی شهر دیترویت . آنها زمستان چرا بستنی می خورند . آخر اینها چی است می نویسی بروم آمپولهایم را بیاورم بزنی دستهایم درد می کند . باید حوله گرم رویش بگذاری . واقعا به جای نوشتن اینها درس بخوان .

چیچک می خواهد بزرگ که شود دندانپزشک شود . پرهام می خواهد قوی باشد . مثل بالاخان . از غضنفر می پرسد که دوچرخه سواری پولش زیاد است یا کم است . میترا می گوید پرهام جان دوچرخه سواری شغل نیست ورزش است . چیچک همه دندانهایش در آمده است و پرهام همه دندانهایش خراب شده است . مسواکشان خانه فرشته جامانده است .

عکس بالاخان را روی همه دیوارها و تیرهای چراغ برق زده اند . غضنفر می گوید می بینی پرهام عکس بالاخان را همه جا زده اند . پرهام می گوید مرده است که عکسش را زده اند و اشک در جشمهایش جمع می شود . غضنفر می گوید نه نمرده . پرهام می گوید قرار است بمیرد . غضنفر می گوید نه . میترا برای پرهام یک کیسه بکس و برای چیچک یکی از آن شلوارهای ورزشی که بغلشان دو خط دارند خریده است . غضنفر می گوید مثل شلوار کلاه قرمزی است . میترا می گوید شلوار کلاه قرمزی سه خط دارد .

چیچک می گوید من ائشیخده یاتاجاغام . پرهام رفته است مسواک بزند . میترا برای اکرم لحاف و تشک می آورد . اکرم امشب طبقه پایین می خوابد . چیچک آمده است در تشک اکرم خوابیده است . غضنفر نشسته است دارد تایپ می کند . تلویزیون خاموش است . افشین و ابراهیم قلی در تهران هستند . مهناز طبقه سوم تنها است . غضنفر سرما خورده است . چیچک و میترا هم سرما خورده است . عکس نورالدین روی دیوار است . مردی با لباس ارتشی با سه تا هشت و دو تا هفت بر بازوهای لباسش . ریش تراشیده و سبیل های کمانی و موهای مجعد و چشمهایی نجیب و نافذ . یقه های پیراهن سفید و کراوات سیاه از زیر لباس ارتشی معلوم است . دارد ستون وسط هال را نگاه می کند . دار قالی به ستون وسط اتاق تکیه داده است .

پرهام دارد با لهجه با میترا فارسی صحبت می کند . میترا می گوید بغ بغو و پرهام می خندد . شب از تخت بیفتی پایین می کشمت دیشب ترسیدم . پرهام می خندد . از اینجا کمد اسباب بازی پرهام در اتاق نشیمن دیده می شود . با شلوارت نشستی . زیر شلوارت را انداختی اینجا . میترا می رود مسواک بزند . چراغ هال را خاموش کرده اند . میترا دارد موهایش را با شانه سبز رنگ شانه می زند . شب بخیر . آخش چه روز خوبی بود جیش نکن ها باشه پرهام پاهایت بدجوری بو می دهد شب بخیر بچه های من .

درسته دیگه ، بز . درسته . پس چه رنگیه . اگر نور خورشید بر گیاهان نتابد از بین می روند . نمنیه نیاز دارد به خورشید نیاز دارند . چرا زمین در زمستانها سرد و در تابستانها گرم است . قیش دا خورشید مایل به زمین می تابد ناهار چاغیلار دا گون بوردا اولار اما در تابستانها نور راست ، صاف بر زمین می تابد ائله دوت سات بش سات بر زمین می خوابد . یالان دئمه . او دا قیش دی . قیش دا نجور تابیش ائله ر . ایری . خوب مایل دییه ریخ دا اونا . میترا خمیازه می کشد . منیم بالام کیمدی . تازا درسیزدن دی یازمامیسان .

چیچک دو تا گوشواره طلایی دارد . پرهام دارد با درب فلزی شیشه سس و یک کارد ، طبل می زند و دور ستون خانه می چرخد و یا حوسن می گوید چیچک هم دنبالش راه افتاده است . میترا رفته است لباس ها را از لباس شویی کاراژ در بیاورد . اکرم رفته مرثیه خانه همسایه . پرهام می گوید بابا اجازه است با موبایلت کار کنم غضنفر با سر می گوید آره . میترا دارد لباس ها را روی رادیاتورهای خانه پهن می کند . تلویزیون خاموش است . دارد از دلگیری عصر جمعه کم می شود . پرهام دارد با موبایل بازی می کند و چیچک می گوید بابا بابا غضنفر غضنفر و می چرخد . میترا طبل پرهام را برداشته و لالا حسین می گوید . پرهام می گوید آخ جون امتیازم در کوزه خیلی زیاد شد . دارد با اندروئید سفال درست می کند . چیچک دارد با کارد فرش را می برد . می گوید گوردون من قوی دیم بوجور بوجور ائله دیم .

پرهام و چیچک لباس پوشیده اند رفته اند در حیاط برف بازی کنند . میترا هر کار می کند خانه نمی آیند .  غضنفر وقتی چای می خورد مثل آن است که دارد در دهانش لباس می شوید . یک قورت قورتی بلند می شود که نگو . اکرم می گوید زشت است در مهمانی آرام چای بخور . میترا می گوید قند کوچک بردار .

غضنفر و پرهام به سلمانی می روند . نفری هفت هزار تومن . برگشتنی نان باگت و شیر می خرند . شب ها میترا می نشیند بفرمایید شام می بیند . چیچک می گوید خانم معلممان تصادف کرده و مرده است . سی دی را در گوشش می گذارد و با دوستش الکی کلی حرف می زند . غضنفر ناخودآگاهش بر خودآگاهش می چربد . برای همین شاید بیشتر وقتها در خواب و خیال است .

غضنفر دست پرهام و چیچک را می گیرد و وسط هال ال اله دومه دله بازی می کنند . خان کیشی پیش فرشته می ماند . طبقه پنجم بنفشه . آسانسور که به طبقه پنجم می رسد چیچک می گوید طبقه خان کیشی و میترا و پرهام می خندند . پرهام و چیچک و میترا دارند کارتون اسب ها را در شبکه پویا تماشا می کنند . پرهام از دیروز تب دارد . میترا دو پایش را در یک کفش کرده که برو از غذاخوری سوپ بگیر . تازه شیر هم ندارند . غضنفر وقتی می رود در لاک نوشتن ، سخت است بیرون آمدن . غضنفر روزهای تعطیل همه نظم زندگی اش بهم می خورد . ابراهیم قلی رفته ببیند بیمارستان فجر تخت خالی دارد یا نه . غضنفر از زیر پل توانیر دور می زند و از سوپرمارکت سر دستمالچی ، سه تا دستمال کاغذی دو تا شیر یک رب گوجه یک دلستر آناناس یک بسته لپه یک آبلیموی بزرگ می خرد . چهل و چند هزار تومن .

جلال یک پراید قرمز مدل هشتاد و پنج فرمان هیدرولیک بدون رنگ دو گانه یازده میلیون تومن خریده است . غضنفر دارد دوچرخه چیچک را درست می کند . چیچک به دوچرخه ، دوکرچه می گوید . چیچک به همه حرفهای ر ، ل می گوید . گوشهای اکرم همچنان صدا می دهد . فلوکستین ها رفته اند به دیواره معده غضنفر چسبیده اند آروغ که می زند مزه فلوکستین می دهد . ابراهیم قلی لحاف تشک می اندازد وسط پذیرایی از صبح تا شب می خوابد . ناهار آش می خورند که آبغوره و لوبیا سفید دارد . میترا دارد وسط پذیرایی آستر لحاف بزرگ زمستانی را می دوزد .

میترا و چیچک دارند انار می خورند . پرهام انار می خوری . سه دانه هم کف دستش در دهان غضنفر می گذارد . چیچک بخور دیگر . آشغال هایش را در نیاور . طرلان و اکرم در طبقه بالا دارند شام می خورند . اکرم رفته از راه پله از آن پیازهایی که غضنفر خریده می آورد . می گوید پیازها یخ زده اند . میترا به اتاق بالا آمده از نمونه سوالات پرهام پرینت بگیرد . چیچک و پرهام هم دنبالش می آیند

پرهام دارد میمون های فضایی را نگاه می کند . دیشب یوزارسیف و پس از باران تمام شده و امروز اکرم سریال ندارد تماشا کند . هر خیالی اسمی دارد . اسم این خیال بزرگ ، زندگی است . هر خیالی روزی مثل حباب می ترکد و حبابی فراتر شروع می شود . خیالی خدایی تر . چیچک تاس منچ را داخل یک شیشه خالی انداخته است و تکانش می دهد کلی سر و صدا در می آید . در فیلیپین سیل سه هزار و چند نفر را کشته است .

میترا دارد خانه را مرتب می کند . غضنفر دوست دارد مغزش برای یک خیال بزرگ خالی باشد . تا پرهام مشق هایش را تمام نکند شام نمی خورند  . چیچک با مداد دارد دیوار خانه را می نویسد . غضنفر دارد با مداد پاک کن نقاشی های چیچک را از دیوار پاک می کند . میترا می گوید جایش می ماند . آدم که گرسنه است بوی غذا را از هزار کیلومتری حس می کند .

غضنفر از صبح لحاف تشک وسط اتاق انداخته و خوابیده که مثلا مریض است . خلط ها از گلویش راه افتاده اند دارند خفه اش می کنند . لجش گرفته که آنتی بیوتیک نخورد . میترا نشسته ام بی سی تماشا می کند . غضنفر داد می زند که دارم می میرم تلویزیون را خاموش کن . میترا می رود سه تا لیمو شیرین می آورد و به اتاق نشیمن می رود و در را پشت سرش می بندد . غضنفر دنبالش می رود می بیند چشمهایش سرخ شده است .

اکرم قندش پایین افتاده است . درست یکساعت و نیم در مطب دکتر نیکان فر نشسته اند . هوای اتاق انتظار گرفته است . خیلی از مریض ها از آذربایجان شوروی آمده اند . خانمی که در صندلی روبرویی نشسته ابروهایش ریخته است اما هنوز زیباست و غضنفر دوست دارد نگاهش کند . صبح میترا یک روزنامه خریده تا کتاب خاطرات پراکنده را جلد بگیرد تا غضنفر راحت در اتاق انتظار دکتر نیکان فر بخواند. اتوبوس شمیران را خوانده است و رسیده به دوست کوچک . غضنفر یاد همکلاسی آبادانی اش می افتد که چشمهایش سبز بود و یاد سیامک که در ردیف چهارم مدرسه هاشمی می نشست و یک بار معلم با شلنگ قرمز رنگ تا می توانست کتکش زده بود . دوست کوچک پدرش قمار باز است و مادرش طلاق گرفته و به فرنگ رفته است .

پرهام دارد با کاغذ ، قایق درست می کند . میترا می گوید اگر سر درس و مشقش نیاید دو تا از ستاره هایش را پاک می کند . آب دماغ چیچک آمده دارد داخل دهانش می رود . میترا دارد دنبال دستمال کاغذی می گردد . ابراهیم قلی امروز به مشهد رفته است .

حیوان با وفا . سگ . پرهام دارد بالای کمد می رود . شاپرک آمد کنار پنجره . روی شیشه مثل برگی دیده شد . پشت شیشه آفتاب مهربان . می درخشید از میان آسمان . مگه نه . پرهام . حالت خوبه . میترا خمیازه می کشد . پرهام حکایت خوش اخلاقی را در مدرسه خوانده اید . آقا پرهام گل بسته . روی گل هاش نشسته . چیچک خانم گل بسته . غضنفر بابا گل بسته . خودت را هم بخوان . میترا جونم گل بسته . روی گلاش نشسته . وقتی گلاش باز می شه . پرواز می کنه و می ره . میترا می خندد . او . او . نینداز زمین . پرهام اینجا یک دانه غلط داری .

میترا به اتاق بالا آمده دارد موتور ماهواره را از هشتاد و پنج ترک ست به نود و هشت عرب ست عوض می کند . می پرسد شماره عرب ست چند است . غضنفر مغزش تک هسته ای است وقتی می نویسد نمی تواند جواب بدهد . یک عنکبوت دارد در دیوار اتاق بالا راه می رود . میترا می رود از آشپزخانه دمپایه می آورد عنکبوت را می کشد . پرهام دوست دارد در ترک ست ، کارتون نگاه کند . دارد با میترا دعوا می کند .

غضنفر در خواب دارد با ابراهیم قلی دعوا می کند . فرشته در طبقه پنج ، چیچک را که شال و کلاهش را محکم بسته داخل آسانسور می گذارد و غضنفر در طبقه همکف چیچک را از آسانسور بر می دارد و یک نایلون سیب ایوند را در آسانسور می گذارد و دکمه طبقه پنج را فشار می دهد  . هشت متری دوم یخ زده است . غضنفر چیچک را در مغازه کاظم آقا زمین می گذارد و یک بسته صابون گلنار و یک روغن مایع کوچک و شش تا بیسکویت دایجستیو و یک ماست کوچک پر چرب گلدم و یک پوشک مای بی بی بیست و پنج کیلوی دوازده هزار تومنی می خرد . یک تراول پنجاه تومنی می دهد دوازده هزار تومن می گیرد . غضنفر دستش پر است و به چیچک می گوید آیفون طبقه پایین را فشار دهد . میترا که چیچک را در آیفون می بیند سلام می دهد و قربون صدقه اش می رود .

میترا دارد چیچک را در حمام می شوید . دوبار به غضنفر می گوید برو سیب زمینی را در ماهی تابه روی گاز بهم بزن نسوزد و غضنفر که انگار نه انگار نشسته است روی مبل و دارد نی می زند . پرهام دارد اول صبحی عطسه می کند . میترا و چیچک هنوز خواب هستند . غضنفر دوش گرفته گل گلاب نشسته دارد تایپ می کند .

پرهام چراغ را روشن می کند و میترا شماره روی گوشی را می بیند و زنگ می زند . خاله زیبا پارکینسون دارد مسن است اسهال استفراغ و تب دارد . غضنفر می گودی سرم بزنند داخلش دگزا و متوکلوپرامید اگر تا یکساعت خوب نشد ببرند آزمایش خون . در خانه سفتریاکسون نزنند خطرناک است . چیچک دارد روی سر غضنفر ملق می زند . میترا می گوید چای سرد نشود . پرهام پتویش را رویش کشیده است . میترا آمده دندانهای چیچک را مسواک می زند . می گوید در یک هفته یک سیاهی روی دندانش افتاده است . آدامس چیچک را هم می برد و چیچک دنبالش می برد . چیچک می گوید بابا خیلی دوستت دارم . حتما چون برایش آدامس توت فرنگی خریده است .

افشین دوست دارد  حسابداری بخواند . چیچک اجازه می گیرد و به اتاق بالا می آید و کنار غضنفر می نشیند . این اجازه گرفتن را از پرهام یاد گرفته است . بابا اون کیف تو است . اون هم کامپیوتر است . کار نمی کند . برای چه کار نمی کند . چیچک " ر " را " ل " می گوید . سیمین بهبهانی روی کتابش نشسته دارد چیچک را نگاه می کند که سبد سفید را روی سرش گذاشته است . بابا ببین من آقایی شده ام . بابا این زیر شلوارت جیب ندارد . چیچک تا پنج صبح هر نیم ساعت یکبار استفراغ می کند . میترا سطل خالی ماست را جلوی دهانش می گیرد .

هوای روستا نمنه است . منیم خیخیم وار . فردا پرهام امتحان دارد . میترا دارد برای چیچک بادکنک باد می کند . پرهام دارد مشق هایش را می نویسد . غضنفر بلوز اسکی یقه قهوه ای کمرنگ پوشیده است . رادیاتور اتاق بالا باز است . غضنفر در اتاق را بسته تا صدا نیاید . خان کیشی را به بیمارستان شهدا برده اند . دو بار عکس گرفته اند . گفته اند لگنش ترک خورده است . این پیری خیلی سخت است . همان بهتر که زلزله ای چیزی بیاید . من پاستیل می خواهم صبحانه نمی خورم . غضنفر دو تا بزن این ور آن ور نشان ندهد . پرهام بیاور فکری ریاضی ات را بچسبانیم . پرهام آنها مال چیچک است تو چرا نشستی الان زر زر می کند . غضنفر این گوشهایش نمی شنود . کتابت پشت کیفت است داری کجا می ری .

خان کیشی می گوید چند تا آمپول تقویتی بنویس بتوانم از تخت بلند شوم . ده روز است که خان کیشی در تخت خوابیده است و نمی تواند راه برود . فرشته شام را می برد سر تختش ، قاشق قاشق می دهد می خورد . برایش پوشاک می بندند . استخوان لگنش شکسته است . جلال می گوید در مشهد یک کتاب بود که اسم همه پیامبران را نوشته بود . غضنفر می گوید مگر می شود اسم صد و بیست و چهار هزار پیامبر را بنویسند . بحث به فیل در تاریکی مولوی می رسد .

میترا چای می آورد غضنفر دو تا بر می دارد . یک پرتقال هم پوست می کند . شام آش و قرمه سبزی است . ترشی هم آورده اند . غضنفر کلم های سفیدش را بر می دارد می خورد . پرهام برگشتنی پرکار می خواهد . مغازه لوازم التحریر روبروی مسجد المهدی بسته است . هنوز یعد از ده روز اعلامیه های ترحیم رسول بقال روی دیوار مغازه اش مانده است .

غضنفر ساعت دو شب دارد موتور ماهواره را این ور و آن ور می چرخاند . با زیر پیراهن می رود ال ان بی را در ایوان این ور آن ور می کند . سرما نخورد خوب است . معلوم نیست نصف شبی دارم دنبال چه می گردد . خدایا ما را هدایت کن . از وقتی از بهشت بیرونمان کرده ای عقده ای شده ایم . خدایا تا ما بر گردیم حوری ها ترشیده نشوند .

میترا کرفس و هویج سرخ می کند . میترا کرفس ها و هویج ها را در سینی می گذارد به طبقه بالا می برد . افشین دوربین و ریدر کارت و باطری ها را می آورد روی جاکفشی می گذارد . افشین پوتین هایش را واکس زده و در زیر زمین گذاشته است .

غضنفر تمام خیابان ولیعصر تهران را دنبال مستراح می گردد . در خواب حتی یکی مستراح هم پیدا نمی کند . سربازی دم در یک پادگان ایستاده است . گروهبان مستراح را نشان می دهد . غضنفر می رود در مستراح می نشیند اما سربازها از پشت نرده نگاه می کنند . چاه مستراح چیزی شبیه یک پرتگاه است . چیچک به میترا می گوید که پرهام امروز نی نی من را آخ کرده است . خان کیشی از آن یکی اتاق صداهای عجیب و غریبی از خودش در می آورد . چیزی شبیه سرفه یا زور زدن . چند روز است شکمش کار نمی کند .

اکرم می گوید عید می آید برای خانه تان لوستر بخرید زشت است . غضنفر می گوید ما با چراغ نفتی هم خوشبختیم . شب ها سر شام لامپ ها را خاموش می کنیم و شمع روشن می کنیم . چیچک و پرهام خوششان می آید . غضنفر زیر دوش دارد به خواب هایی که دیده است فکر می کند . به اینکه شاید دو تا ناخود آگاه داشته باشد و شخصیت های خواب هایش واقعی تر از این خود مجازی اش باشند که دارد تایپ می کند .

غضنفر سرش را به شیشه اتوبوس تکیه داده است . دارد با موبایل با عباس حرف می زند . اشک از چشمهایش دارد شر شر می ریزد . طرلان دارد چای می خورد . شهین دارد کارت های چهلم را داخل پاکت های سیاه می گذارد . شهناز رفته در  اتاق پشتی نماز بخواند . یکساعت پیش است . شهین دارد با شلنگ در گاراژ را می شوید . با دستمال خیس هم سنگ پله ها را پاک می کند . میترا دارد کارت های چهلم را می نویسد . پرهام عجق وجق نشسته دارد کارتون تماشا می کند . شهناز و طرلان در اتاق پشتی خواب هستند .

نیم ساعت پیش است . شهناز و شهین نشسته اند دارند سنگک و پنیر می خورند . شهناز ده صبح بیست و چهار واحد انسولین زده است . ساعت دوازده ظهر قندش افتاده است . ساعت یک ظهر است . شهین رفته سنگک بخرد . دیر کرده است . طرلان نگران شده است . دارد از پنجره راه پله کوچه را نگاه می کند . چیچک دارد توپ بازی می کند . میترا دارد به درس و مشق های پرهام می رسد . غضنفر در اتاق بالا نشسته دارد تایپ می کند . غضنفر دلش برای کلاه قرمزی تنگ شده است .

میترا چای غضنفر را در نعلبکی ریخته است . دارد سرد می شود . چیچک دمپایه اش را مثل میکروفون گرفته دارد آواز می خواند . میترا دماغش را جمع کرده و دارد می خندد . چیچک آمده خم شده دارد چای غضنفر از نعلبکی می خورد . میترا رفته ال ان بی را درست می کند تا یوزارسیف نگاه کند . در حیاط را باز گذاشته است . دارد همه سوخت بیرون می رود . رفته از اتاق بالا شماره موتور را عوض می کند . آمد . رفت . آمد .

یوزارسیف دارد با اختاتون صحبت می کند . پرهام دارد دنبال پاک کنش می گردد . اکرم آش آورده است . غضنفر مرده است . اصلا حرف نمی زند . دوست دارد دیگر حرف نزند . از سکوت خوشش می آید . اگر حرف بزنم همه اش خراب می شود . چیچک قند را در چای می اندازد .

پرهام دارد مثل اسب دور ستون وسط هال می چرخد . من از نام آمون بیزارم . من آتون را می پرستم . از فردا من آمن هوتپ نیستم . از فردا نام خودم را آختاتون می گذارم . از فردا دین خود را عرضه می کنم . اما مردم هنوز آمون را دوست دارند . کاهنان معبد از تغییر نام شما بسیار خشمگین خواهند شد . این کاهنان را به وحشت می اندازد . باید معبد آمون را در قصر خود تعطیل کنیم . غضنفر چایش را می خورد .  پرهام چرا می چرخی مشق هایت را بنویس . اختاتون دارد در آب غسل می کند . سه شش تا دوازده تا . چیچک سرفه می کند . میترا بلوز سبز پوشیده است . چیچک پیراهن و شورت قرمز پوشیده است . پرهام پلیور قرمز و آبی پوشیده است . غضنفر می رود از زیر زمین برای پرینتر ، کاغذ آچاهار می آورد .

علت نجواهایتان را می دانم . اینکه چرا لباس رسمی نپوشیده ام . در مقابل آمون زانو نزده ام . پاسخ روشن است . من از این پس دیگر آمون را نمی پرستم و به خدای یکتا ایمان می آورم . من به خدای آسمانها ایمان آورده ام و با خدای شما مردم مصر کاری ندارم . هر کسی در انتخاب خدای خود آزاد است . این قصر از این پس معبدی هم ندارد . این تندیس آمون را از قصر ببرید . کاهنان دارند تندیس آمون را از قصر بیرون می برند . آمون اینهمه بی ایمانی و کفر را تحمل نخواهد کرد . کاهنان و حرفهایشان برای غضنفر آشنا هستند . پیام های بازرگانی . میترا چیچک را می برد در حمام بشوید .