۱۱/۲۱/۱۳۹۲

سیصد و چند . فصل یازدهم . نود و چند . 11

سلام خوب من . اینجا بیست کیلومتر مانده به زنجان است . ساعت دوازده شب است . دارم داخل اتوبوس برایت تایپ می کنم . می خواهم بدانی چقدر دوستت دارم . پنج دقیقه است که سه شنبه است . دهم دی ماه . اتوبوس ساعت هشت شب راه افتاده است . صندلی ردیف چهارم . نوزده هزار و دویست تومن . از آن کیک های دوتایی کوچک و ساندیس هم داده اند . رستوران ایرانیان . ناهار و شام . بیرون رستوران ایستاده ام دارم بیسکویت می خورم . کیف در دست به مستراح آقایان می روم . مردم دارند قیمه و کوبیده و از این حرفها می خورند . خیلی ها هم دارند سیگار می کشند . ماشین را در پارکینگ خانه فرشته گذاشته ام . اتوبوس حرکت می کند . نی هفت بندم را هم برداشته ام . از عابر بانک ترمینال تبریز دویست هزار تومن می گیرم . دسته دسته سرباز گوشه و کنار ترمینال ایستاده اند . دارند به مرخصی می روند . دو طرف جاده پر از برف است . داخل اتوبوس گرم است . یک ولووی سی و چند نفره . شوار کتانم را پوشیده ام و از زیرش زیر شلواری همیشگی ام را . اسکی یقه قهوه ای و از رویش پلیور زیپ دار آبی را هم پوشیده ام و از رویش کاپشن سیاه دو سال پیش را . روبروی مسجد المهدی سوار تاکسی می شوم . سه هزار تومن تا ترمینال می دهم . ظهر چهار تا سنگک می خرم و دو جعبه نارنگی . حیدر علی کلاهش را گذاشته است و دارد حرف می زند . از تاکسی و اتوبوس و موبایل مردم و مغازه ها صدای نوحه می آید . فردا بیست و هشت صفر است . همه به مشهد می روند آن وقت من و سالار به سرمان زده است به شمال برویم . لپ تابم هشتاد درصد شارژ دارد . کتاب آموزش نی و دو تا سر نسخه و مهر پزشکی و کارت ملی و کارت بنیاد شهید و دفترچه بیمه ام را هم برداشته ام .

سلام خوب من . امروز سه شنبه ده دی ماه است . شاید اولین روز دو هزار و چهارده . نی هفت بندم در کف اتوبوس گم شده است . سه راه تقی آباد پیاده می شوم . سالار آن ور خیابان منتظر است . رودهن بومهن جاده هراز آمل نور رویان . در محمود آباد می رویم روی تخته های کنار ساحل می نشینیم و صبحانه می خوریم . ساقه طلایی با چای شاهسبرنی و من با ماسه های ساحل اسب درست می کنم که شبیه اسب تروا می شود . می رویم از کنار دریا سنگ های رنگی و صدف جمع می کنم . ساعت ده صبح است . کسی کنار دریا نیست . هوا سرد است . دیوارهای خانه ها را هم به خاطر رطوبت از بیرون ایزوگام کرده اند . در رویان دسته های عزاداری بیست و هشت صفر است . هیجده هزار تومن ماهی سفید . پانزده هزار تومن سیر و پنج هزار تومن زیتون . سه تا نی هفت بند دانه ای سیزده هزار تومن و یک شطرنج چوبی شصت هزار تومن . گوشت چرخ کرده یک کیلو سی و یک هزار تومن . سالار در کابینت ها دنبال بشقاب می گردد . دمپایه ها را به ورامین برده اند .

صدای اره برقی می آید . دارند درخت ها را می برند . ابوالفضل دویست هزار تومن هیزم در حیاط ویلا ریخته است . سالار کته می پزد . یادش رفته است کره و روغن بخرد . سالار دارد جوجه ها را به سیخ می کشد . داخل ویلا از بیرون سرد تر است . دو نفری فرش کهنه را از ماشین به طبقه دوم می آوریم . شش تا تخم مرغ مهر خورده . پنج تا لواش هزار تومن . در مبل نشسته ام دارم تایپ می کنم . سمند سالار نود و چند هزار تا کار کرده است . ساعت یازده صبح به ویلا می رسیم . ششصد متر . نود میلیون . نی ها یک سوراخشان کم است اما جنسشان خوب است . اینجا روستای دستر است . در میانبند . در جاده رویان به طرف یوش بلده . جوجه ها دارد در ذغالهای ایوان سرخ می شود . دودش از پنجره دیده می شود . نمی دانم چرا بیست و هشت صفر به جای زیارت به شمال آمده ایم . جاده هراز ترافیک بود .

ناهار را در ایوان می خوریم . سالار برنج را بدون روغن و نمک پخته است اما جوبجه کباب و ترشی سیر و زیتون پرورده و منظره جنگل روبرو ، طعم ناهار را خاطره ای به یاد ماندنی در اولین روز دو هزار و چهارده می کند . بخاری گازی اتاق بغل دودکش ندارد . کپسول گازش هم خالی است . می رویم از حیاط هیزم می آوریم و شومینه را روشن می کنیم که خاموش می شود . هیزم ها بزرگ هستند و هر قدر که سالار ماده آتش زا می زند نمی سوزند . می رویم چوبهای کوچک می آوریم زیر هیزم ها می گذاریم . به رویان برای پر کردن کپسول ها بر می گردیم و به نور اما همه جا بسته است . عکس های احمد ناطق نوری را به دیوار زده اند که مشاور عالی وزارت نفت شده است . سوراخهای نی فقط به ماهور می خورد . یک کتری کوچک پنج هزار تومنی می خریم و روغن و آب معدنی و نوشابه و سم برای سمپاشی ویلا و برنج نه هزار تومنی . ساعت هفت شب است . هنوز سه شنبه است .

سلام خوب من . امروز چهارشنبه یازدهم دی ماه است . اینجا ویلایی در دستر است . سالار دارد به شیخ انصاری در شبکه دو گوش می کند . هیزم ها دارند در شومینه چرت چرت می سوزند . سالار به شبکه یک می زند مشهد مقدس را نشان می دهد . مردم دارند گریه می کنند . در کتری پنج هزار تومنی یک چای کیسه ای می اندازیم و با بیسکویت ، چای می خوریم .  سالار می گوید آن وقت می گویند چرا کسی تلویزیون ایران را نگاه نمی کند . شطرنج ها را همینجور از شب روی میز چیده ایم . سالار کلاه سیاه مرا به سرش گذاشته است و روی مبل دراز کشیده است . با یکی از نی ها ، جوه جوه جوجه لریم را می زنم . دارند از دهان سالار بخار بیرون می آید . اول صبح می رویم در حیاط با دو تا هیزم ، گل کوچک درست می کنیم . سالار چهار یک می برد . سالار می گوید من اگر رئیس جمهور بشوم اول می روم با آمریکا صلح می کنم بعد سپاه را برمی دارم اقتصاد را آزاد می کنم و شمال را توریستی می کنم آنوقت رفتم در شورا ثبت نام کنم گفتند باید سابقه جبهه داشته باشی و لیسانس باشی . سالار جارو برداشته دارد ذغالهای جلوی شومینه را پاک می کند . سالار می گوید من اگر به شورا بروم و بعد به مجلس بروم و رئیس جمهور شوم جنتی مرا بعلت کهولت سن رد صلاحیت می کند و می خندد . سالار تلویزیون را خاموش کرده است . شب بخاری گازی را از ترس مونو اکسید کربن خاموش می کنیم و نفری هفت تا لحاف رویمان می کشیم . ساعت ده شب با سالار شطرنج بازی می کنیم . سالار سفید و من سیاهم . سالار با اسب شروع می کند .  آخر بازی سالار دو تا اسب و یک فیل دارد و من یک وزیر دارم یک وزیر دیگر هم می آورم .

سلام خوب من . من فکر می کردم که تو یک مردی اما دیشب برای اولبن بار فکر کردم که شاید یک زن باشی یک زن زیبا . یک دختر مو طلایی با چشم های میشی شبیه سارای نقاشی . خوب من ، مرد باشی یا زن ، دوستت دارم . سفید باشی یا سیاه دوستت دارم . زشت باشی یا زیبا دوستت دارم . آسمان باشی یا زمین ، دوستت دارم . نعمت بدهی یا بلا ، دوستت دارم . قهر کنی یا آشتی ، دوستت دارم . خیال باشی یا واقعیت دوستت دارم . خوب من امروز پنج شنبه است . دوازده دی ماه . این دو هزار و چهار ده چه حالی می دهد دستت درد نکند . هنوز در ویلای ننه بلقیس هستیم . ساعت نه صبح است . سالار از مستراح بیرون آمده و جوه جوه جوجه لریم می خواند . هنوز کلاه سیاهم روی سرش است . می گوید خالوغلی لحاف تشک ها را بده در اتاق خواب بگذارم می گویم خالوغلی رفته ام به حس اگر از جایم بلند شوم حسم می پرد . همه هیزم ها سوخته و خاکستر شده است . سالار می گویم الان چالوس ترافیک است و انزلی را بی خیال بشوم در آمل چهل تا مغازه صنایع دستی بغل هم است که همه شان نی هفت بند با سوراخ های ایرانی می فروشند . از آمل هم با زنجیر چرخ و سرعت سی به تهران می رویم .چای می گذارم کنار شومینه که خاموش شده است می نشینیم و با چای داع ، آخرین ساقه طلایی را می خوریم . دیشب سالار همه خانه را سمپاشی کرد و همه خانه را با جارو برقی کهنه که آورده جارو کشید . بعد از ظهر هم که من خوابیده بودم و باران می بارید همه هیزم ها را از حیاط به انباری برده بود .

سلام  خوب من . امروز جمعه سیزده دی ماه است . میترا و چیچک دارند انار می خورند . پرهام انار می خوری . سه دانه هم کف دستش در دهان من می گذارد . چیچک بخور دیگر . آشغال هایش را در نیاور . ده دوازده تای دیگر در دهانم می گذارد . طرلان و شهین در طبقه بالا دارند شام می خورند . شهین رفته از راه پله از آن پیازهایی که خریده ام می آورد . می گوید پیازها یخ زده اند . افشین دیروز به سالگرد حمید عموغلی در مسجد رفته است . سالار زنگ زده است که داشتم ماشین را تمییز می کردم سنگ ها و صدف هایی را که از کنار ساحل محمود آباد جمع کرده بودی پیدا کردم چکار کنم . می گویم نگه دار . از بازار رویان ، دو تا از آن سنتور زمینی های یا پیانو ها یا همان میله ها که با چکش روس سرشان می زنند صدای دو ، ر ، می ، فا می دهد برای چیچک و آیلی می خرم . سالار هم می خواهد برای مهران و عسل اسباب بازی بخرد می گویم از این پیانوها بخرد . چینی اش هفده تومن و ایرانی اش بیست و سه تومن با کتاب و سی دی آموزشی .

دو تا نی دیگر از آن مغازه پریروزی می خرم می شود پنج تا نی هفت بند . تنها یک نی هفت بند برایش می ماند . می گوید کلاس داری برای شاگردهایت می خری می گویم نه همینجوری هوس کرده ام کلی نی هفت بند بخرم . از آمل هم دو تا نی هفت بند دیگر می خرم . دانه ای دوازه تومن . میترا مشت مشت انار دانه می کند می دهد می خورم . پرهام دارد میمون های فضایی را نگاه می کند . سالار دویست تومن پول هیزم ها و سیصد و پنجاه تومن پول نگهبانی را به ابوالفضل می هد . سگ قهوه ای جلوی خانه ابوالفضل جلو می آید و از کفش ها شروع می کند و هم بدنم را بو می کند . پرهام ترشی سیر و زیتون و ماهی از بازار رویان می خرد . جاده هراز خوشبختانه ترافیک و یخبندان نیست . شش هفت تا تونل .

یک تونل دراز که از یک تا دویست و پانزده می شمارم تا تمام می شود . سالار در  آبعلی ، ماست و دوغ می خرد . از رودهن و بومهن و پردیس می گذریم . تهران های برف ندیده که از هوای آلوده فرار کرده اند دسته دسته آمده اند دارند تیوب می خرند می روند در پیست های اسکی اطراف جاده ، سر می خورند . از نازی آباد و سیزده آبان می گذریم . به شهر ری می رویم تا با مترو به کرج بروم سوار اتوبوس تبریز می شوم . سالار می گوید برویم از قرچک بلیط بخریم . صندلی سی و هفت ، ساعت هشت شب ، نوزده هزار تومن . ساعت پنج و نیم عصر آیفون خانه شهناز را می زنیم . با شهناز و مهدی روبوسی می کنم . نی ها و شطرنج و کیفم را در آسانسورشان می گذارم . شهناز دارد به شبکه فاکس در ترک ست نگاه می کند . کیوی و نارنگی پرتقال و سیب می آورد . چیچک دارد با قند ، رب گوجه فرنگی می خورد .

پرهام و چیچک مثلا دارند با شطرنج چوبی که از رویان خریده ام بازی می کنند . چیچک مهره ها را اشتباه می چیند پرهام که درستش می کند چیچک سرش جیغ می زند . پرهام هم خوب بلد نیست . فکر می کند که فیل چون بزرگتر است می تواند اسب را بزند . می روم موبایلم را می آورم از شطرنج بازی کردنشان فیلم می گیرم . چیچک بازی را خراب می کند و پرهام مهره ها را جمع می کند می رود در لپ تاب میترا شطرنج بازی می کند . میترا شام آورده است . آشپزخانه سرد است و در هال غذا می خوریم . کته با گوجه و سیب زمینی از همانهایی که سلطنت برایم می پخت . خدا رحمتش کند . دو تا لیوان زرد و یک لیوان سفید و یک استکان برای چیچک . چیچک قاشق ها را داخل بشقاب ها می گذارد و برای خودش آفرین می گوید  کف می زند . خدایا دیگر بس است مست شدیم بگذار زندگی مان را بکنیم .

سلام . امروز شنبه چهارده دی ماه است . لوله آب که از چاه به منبع می رود یخ زده است . آب بهداری قطع است . مش اسماعیل و مصطفی با آب داغ ، یخ لوله را باز می کنند . یادم باشد به سایت باز آموزی بروم پنجاه امتیاز کم دارم گفتند برای مطب امند باید پروانه مطب تبریز را باطل کنی از شبستر پروانه بگیری . یادم باشد به پلیس بعلاوه ده بروم و بدهم گواهینامه رانندگی و کارت پایان خدمتم را دیجیتالی کنند و همانجا پاسپورت هم بگیرم خرداد با سالار به آنکارا بروم امتحان تاییدیه مدرک پزشکی دهم تا اگر اخراجم کردند بروم در ترکیه طبابت کنم پول درو کنم . سالار می گوید از وقتی چهار تا فلوکستین می خوری مغزت معیوب شده است . فلوکستین ها را نخور . می گویم یک احمد دیوانه بهتر از یک احمد افسرده است تازه در ایران امروز آدم همان بهتر که دیوانه باشد تا اینکه همرنگ این جماعت شود . ناخن های دستم بلند شده است یادم باشد امشب بچینمشان زشت است .

سلام . امروز یکشنبه پانزدهم دی ماه است . خانم نادر پور اس ام اس فرستاده که بدجوری سرما خورده ام امروز را مرخصی می خواهم . آب هنوز قطع است . چاه بهداری هر روز بیشتر از چهار کالون آب نمی دهد . حاج بخشایش آمده که همان زمین پنجاه تومنی را متری می توانم چهل و دو تومن برایت بخرم . اگر پانصد متر را هم نتوانستی دویست و پنجاه تومنش را خودم بر می دارم . به مش اسماعیل می گویم ده تومن نقد می دهم به شرطی که دویست و پنجاه متر طرف امند را من بردارم . فقط باید خود فروشنده و قولنامه را اول ببینم . دو روز است که حمام نرفته ام . موهایم آنقدر چرب است که شبیه دهاتی ها شده ام . من دهاتی ها را دوست دارم . ساده بگم دهاتی ام با همه شهری شدنم . یاد شادمهر عقلی بخیر . نوارش را در میدان انقلاب گذاشته بودند . شاید سال هفتاد و چند بود .

ساعت سیزده و ده دقیقه است . این ثانبه شمار بودن هم برای خودش عالمی دارد . خانم رجب پور زنگ زده است که شاخص های بورد را نوشتید . می گویم شرمنده کلا یادم رفته بود و می خندم . به مصطفی می گویم ناخن گیرش را بیاورد ناخن هایم را بچینم . با پرهام الکی شطرنچ بازی می کنم و پرهام می برد . دوست ندارد بازی تمام شود . یادم باشد تا چراغش روشن نشده بنزین بزنم . من دیگه بچه نمی شم دیگه بازیچه نمی شم . فکر می کنم مصطفی در اتاق تزریقات نوار معین را انداخته است می روم بگویم که خاموش کند شاید از استان برای پایش بیایند و گیر بدهند می روم می بینم که تلویزیون خودمان است آهنگ معین را یک نفر دیگر خوانده است . باورم نمی شود . این روحانی شاید آخرین تیر نظام باشد . یا نظام را این وری می کند یا آن وری . شک نکنید .


سلام . امروز دوشنبه شانزده دی ماه است . دو کالون بیشتر در بهداری آب نداریم . مش اسماعیل می گوید از فردا آبدارخانه تعطیل است . حیدر علی و طرلان دیشب با اتوبوس وی آی پی ساعت ده و نیم شب سیر و سفر به تهران رفتند . یک پتو هم خریده بودند . دو تا بلیط پنجاه و چهار هزار تومن . پادگان سپاه بالاتر از بهداری ماست . ظهر ساعت دو که می آیم مینی بوس های سپاه از پشت با سرعت می آیند و سیگنال می زنند . انگار دارند سر می برند . پلاکشان سبز است و زیرش پنجاه و سه نوشته است . پجلو هم که می افتند هر قدر چراغ می دهی کنار نمی کشند . می خواهم بگویم من به سپاه خوش بینم اما اتوبوس  هایش نمی گذارد . دیشب یوزارسیف و پس از باران تمام شده و امروز شهین سریال ندارد تماشا کند . شهین انگشتانش را که خم شده اند نشانم می دهد که مقصر تو هستی که آمپول هایم را نمی زنی . می روم از زیرزمین سرنگ می آورم و یک نوروبیون و یک د سه می زنم . میترا و بچه ها رفته اند به فرشته سر بزنند . شهین برایم ایکی ثانیه روی اجاق گاز چای دم می کند . میترا برای چیچک یک عروسک و برای پرهام یک ماشین اسباب بازی خریده است . به شهین می گویم فردا ساعت شش به کلاس نی می روم کلی دعوایم می کند که به جای داستان و نی برو درست را بخوان از نادر یاد بگیر . نادر باجناقم است . بدجوری دارم در آینه به خودم نگاه می کنم . به نظر من مداح ها باید حق تیراندازی داشته باشند . روزنامه های این روزها را که می بنیم یاد آخرین روزنامه های رنگی زنجیره ای در دوران خاتمی می افتم که همه شان یکجا توقیف شدند . این علی مطهری آخرش کار دست خودش می دهد . من از عصبانیت های ترکان خوشم می آید هماجور که از خنده های ظریف . من فکر می کنم که اگر روحانی برود کنار ، نظام خود کشی می کند . شک ندارم . یک جوری بیماری اتو ایمون . طغیان تندروها همه را به باد خواهد داد . یعنی اگر علی مطهری هم نبود من فکر می کردم که انقلاب همه خودش را خورده است .

سلام خوب من . سلام خوشگل من . اصلا سلام همه چیز من . امروز چهارشنبه هیجده دی ماه است . هنوز یک روز مانده که بالاخان همه درخت های دره یاران را بگذارد و برود . سیصد متر زمین سیزده تومن . یک ورق آ چاهار و پنج تا امضا . متری چهل و دو تومن با هفتصد و پنجاه تومن به خاطر جنوبی بودن . رفتم کارت به کارت کنم نشد . شماره حساب مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد . نباشد به درک . به خدا من زمین خوار نیستم . جو گیر شدم . عباس با اتوبوس قرچک به تبریز آمده است . ناهار به خانه شهین آمده است . امروز عصر به ورامین می رود . شهین می گوید گوشهایم مثل نی صدا می دهد . حیدر علی می گوید شلغم خریده ام ببرم در تهران بکارم . می گوید شلغم صدای گوش را کم می کند . طرلان هم بلغور خریده است . به شهین می گویم برویم از بازار کره نی خانه ، شلغم بخریم بخورد . مش رحمتعلی امروز از مشهد آمده است . عزیز دو تا گرمکن برای پرهام و چیچک خریده است و یک چادر برای عید میترا . ماشینم آنقدر کثیف است که نگو . آدم خجالت می کشد . هنوز ناخن های پایم را نجیده ام . من خدا را هزار بار شکر می کنم که آسمان ، آصمان نیست همین صابون برایمان بس است . تازه شانس آورده ایم که آثمان نیست . میترا و پرهام دارند مسواک می زنند . شام سوپ و سنگک می خوریم . فرامرز اینجایی !؟

سلام خوب من . امروز پنج شنبه نوزده دی ماه است . جمال و کاوه و عطا از تهران آمده اند . بالاخان فردا پنج عصر پرواز دارد . خان کیشی کلی سرفه می کند . نه میلیون از بانک ملی صوفیان می گیرم و به رحمان پسر حسن آفتابی می دهم . یک بسته تراول پنجاه تومنی و پنج بسته اسکناس آبی دو هزار تومنی و چهار بسته پنج هزار تومنی . بابت همان سیصد متر زمین . ساعت یازده صبح . سه میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومن هم برای اول اسفند چک می نویسم . دسته چکم غیر فعال شده متصدی می گوید باید زنگ بزنی به شعبه خامنه ، فعالش کنند یک میلیون هم می ماند برای شنبه صبح . قبض موبایل مهناز روی جا کفشی است . مش رحمتعلی ساعت سه ، ساکش را هم بر می دارد و می رود . افشین از دیروز داروهایش را نمی خورد . سه روز است که تلفن هایمان قطع است . فرشته از امروز عصر کمردرد گرفته است . شهین کتری استیل را از کابینت بالای ظرفشویی بر می دارد . موبایل شهین به خاطر بدهی قطع است . به شهناز زنگ می زند شماره ایرانسل جدیدش را می دهد . نازلی و رضا خانه شهناز هستند . فردا ساعت دوازده از ایپک یولی به رستوران بالای کوه عینالی می رویم .

سلام خوب من . امروز جمعه بیست دی ماه است . خوب من . چقدر تو سبزی . من فکر می کنم تو همان درخت هایی هستی که بالاخان کاشته است . خوب من شاید تو از جنس هستی نباشی . میترا یک سریال چینی ژاپنی کره ای پیدا کرده می نشیند تا دوازده شب می بیند . ممد ابراهیمی فلش فیلمهای بالاخان را می دهد و جواد سیدی ، ده بیست تا عکس های بالاخان را که در جیب کتم می گذارم . سوپ خامه ای و جوجه کباب و موز و مربای بالنگ و حلوای زعفرانی و من عکس استاد محمت رمضانی را با کلاه عمو صمد می گیرم . خوب من برفهایت کی آب می شود خوب من این زمین و سیزده تومن مال خودت فقط بگو برای چه اینهمه ول معطلم . حداد از ضرغامی به خاطر اخراج مجری تلویزیون که از کلمه غربی اس ام اس استفاده می کرد تشکر کرده است خوب است که خود کلمه تلویزیون ، اصلا غربی نیست .

سلام . امروز شنبه بیست و یک دی ماه است . شهین جلوی بانک ملی پیاده می شود و من پرهام را به سرویس می برم . شماره بیست و هفت . صد تا ده هزار تومنی سبز که در جیب کت قهوه ای ام می گذارم و به مش اسماعیل می دهم و چهار تا پنج هزار تومنی زرد که بدهد بنگاهی زیر قولنامه را مهر و امضا کند . آفتابی با فکس اداره از قولنامه قبلی زمین دو تا کپی در می آورد . فرهاد ده هزار تومنی ها را می شمارد . مصطفی می گوید بیست هزار تومن هم من می دهم بده بنگاهی زیر قولنامه مرا هم مهر و امضا کند . مریض از ایوند برایم یک نایلون سیب آورده است . دستش درد نکند . راضی به زحمت نبودم . دکتر حسینی زنگ می زند که آمار هپاتیت ها را بفرستم . شنبه از استان برای پایش می آیند . دوباره با مش اسماعیل می رویم زمین را با قدمهای مش اسماعیل متر می کنیم بیست و هشت متر در هفده متر می شود که دویست مترش را مش اسماعیل و آفتابی برداشته اند . همه جا برف است . این طمع آدم را به کجاها می کشاند . میترا زنگ می زند که پوشاک و گوجه و نمی دانم چی و چی بخرم که همه اش یادم می رود . ماشین چهل و سه هزار تا کار کرده است . لپ تابم اتوماتیک شده است . دارد همینجوری برای خودش تایپ می کند . دارد روی اعصابم راه می رود . نشانگر موس این ور و آن ور می پرد و نوشته هایم را پاک می کند . خلاصه اگر سبک نوشتنش فرق می کرد حتما لپ تاب از خودش نوشته است . دکتر جانفشان می گوید دیروز دکتر پزشکیان در تلویزیون خیلی خوب حرف زد اینبار کلی رای می آورد اگر رد صلاحیت نشود . مصطفی دارد اس ام اس هایش را می خواند .

سلام . امروز یکشنبه بیست و دوی دی ماه است . دو . لا . سل . حرفی برای نوشتن ندارم . جز همان حرفهای همیشگی که از نوشتنشان خسته شده ام که امروز صبحانه خامه و عسل خوردیم که امروز بیست تا مریض دیدم که میترا زنگ زده روغن مایع و پوشاک بخرم و از این حرفها . من گاهی در یک ثانیه یک عمر زندگی می کنم چیزی در مایه های بازی با زمان گاهی از بالای پرده های زمان می پرم یک بار در سه راه تاکستان تا تبریز از بالای شش ساعت در سه ثانیه پریدم فقط کافی است نبض لحظه ها دستت بیاید و پایت را از روی ترمز برداری و الکی گاز ندهی و حواست به دوربین های کنترل نامحسوس باشد . پیری زنگ زده که فردا دکتر مولانا و کارآموز برای پایش به پردول و امند می آیند . گاومان زایید یا نزایید کاری ندارم اما اگر خدا بخواهد فردا مخفی کاری نمی کنم . بگذار اشکالات کار خودم و این سیستم معیوب و متناقض بالا بیاید . به خدا پاداشاه برهنه است تنها مانده کودکی فریاد بزند اصلا بگذار من حرامزاده باشم . خانم بهشتی دارد شاخص های جدید را به بورد می چسباند . شاخص ها در بوردی که طراحی کرده اند جا نمی گیرد . می گویم روی هم بچسباند . دو روز است تلفن اداره قطع است . پولش را دیر ریخته اند . آفتابی دارد تعرفه های جدید را به شیشه پذیرش می چسباند . ویزیت آزاد پزشک پنج هزار و سیصد تومن . ویزیت پزشک با دفترچه بیمه روستایی پانصد و سی تومن . تزریق با دفترچه تامین اجتماعی هزار و ششصد تومن . در سه گاه می و لا ، کرن است . باطری تایمکس خراب شده است .

سلام گل من . امروز دوشنبه بیست و سه دی ماه است . داریم صبحانه می خوریم . دکتر مولانا و آقای پیری وارد اتاق می شوند . بفرمایید صبحانه . ممنون صرف شده . دکتر مولانا دارد ساکشن را می بیند . مصطفی دارد ساکشن را راه می اندازد . از چند سال پیش که ساکشن را خریده اند یکبار هم به برق وصل نکرده اند . دنبال قفسه داروهای اورژانس می گردیم که خوشبختانه پیدایش می کنیم . چند تا از آمپولهایش تاریخ گذشته است . دکتر مولانا یاد داشت می کند . لارنگوسکوپ را هم از یکی از کشوها پیدا می کنیم که چراغش روشن نمی شود . باطری هایش تمام شده است . دفتر ثبت نام و پی گیری را می خواهند می گویم همه اش را کنار گذاشته ام دارم در اکسل می نویسم . اکسل را نشانشان می دهم دکتر مولانا خوشش می آید . یک فلش می دهد اکسل ها را برایش می زنم . اکسل سه سال خامنه را هم برایش می زنم . می گویم همه پوشه های سبز و پرونده های خانوار و دفتر پی گیری و ارجاع و مدارس و خلاصه همه کاغذها را کنار گذاشته ام همه را در اکسل می نویسم .

دکتر محمدی از گسترش استان آمد گفت اصلا نمی شود و به دکتر قربان زاده گفت در خامنه اصلا پزشک خانواده کار نمی شود و دکتر قربان زاده گفت اگر تا دو هفته همه اکسل را در پرونده های کاغذی ننویسی به دیزج شیخ مرجان می فرستمت . خلاصه یک کاری کردند که دوباره به کاغذ بازی روی آوردم . می پرسد اینجا وایرلس دارید می گویم دو هفته است آب نداریم و ظهر می رویم در خانه مستراح می رویم تلفن هم چند روز است قطع است از بابت گوشزد کردن قفسه اورژانس هم تشکر می کنم می گویم دکتر ایزدی چند ماه پیش که رفته در این چند ماه چند بار شفاهی و کتبی زنگ زده اند و فکس کرده اند که به مرکز صوفیان بروم و کشیک بایستم که نرفته ام و دوبار به تخلفات فرستاده اند و آخرین ابلاغم هم دیزج شیخ مرجان است و الان هم که دارم با شما صحبت می کنم حضورم در مرکز بهداشت امند غیر قانونی است و هنوز تکلیف محل خدمتم مشخص نیست آقای پیری هم می خندد .

می گوید نظری درباره پزشک خانواده ندارید می گویم از یکسال قبل هر چی سونوگرافی و آزمایش می نویسم در تبریز آزاد حساب می کنند و کلی روستایی ها بد و بیراه به دست اندرکاران پزشک خانواده و دفترچه روستایی می گویند که من و خانم نادر پور هم بی نصیب نمی مانیم . آقا بنیاد گفت الکی از خودت کد ارجاع بزنند تا مردم علاف نشوند من هم از خدا خواسته برای همه شان کد ارجاع با اعداد تصادفی می زنم . از اخلاق بیست دکتر مولانا تشکر می کنم و از اینکه بالاخره گند کارمان بالا آمده احساس خوشحالی می کنم .

خان محمد یک لودرچی آورده که دوستم است و هر وقت خواستی حصار زمینت را می کند می پرسم متری دو هزار و پانصد تومن می کنند یا ساعتی کار می کنند . فرهاد می گوید مهندس صد تومن می گیرد می آید کروکی زمینت را می کشد . مش اسماعیل بیست تومن گرفته هنوز مهر بنگاه یا آخوند روستا را به زیر قولنامه نزدهدر  است . خانم نادر پور فکر می کند که مش اسماعیل هم در فروش زمین یه مصطفی دست داشته است . امروز نمونه تیروئید نیست بنده خدا آفتابی به صوفیان ببرد و باید تا ساعت دو در اداره بماند . دیروز حسن با بچه هایش آمده بود که تا برسند کلی خانه را مرتب کردیم و من رفتم از یخچال شهین در طبقه بالا از آن پرتقال هایی که برای شهین خریده بودم آوردم و شهین قنوت گرفته بود و داشت نماز مغزب می خواند . کلی با حسن نی زدیم و من ام پی تری کسایی را به فلش حسن زدم و حسن عصر یخبندان چهار و شرک برای همیشه و ماداگاسکار را برایم زد . شب میترا داشت با قوطی کبریت و خلال دندان و بادکنکی که خریدند برای پرهام ماشین جت درست می کرد . صبح خواب مانده بودند .

سلام . امروز سه شنبه بیست و چهار دی ماه است . پرهام را به سرویس می برم . صد و بیست تومن از عابر بانک پول می گیرم . خانم بهشتی و طاهری مرخصی استعلاجی هستند . به کلاس نی می روم . یادم باشد کتاب تصنیف ها را که به مصطفی داده ام بگیرم و کتاب ردیف محمود کریمی را از جلال و از مش اسماعیل بپرسم پس این مهر بنگاه چی شد .

سلام . امروز شنبه بیست و هشت دی ماه است . فردا تعطیل است . اینجا خانه بهداشت منور است . دو قوطی دارو آورده ایم . مریض چند تا سنگ و توپ و مهر چشم زخم به لباس نوزاد سنجاق کرده است . خانم طاهری می گوید اینها چی است می گوید مهر امام رضای غریب است . با دوربین عکس چشم زخم ها را می گیرم . دیگر قرص جلوگیری به خانه های بهداشت نمی دهند . می خواهند جمعیت را زیاد کنند . خانه بهداشت را موکت کرده اند . کفش هایمان را بیرون خانه در می آوریم . پاشنه جورابم پاره است . پاهایم را زیر میز مخفی کرده ام تا مریض ها نبینند . ویزیت پزشک هزار و شش صد تومن بود که شش صد تومن شده است . از چیپس ارزان تر است . مریض ها دسته جمعی می آیند . سنگ مفت پزشک خانواده مفت . مریض ها دو هزار تومنی می دهند خرد نداریم می گوییم از خرازی بیرون خانه بهداشت خرد کند . چهارشنبه دوباره دکتر خاماچی زنگ زد که یا در صوفیان کشیک بایست یا به تخلفات بفرستیم گفتم به تخلفات بفرستید گفت باشد با آقای طباطبایی صحبت می کنم . این سومین بار است که به تخلفات می روم . شبکه دارد از پزشک خالی می شود . این روزها کسی با این پولها کار نمی کند . دارم تمرین نفس گیری می کنم . باید ریلکس باشی . هم بخاری نفتی سیاه و هم بخاری برقی روشن است . هنوز نوک انگشتان پایم یخ است . اما بیرون آفتاب است از خانه گرمتر است . رفته ام در خط سه گاه و مخالف سه گاه . کلا خوب است که هر چیزی مخالفی هم داشته باشد . زنده باد مخالف من . سه تا سنگک برای شهین خریدم که نصفش سوخته بود نصفش هم خمیر بود . گل خاتون و شوهرش آمده اند . می روم از یخچال شهین چرخکرده می آورم . یادم باشد برایش از قنبر چرخکرده بخرم . جلال و کاوه هم سوپ و نوشابه خریدند یواشکی آوردند . به میترا گفتم یادش باشد پولش را حساب کنیم . میترا زنگ زده است که به خانه فرشته می رود . ناهار روی گاز است .

سلام . امروز دوشنبه سی دی ماه است . هوا آفتابی است . دارد برفها آب می شود . امیریان برای پایش آمده است . با خان محمد می رویم برای شهین گوشت بخریم . می پرسد خالوغلی گوشت ارکه دارید . شهین گفته حتما باید گوشت گاو نر باشد تا زود بپزد . گوشت گوسفند هم قاطی اش کند تا خوشمزه شود . دو بار هم با ماشین چرخ کند . برای خورش هم دو کیلو گوشت مغز ران می دهد . چهار کیلو و هفتصد گرم می شود . صد و بیست و هفت هزار تومن . شما صد و بیست و پنج بدهید . صد تومن شهین داده است . خودم هم اول صبح رفته ام دویست تومن از عابر بانک طاق یانی پول گرفته ام . خان محمد می گوید اینها فامیل های موسوی تبریزی هستند . روزگاری در سار حکومت می کردند . یک نی هفت بند جلوی ماشین و یک نی هفت بند عقب ماشین گذاشته ام . خانم طاهری مرخصی اش را به شبستر برده تایید کند . داروهای تاریخ گذشته را روی میزم گذاشته ام . به داروخانه چی گفتم لیستشان کند . ریاست محترم شبکه با سلام احتراما جهت تجهیز قفسه داروهای اورژانس و جایگزینی داروهای تاریخ نزدیک و تاریخ گذشته ، لیست داروهای مذکور جهت اقدامات مقتضی به استحضار می رسد . لازم به ذکر است که در دو ماه گذشته به خاطر انتقال دکتر ایزدی به تبریز و با توجه به اینکه آخرین ابلاغ های اینجانب پزشک دوم امند و پزشک دیزج شیخ مرجان و پزشک کشیک صوفیان تعیین شده است خواهشمند است با توجه به بلاتکلیفی در خصوص مسئول درمانگاه در مرکز امند اعلام نظر فرمایید . دیروز جلال و کاوه می خواستند به استخر باروند هر کار کردند نرفتم . به جای آهنگ سه گاه که استاد گفته دارم آسمان عشق را می زنم . هوا گرم است . برای اولین بار شیشه های ماشین را در این یک ماه باز می کنم . فردا بهمن است .

سلام . امروز چهارشنبه دوم بهمن است . بهورزها در اتاق خانم بهشتی جلسه دارند . داروخانه چی کلی نسخه آورده که پشت نویسی کنم . قلم خوردگی از طرف اینجانب است . دو رنگ بودن خودکار از طرف اینجانب است . ردیف دوم شربت کوآموکسی کلاو سی صد و دوازده صحیح است . تاریخ سی دی نود و دو صحیح است . بدخط بودن نسخه تقصیر خودم است . مزخرف بودن نسخه به خاطر فرمایشات و درخواست های مریض است . داروخانه چی نمی دانم در کجا درس می خواند . هفته ای یکی دو بار می رود . دیروز شهین قبض های تلفن را به دفتر مخابراتی سر کوچه شورچمن برده و پولش را داده و ایکی ثانیه تلفن هایمان را وصل کرده اند . ده روز بود که از تلفن مطب استفاده می کردیم . مقصود که سه روز پیش به تهران رفته بود برگشته است . ساعت چهارده و هفت دقیقه در پایانه سوارش می کنم . فرشته با جلال به تهران رفته است . یکماه بیشتر است که به اخبار گوش نمی کنم . مقصود می گوید غنی سازی بیست درصد متوقف شده است . می گوید کفگیرمان به ته قابلمه خورده است . چقدر این مقصود ضد انقلاب است . اگر ضبط ماشین ارزان شود یکی می خرم از خانه تا بهداری ام پی تری گوش می کنم . برای اول اسفند سه میلیون چک دارم . میترا می خواهد فردا برود برای پرهام پرگار بخرد . من فکر می کنم که زندگی فقط یک خیال است . اصلا آفرینش و حتی انفجار بزرگ از جنس خیال است . من خیال می کنم ماتریالیسم و ناتورالیسم و حتی علم تجربی و فلسفه مدرن همه بر ستونهایی از خیال سوار هستند . من فکر می کنم حرکت تنها یک خیال است .

امروز پنجم بهمن است . ببخشید سلام یادم رفت . سلام . امروز برای اولین و آخرین بار پنجم بهمن است . امروز برای همیشه پنجم بهمن است . اصلا اسم این داستان پنجم بهمن است . این داستان ویرایش نمی شود . خودتان غلط گیری کنید . خودتان خدس بزنید کجاهایش اشتباه تایپ شده است . هر وقت داستانهایم را دوباره خوانی کرده ام خراب شده است . دکتر فرخی از وسط خیابان می گذرد . من سه تا چیز برگر خریده ام . در آخرین لحظه سلام می دهد . شاید هم من سلام می دهد . دکتر فرخی از آن ماشین های گران قیمت دارد که اسمش را نمی دانم . اینجا نیاوران است . بیست دقیقه است نشسته ام تا چیزبرگرها حاضر شود . می خواهم کالباس بخرم که در منویش نیست و یاد منوی چلوکبایی مرند می افتم که با سالار رفته بودیم و کلی خندیدیم . سالار دیروز یک اس ام اس بی تربیتی فرستاده بود که پاکش کردم . میترا دارد سرفه می کند . چند روز است که دارد سرفه می کند . اگر یکبار و فقط یکبار این چیزهایی را که می نویسم بخوانم خر هستم . از خر هم بدتر هستم . تازه من خر را دوست دارم . من خر را از طاووس بیشتر دوست دارم . به خدا راست می گویم . هشت و نیم صبح طرلان زنگ زده است که کدام برادر مش رحمتعلی مرده است و شهین خوابش خراب شده است . نخواسته به خود مهناز زنگ بزند .

افشین یک فلفل خورده و دهانش دارد می سوزد . تخم مرغ آب پزش را یادش می رود بخورد . پول صبحانه نفری هزار و پانصد تومن می شود . گوجه و خیار هم خریده اند . پول صبحانه افشین را نمی گیرند . خانم نادر پور دارد به شبستر می رود . داروهای تاریخ گذشته را می گذارم دوشنبه آفتابی ببرد . سیصد تومن به آفتابی می دهم در جیبش بگذارد تا پنج دقیقه بعد ازش بگیرم به افشین بدهم و بگویم قرض گرفتم . من دارم به دو ماهی سیاه در آکواریوم پیتزا فروشی نگاه می کنم و به صدف و سنگها و ماهی های سفید و قرمز . دارم خودم را در شیشه آکواریوم می بینم . کت قهوه ای پوشیده ام . موهایم پریشان است . خسته ام . گرسنه ام . ساعت از سه ظهر گذشته است .

افشین می گوید اسپیکرها را هم برداریم و من میکروفون را هم بر می دارم و هارد قرمز و سیاه را . می روم از پشت بام فرش ماشینی را هم می آورم با آن پتوی ارتشی سیاه و موکت آبی که سی سال پیش خریده بودیم . دو تا صندلی کوچک قرمز رنگ که مش رحمتعلی و مهناز مثل ظریف و اشتون رویش نشسته اند . مش رحمتعلی با آن همه ریش بیشنر شبیه جلیلی است . ما آخرش این اورانیوم را غنی می کنیم . فرش ماشینی را گوشه پذیرایی می اندازیم . و یک پتو هم رویش .

مستراح در ندارد . حمام و توالت فرنگی هم در ندارد . مهناز می گوید چرا توالت فرنگی را رو به قبله گذاشته اند . هر بار که آسانسور پایین بالا می رود شهین می پرسد صدای چی بود و من خوابم می پرد . اصلا معلوم نیست ساعت چهار بعد از ظهر برای چه آمده ایم اینجا خوابیده ایم . سه تا چیز برگر با یک فانتای سبز و یک پیت مالت نمی دانم چی و پنچ تا لیوان یکبار مصرف بیست و یک هزار تومن . من موبایلم در خانه جامانده است . ویبره موبایل افشین نمی گذارد بخوابم . ویبره اش را خاموش می کند . لپ تاب را به پریز برق می زنم و آهنگ گوگوش را می گذارم تا اگر کسی مستراح می رود صدایش نیاید . آپارتمان این بدی ها را هم دارد . هیچ چی مثل خانه های قدیمی نمی شود .

در پل توانیر نگه می دارم و به مصطفی زنگ می زنم که سلام دکتر ایزدی ، یک میلیون داری به من قرض بدهی . ساعت هفت صبح زنگ زده ام هماهنگ کرده ام که چه جوری فیلم بازی کنیم . سوپرمارکت دوهزار . سوپر مارکت شهریار . یادم رفته است که در نباوران چه جوری راه می رفتم . شاید از خستگی و بی خوابی باشد . به پشت بام می رود . فقط یک بشقاب برای پنج طبقه . هنوز دو سه تا طبقه خالی است . جمشید می گوید ریموت طبقه پنجم را نداده اند کلید در کوچه هم دست بنگاه است . مهناز فکر می کند دروغ می گوید . پنجاه تا بنزین می زنم و بیست هزار تومن می دهم . میترا هنوز دارد سرفه می کند . عنابت و نوه اش آمده اند . که چک ها را به عنایت پس بدهند . دیشب ساعت چهار صبح اس ام اس آمده است . نوشته چک های سه گانه امانی بوده است . یک میلیون و دویست هزار تومن به مش رحمتعلی می دهم و سیصد تومن هم با دفترچه بیمه افشین و برگ بستری و زیر شلوار افشین و یک صابون گلنار . آنقدر خسته ام که حال ندارم برای افشین شارژ ایرانسل بخرم . افشین تفنگ و کلاه فلزی ارتشی و باتومش را هم برداشته است . من نی هفت بندم را هم با حوله بر می دارم . فرشته امروز از تهران آمده است .

سلام امروز یکشنبه شش بهمن است اما هنوز دیروز  است . هنوز پنج بهمن است . افشین می گوید هوای تبریز آلوده است . از پلیس راه که می گذرریم لایه های خاکستری بالای سر شهر دیده می شود . شهر دارد خود کشی می کند . جاده به زبان قورباغه می ماند . شهر ما را می بلعد . به ایوان طبقه پنجم می روم و به حیاط نگاه می کنم . یاد آن حوض وسط حیاط و آن ایوان که سفره می انداختیم و شام می خوردیم می افتم . منصور و نادر و جلال نشسته اند و حاجی بابا با آن موهای سفیدش و صورت بچه گانه اش . آدم یاد تبریز قدیم می افتد . حاجی بابا صورتش نور می دهد . آقای بهجتی واکسن آورده است . شیشه ها دو جداره است . افشین پتو را رویش کشیده و مچاله شده و خوابیده است . من اسما حسنا را باز کرده ام .

 آنقدر حرف برای نوشتن دارم که دوست ندارم به مستراح بروم . کلمات در ذهنم سنگینی می کنند . آقا بنیاد آمده است . اینبار ریش دارد . به داروخانه گیر داده که چرا از اول دی ماه با تامین اجتماعی قرار داد ندارد . می گویم همه دفتر کاغذها را دور انداخته ام در اکسل می نویسم . می گوید می دانی هندوستان برای چه پیشرفت کرده برای اینکه آنجا دو چیز رایگان است یکی آب و یک اینترنت پرسرعت . می گوید عصر اطلاعات است می گویم اینجا عصر یخبندان است می گوید پاره سنگی است . نامه ابلاغم را که به صوفیان نرفته ام نشانش می دهم . می گوید انتقال بگیر به تبریز برو می گویم قبول نمی کنند پزشک ندارند .

آفتابه خالی است . شلنگ آب را باز می کنم آب تا سقف مستراح فواره می کند . پس از چند هفته یخ لوله ها آب شده است . اینها را می نویسم که رد گم کنم هنوز پنج بهمن است . جمشید با سبیل های چنگیزی اش می آید در را باز می کند . می گوید ریموت طبقه پنجم را نداده اند . مش رحمتعلی طبقه دوم خوابیده است . جمشید و روح انگیز طبقه دوم زندگی می کنند . مش رحمتعلی هم چند هفته است رفته است آنجا تلپ شده است . مهناز و شهین هم می آیند . پتو را روی سرشان کشیده اند و دارند از خنده روده بر می شوند . مریض تپش قلب دارد . مهناز یک گوشت از بشقاب خورشت بر می دارد و در بشقاب احمد می گذارد . احمد جزوه های کنکور و کتابهای درسی را دور تا دور میزش چیده است . سالار روی یکی از جزوه های رزمندگان ، مش کاظم نوشته است . احمد عصبانی شده است که امانت است . سالار هنوز ابتدایی است و احمد انگلیسی یادش می دهد .  رید دیس پسیج اند دن دو د اگزرسایزز .

افشین خوابیده است و من و مهناز و شهین به خانه بر می گردیم . شب مش رحمتعلی و افشین هم می آیند و مهناز به طبقه بالا می رود . احمد برای افشین یک پنتیوم وان دست دوم خریده است . شصت هزار تومن . پولش را از مهناز گرفته است . پنتیوم وان را به تلویزیون بیست و هشت اینچ پارس گروندیک وصل کرده اند . افشین صبح تا شب می نشیند بازی می کند . دو تا کارگر ، مرغ ها را داخل پیتزا فروشی می برند . مشتری ها زنگ می زنند و سراغ غذاهایشان را می گیرند . سلمانی نبش کوچه ، سوپر مارکت شده است . سلمانی دو میلیون داده و یک پیکان خریده است . یادش می رود فرق موهایم کدام وری است . من چقدر خجالتی و پریشان هستم . چند سال است که دارم با ذهن آشفته ام ور می روم . از نیاوران راه می افتم و تا میدان ساعت و چهار راه شهناز پیاده می روم و هم کتابهای کنار پیاده رو را نگاه می کنم . در سه راه امین سوار اتوبوس نیاوران می شوم و بر می گردم . صبح تا تا ساعت ده می خوابم و شهین بیدارم می کند که می خواهم جارو بکشم .

سه تا سس قرمز رنگ که دست نخورده می ماند . بالاخان نازپری را دوست دارد . یکی از آهنگهایش را . که سه نفری نشسته اند و نازپری مثل شاه پریان با چشمهای خمارش دارد می خواند . کاوش در ام پی تری پلیر بالاخان کلی آهنگ ترکی و شاد زده است . چنان مستم چنان مستم من امشب که از چنبر برون جستم من امشب چنان چیزی که در خاطر نیاید چنان ستم چنان ستم من امشب . گوشه مخالف سه گاه . دو . ر . می کرن . فا سری . سل . لا . سی بمل . اصلا در نی سوراخ فادیز همان فا سری است . کمی محکمتر فوت کنی فا دیز می شود . با سه تا نت سیاه سل لا سل شروع می شود . سه شنبه می رویم زمین را متر کنیم . میخ طویله و طناب و گچ و از این حرفها . افشین صندلی جلو نشسته است .

جمعه چهار بهمن است . شهین و میترا و پرهام و چیچک هم صندلی عقب نشسته اند . از چهار راه عباسی و پل قاری و زیر گذر می رویم و از راه آهن و دیزل آباد می گذریم و از زیر پل تیراختور سازی و شهرک اندیشه به سربالایی آخماقیه می رسیم . مسجد امام خمینی . شیشه های ماشین بخار کرده است و من نشسته ام در صندلی عقب ماشین برای خودم نی می زنم . افشین هم آهنگ های عجیب غریب در موبایلش باز کرده است . چیچک پشت فرمان خوابش برده است . پرهام دارد با انگشتش روی بخار شیشه ها می نویسد . نیم ساعت می کشد تا شیهن و میترا از مسجد بیایند .

مهناز آمده است که به صد و ده زنگ بزنیم . مهناز همیشه صد و ده را با صد و پانزده عوضی می گیرد . به افشین می گویم که فردا هفت صبح آماده باشد برویم از دکتر افشاری یک میلیون و نیم بگیرم بدهم . چهار و نیم صبح بیدار می شوم . ماشین موذر را در کشوی وسطی میز اتاق بالا گذاشته ام . شب صورتم را با ژیلت زده ام . شاید اگر گزینش یا حراست بفهمد اخراجم کنند . اما این روزها دیگر به این چیزها گیر نمی دهند . به آستین کوتاه هم گیر نمی دهند . داریم با آمریکا صلح می کنیم . ساعت یک نشده گرسنه ام شده است . دیگر کسی خودش را جر نمی دهد . باید به ابراهیم خالوغلی زنگ بزنم و تشکر کنم . زنگ زدم موبایلش خاموش بود . یکماه است که می خواهم زنگ بزنم نمی شود . رویم هم نمی شود به خانه شان بروم نی را بدهم . صدیقه خالاقیزی هم به فیس بوک آمده است .  

سلام . امروز دوشنبه هفت بهمن است اما هنوز پنج بهمن است . روزها و هفته ها مثل باد می گذرند . جمشید و روح انگیز در طبقه دوم نشسته اند و دارند صبحانه می خورند . من هنوز در پیتزا فروشی نشسته ام و دارم به ماهی های آکواریوم تماشا می کنم . چراغعلی اگر بیاید سیمهایش قاطی می کند و مش رحمتعلی را از طبقه پنجم به کوچه می اندازد . مهناز می گوید نمی خواهند یک چای هم به ما بدهند . مش رحمتعلی ساکش را جلوی در گذاشته است . مش رحمتعلی مغازه طاقی یانی را شش میلیون رهن داده و هر ماه چهل هزار تومن هم می گیرد . املاکی کار نمی کند و به مش رحمتعلی زنگ زده است که شش میلیونش را بدهد تا مغازه را خالی کند . مهناز می خواهد مغازه را لوازم بهداشتی کند تا افشین برود آنجا بنشیند مای بی بی و جان ببه و مولفیکس بفروشد . چهار میلیون جور کرده اند . مهناز که می فهمد مش رحمتعلی آن چهار میلیون را به جمشید داده تا خانه نیاوران را کابینت کند مثل بمب منفجر می شود و هر چه از دهانش بیرون می آید و نمی آید به مش رحمتعلی می گوید .

بالاخره می رویم زمین را متر می کنیم . ذوزنقه می شود . ضلع طرف بهداری هیجده و نیم متر ، ضلع طرف کوه هفده متر و دو ساق ذوزنقه هفده متر که می شود هفده و هفتاد و پنج ضربدر هفده یعنی سیصد و یک متر . کوچه هشت متری را هم متر می کنیم که هفت و نیم متر می شود .

سلام . هیچ چی نشده سه شنبه هشت بهمن است . از دیشب تا صبح باران باریده است . در اتوبان پاسداران یک ماشین چپ کرده است . امروز صبح دو رکعت نماز خواندم به اندازه همه نمازهایی که نخوانده بودم حال داد . امروز خدا هم کوک است . خدای ذهنم را می گویم کاری به خدای شما ندارم زود دست به تکفیر نشوید خدای شما همیشه کوک است . شهین سرما خورده است زیر پتو دارد می لرزد . هفت صبح میترا می رود یک بربری می خرد . دیشب هم پوشک نداشتیم هر چه میترا گفت نرفتم پوشک بخرم . میترا امیدی به اصلاح من ندارد  . شنبه شب گفتم که من شکننده شده ام تا چند روز کاری به کارم نداشته باشد و خودش خرید کند . از کلاس نی به خانه ابراهیم خالوغلی می روم . آیفون پایین سمت چپ . باید محکم فشار بدهی .

سلام . امروز پنج شنبه ده بهمن است . آسمان آبی و هوا بیست است . بوی خاک باران خورده آدم را دیوانه می کند . آدم می خواهد به جای سبزه های زمین سبز شود . امروز مش رحمتعلی می رود اینترنت پرسرعت افشین را تمدید کند . مش رحمتعلی به ناصر زنگ زده ناصر گفته سر آشپز به کربلا رفته است . مش رحمتعلی در ایوان نشسته دارد سیگار می کشد . افشین می گوید به طبقه پنج دست نزنند و فقط طبقه دو را بفروشند . با آفتابی و خان محمد و مش اسماعیل و مصطفی جلسه گذاشتیم قرار شد نخود سفید و درخت گردو در زمین بکاریم و نصفش را شترمرغ و بوقلمون نگه داریم . با مصطفی می رویم خانه چوبی را که بنیاد مسکن درست کرده داخل روستا می بینیم . شاید از این خانه های چوبی که داخل حمام دستشویی دارد هم درست کردیم . آسمان یک جور قشنگی آبی است . آدم غصه ها از دلش می رود . سه شنبه بعد ساعت چهار به کلینیک آبان در چای کنار می رویم . دکتر رسام . شهین گوشهایش مثل آسفالت سوراخ کن ها صدا می دهد . اینترنتم قطع است چهارده هزار تومن آنلاین می ریزم و سه گیگ حجم اضافی می خرم . از بخشداری زنگ می زنند و اسم و شماره موبایلم را می پرسند . اردوغان به ایران آمده است . دکتر فرخی مرخصی است . استعلاجی می آورد . شهین امروز صبح به قرآن می رود . امروز دستگاه ها را در نی هفت بند خلاصه کردم .

سلام . امروز جمعه یازده بهمن است . جلال یک پراید قرمز مدل هشتاد و پنج فرمان هیدرولیک بدون رنگ دو گانه یازده میلیون تومن خریده است . مادر شوهر حوریه خالاقیزی مرده است . می روم از زیر زمین دریل می آورم و دوچرخه چیچک را درست می کنم . چیچک به دوچرخه ، دوکرچه می گوید . چیچک به همه حرفهای ر ، ل می گوید . شهین و فرشته و کوکب و میترا با پراید جلال به آخماقیه به تعزیه رفته اند . ساک مش رحمتعلی هنوز در طبقه دوم نیاوران است . به جمشید زنگ زده که شورت و زیر پیراهنش را بیاورد . برفها روی شیشه های جلو و عقب ماشین یخ زده است . صبحانه حلوای عقاب پسته ای با نان اسکو می خوریم . ناهار تن ماهی با کته می خوریم . مش رحمتعلی عاشق روح انگیز دختر همسایه شده است . مش رحمتعلی ریش و سبیل هایش را زده است . مهناز موهایش را فر کرده است . جمشید در کارخانه نوشابه سازی کاری می کند . جمشید سوم ابتدایی است . مدرسه شان در ولیعصر است . برای مهناز خواستگار آمده است . مش رحمتعلی کت و شلوار سرمه ای پوشیده است . چقدر مش رحمتعلی ریزه میزه است . جمشید ته سیگاری ها را از پنجره به کوچه می اندازد . احمد فکر می کند اسمش یحیی است . هو یحیی و یمیت . فرشته و جلال در سینی برای خان کیشی شام می برند .

سلام خدا جان . امروز شنبه است . دوازده بهمن . امام قرار است بیاید . یعنی آمد و رفت و سی و چند سال گذشت . اینکه به کجا می خواستیم برسیم و به کجا رسیدیم بماند . کلاه بزرگی سر خودمان گذاشتیم . خدای من شاید این سبک جدید عبادت باشد که وسط نماز بنشینم و برایت تایپ کنم . اینجوری باحال تر است . دوستان هم در عبادت شریک می شوند . زندگی برای من سه بخش دارد . خواب بعدا طهر و مسواک قبل از خواب شب . بخش سومش هم وقتی در اداره ساعت نه همکارها برای صبحانه صدا می زنند .

گوشهای شهین همچنان صدا می دهد . به کلینیک آبان زنگ می زنم دکتر رسام سه شنبه ها پنج و نیم عصر می آید . به شیخ الرئیس هم زنگ می زنم . دکتر نادری روزهای زوج ساعت چهار عصر می آید که هفت و نیم صبح همان روز شماره می دهند . مهتاب اس ام اس زده که فردا بعلت سرمای هوا مدرسه تعطیل است به طبقه بالا می روم و به شهین می گویم که صبح پایین نیاید . دوشنبه امتحان خلاقیت و فرهنگ مدیریت دارم . ساعت یک ظهر . آنلاین در مرکز نمی دانم چی . امروز به بانک ملی خامنه زنگ زدم و حساب جاری دسته چکم را فعال کردم و آنوقت رفتم از بانک کشاورزی امند پانصد تومن از سیبایم به حساب جاری ریختم . تا اول اسفند باید سه میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومن جور کنم .

 امروز ظهر فلوکستین ها رفتند به دیواره معده ام چسبیدند آروغ که می زدم مزه فلوکستین می داد . نان نداشتیم پرهام عصری رفت از سوپرمارکت لواش بسته ای خرید . ابوعطا نت دوم شور است و آنوقت بیات ترک نت سوم شور و افشاری و نوا نت چهارم شور و دشتی و بیات کرد نت پنجم شور . تازه اگر نت سوم شور را نیم پرده زیر کنیم همایون می شود و از نت چهارم همایون ، اصفهان شروع می شود و آنوقت شوشتری هم برای خودش همایون است . نت دوم شور را هم اگر ربع پرده بم تر کنیم یکجورهایی ماهور می شود . خدایا هر روز که می گذرد ترا جور دیگری می شناسم . مش رحمتعلی لحاف تشک می اندازد وسط پذیرایی از صبح تا شب می خوابد . ناهار آش خوردیم که آبغوره و لوبیا سفید داشت . شام هم مرغ و کته خوردیم . قربانت . شب بخیر .

سلام . امروز یکشنبه سیزده بهمن است . امروز آدم فضایی را هم به اداره آورده ام . دارم جزوه مدیریت فرهنگ سازمانی را می خوانم . دارم کم کم به این نتیجه می رسم که باید همه آدمها و همه تاریخ و همه خاک و سنگ این کشور را برداریم و از اول خاک و سنگ دیگری بیاوریم تا این فرهنگ درست شود . موجودات خنده داری شده ایم . به بیماری هایمان معتاد شده ایم . از کوچک تا بزرگ در توهم هستیم . آنقدر حق به جانب صحبت کرده ایم که خودمان هم باور کرده ایم . عاشق حرفهای غیر عقلانی هستیم . من اسمش را اضمحلال یک تمدن می گذارم . یک تمدن قدیمی و بزرگ که چندان هم تمدن نبوده است . نظمی بوده که از بالا دیکته شده است یا شورش هایی کور و آدم هایی که هیچ وقت آدم نشدند . آنوقت به من می گویند چرا می روی نی هفت بند می زنی . چرا از شور به ماهور می پری . خوشم می آید . اصلا کجایمان درست است که نی زدن من درست باشد . به خدا آدم از این آدم فضایی خجالت می کشد . کاش آدم زیر زمینی بودیم کسی ما را نمی دید . آدم فضایی هم دارد کم کم دروغ گفتن یاد می گیرد . دارد چاپلوسی یاد می گیرد . به خدا ما همه کهکشان را به گند می کشیم . کاش می شد ژنهایمان را دست کاری کنند نسل های بعدی مان یا منقرض شوند یا آدم حسابی شوند . اینجوری نمی شود . داریم کج بالا می رویم . ما باید بستری شویم .

سلام . امروز دوشنبه چهارده بهمن است . این توده هوای سرد که از سیبری آمده دست بردار نیست . امروز هم پرهام مدرسه اش تعطیل است . میترا دارد وسط پذیرایی آستر لحاف بزرگ زمستانی را می دوزد . میترا و پرهام می روند از فروشگاه رفاه روبروی ربع رشیدی خرید کنند که تعطیل است و مردم در صف کالاهای اساسی ایستاده اند . میوه فروشی های میدان ولی امر نایلون کشیده اند و زیپش را کشیده اند تا میوه هایشان یخ نزنند . مش رحمتعلی از وقتی در اداره کار می کند شنگول تر است . مش رحمتعلی در اداره لباس فرم آبی رنگ می پوشد . من دارم گلبانگ شجریان گوش می کنم . ای مه من ، ای بت چین ، ای صنم ، لاله رخ و. . زهره جبین ، ای صنم . . . از دم صبح ازل تا آخر شام ابد . دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود آی . . . . کاش رادیو آهنگ که پخش می کرد اسم دستگاه های موسیقی اش را هم می گفت . قلی زاده از بخشداری آمده است از دستگاه حضور غیاب پرینت می خواهد می گوییم نمی شود . سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق جه باک . ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود . . . آی . . . . کاش بلد بودم نت های موسیقی هر آوازی را که گوش می کنم برایتان بنویسم .

دیشب خواستم صدای بم یاد بگیرم صدای اوج هم یادم رفت . دارم چای ساعت یازده را می خورم . آب که از منبع آب ریخته وسط راه یخ زده قندیل قندیل شده شکل لباس عروس شده یکی می رویم کنار عروس خانم می ایستیم عکس می گیریم . خانم نادر پور اس ام اس فرستاده امروز سیسمونی می آورند با اجازه امروز مرخصی می خوام . دیروز پریروز هم سالار اس ام اس فرستاده سلام یه مشکلی دارم حتما امشب سفارش منو به خدایت بکن .

خان کیشی همه چیز دارد . قلب سالم ، چشم سالم ، حقوق بازنشستگی ، دفترچه تامین اجتماعی ، خانه ، نوه ، نتیجه ، دختری که تر و خشکش می کند اما همه اینها ارزش ده سال بیشتر زنده ماندن را ندارد . مرگ نعمت بزرگی است . کسانی که از مرگ می ترسند زندگی را از دست می دهند . زندگی تنها با مرگ است که معنی پیدا می کند . اگر مرگ نبود زندگی بی سر و تهی مزخرف بود . درست مثل یک فیلم سینمایی که زیبایی و ارزش هنری اش به نود دقیقه بودنش است . اصلا درست مثل مسابقه فوتبال یا کشتی . نمی شود که تا ابد باهم کشتی بگیریم . من نمی دانم ما پس از مرگ چه می شود اما می دانم که انسان یعنی خاطره و خاطره یعنی دیتا و اطلاعات و دیتا همیشه در امواج منتشر می شود و برای همیشه در ذهن هستی می ماند . انسان یعنی یک اثر هنری انسان یعنی زیر و بم انسان یعنی غم و شادی . شادی بدون غم معنی ندارد . شادی و غم هر دو باید باشند درست مثل زیر و بم درست مثل مرگ و زندگی درست مثل شب و روز .

من ناخودآگاهم بر خود آگاهم می چربد . برای همین شاید ا وقتها در خواب و خیال هستم . بیا که وقت بهار است . . . به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را آی . . . دل . . . خدای من . . . امان . . . ای داد . . . دل . ماهور . سونوگرافی از رحم و آدنکس . دو ماه است آمنوره دارد . به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی . چرا نظر نکنیم یار سرپا را . شجریان گاهی کلمات را می جود آدم شعر حالی اش نمی شود . ممد غلیاف از آواز خوشش نمی آمد می گفت عربده می کشند شاملو هم فکر کنم چنین حرفی زده اما بی انصافی است که آواز به این زیبایی را عربده بخوانیم . آواز ایرانی آدم را با خودش می برد . دل من از خود عزیزم خبر ندارد . کجا پرد مرغ ، عزیزم که پر ندارد . امان از این عشق عزیز من آخ امان از این عشق . که غیر خون جگر ندارد .

اورهان پاموک می گوید من یک نقاش در قرن شانزده در قصر عثمانی بودم که ناجوانمردانه کشته شدم . مگر شب ما عزیزم ، سحر ندارد . مش رحمتعلی یک موتور سیکلت دارد اما گواهینامه ندارد . یک پیکان سفید مدل نمی دانم چند دارد . مصطفی می گوید موهایم سفید شده است . بر باد غم داد آخر آب و گل من . آسمان آبی و هوا آفتابی اما هوا ده درجه زیر صفر است . روی تو چون دیده دل به طرز لیلی . شد بند زنجیر دام ، مجنون دل من . زمستان آمد و رفت و من کاپشن نپوشیدم . همه اش این کت قهوه ای را می پوشم . یارب کن آسان آسان این مشکل من .

دو ماه است که از سیاست و اخبار خبر ندارم . دکتر جانفشان می گوید خبری نیست همه حواسشان به سبد کالا است . وصل تو مشکل مشکل جان دادن آسان . مش رحمتعلی دو تا زن دارد . روح انگیز و مهناز . روح انگیز با جمشید در طبقه دوم نیاوران و مهناز هم با افشین طبقه سوم ما می نشیند . آن وقت مش رحمتعلی از آنجا رانده و از اینجا مانده است می خواهد مغازه افشین را بفروشد برای خودش یک آپارتمان فکسنی بخرد . آخرش هم نفهمیدم این فکسنی از چه زبانی به فارسی آمده است . شهریار نوشته کاش شما هم آنچه من درباره شما می دانم می دانستید . خیلی وقت بود که دنبال یک نام برای شهریار می گشتم پیدا نمی کردم . اگر تو فارغی از حال دوستان یارا . فراغت از تو میسر نی شود ما را . ای . . . داد . . . من ماهور و اصفهان و بیات ترک را بیشتر از بقیه دوست دارم .

شهین در قابلمه کوچک هر روز برای خودش ناهار شام می پزد . آشپزخانه سرد است شام را می آوریم در هال می خوریم . تا به تو دادم دل و دین ای صنم بر همه کس گشته یقین ای صنم من ز تو دوری نتوانم دیگر جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر بیا حبیبم بیا طبیبم هر که ترا دیده ز خود دل برید رفته ز خود تا که رخت را بدید تیر غمت چون به دل من رسید همچو بگفتم که همه کس شنید من ز تو دوری نتوانم دیگر جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر بیا حبیبم بیا طبیبم امشب شب مهتابه حبیبم را می خوام حبیبم اگر خوابه طبیبم را می خوام طیببم اگر خوابه بگذارید بخوابد . حال جمعی تو پریشان وای و به حال دل شیدای من . من کشف کرده ام که اگر کسی بخواهد کره زمین را بخرد باید ساکن  زمین نباشد .

نی هفت بند همه اش شش تا سوراخ دارد اسم سوراخ دوم از پایین را من سوراخ کرن و اسم سوراخ چهارم از پایین را سوراخ دیز گذاشته ام . چرا که این دو سوراخ در حالت طبیعی کرن و دیز هستند . بقیه سوراخ ها بکار هستند . یک سوراخ مجازی سی بمل بالای سوراخ ششم و یک سوراخ مجازی سی بکار در پایین سوراخ اول است که با چشم غیر موسیقیایی دیده نمی شود . سوراخ ششم در صدای غیث هم در حالت طبیعی می کرن است . بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود . آی . . . مش رحمتعلی ساعت هفت صبح به اداره می آید .

مش رحمتعلی برادر مش اسماعیل است . مش رحمتعلی هفت برادر دیگر هم دارد . مهناز در اتاق نشیمنشان جهره گذاشته می ریسد . جهره را در کمد لحاف تشک ها مخفی می کند . مهناز به یحیی می گوید فردا که زن گرفتی من سر بارت می شوم این مش رحمتعلی هم اهل نماز و هیات است من اگر شوهر نکنم با زن و بچه ات نمی توانی به مسافرت بروی . مش رحمتعلی در هیات احساساتی شده نیم متر از زمین بالا پریده با مشت به صورتش زده دندان مصنوعی اش را شکسته است این ماه پانصد تومن داده درستش کنند . ای نفس قدس تو احیای من . من ز تو دوری نتوانم دیگر . یکماه است می خواهم بروم فرامرز را در بیمارستان رازی ببینم وقت نمی کنم . عشق تو آتش جانا عشق تو آتش جانا . زد بر دل من . . . بر باد غم داد آخر . آب و گل من . دارد عمرم دستی دستی جلوی چشمم روز روشن تلف می شود . به نظرم من زمان گران قیمت تر از مکان است . آنهایی که زمین می خرند در بد قماری افتاده اند . آنهایی که وام برمی دارند دارند با عمر خود برای رسیدن به خط پایان مسابقه می دهند . اصلا حاشیه ها آنقدر زیاد شده که جای متن اصلی را گرفته است . ما داریم به بیراهه می رویم شک نکنید . یادم باشد در شصت هزار کیلومتر ، تسمه تایمر را عوض کنم . هر قدر فکر می کنم یادم نمی افتد دیشب شام چی خورده ایم . به نظر من ظهور احمدی نژاد در هزاره سوم چیزی فراتر از معجزه بود . تاریخ به ما غبطه خواهد خورد . قدرت های جهانی در برابر ما کم آوردند . مرگ بر همه دنیا . درود بر خودمان . اگر اورانیوم را غنی نمی کردیم الان کجا بودیم .

سلام . امروز سه شنبه پانزده بهمن است . با پرهام به سلمانی می رویم . نفری هفت هزار تومن . برگشتنی نان باگت و شیر می خریم . شب ها میترا می نشیند بفرمایید شام و یک سریال کره ای ژاپنی که نمی دانم از کجا پیدا کرده می بیند . چیچک می گوید خانم معلممان تصادف کرده و مرده است . سی دی را در گوشش می گذارد و با دوستش الکی کلی حرف می زند . پرهام را به آن ور خیابان می برم . پنج دقیقه مانده تا سرویسشان بیاید . اداره ام دیر شده است . بخاری ماشین را روشن می کنم . پنج دقیقه طول می کشد تا گرم شود . بچه های دبستانی را که دارند پیاده به مدرسه می روند می بینم و یاد هشت سالگی خودم می افتم . نورالدین در همین بهمن ماه سرد و سوزان بود که برای همیشه رفت . و من پیاده از خانه چراغعلی و جلوی قنادی سولماز و طاق یانی در برف و بوران از کوی بهشتی تا مدرسه هاشمی می رفتم . خانم یوسفی یک فرشته بود و بچه های کلاس دوم ابتدایی که به ختم نورالدین آمده بودند و به مسجد راهشان نداده بودند .

نورالدین سی و پنج سالش بود که رفت . سالها منتظر بودم که من هم سی و پنج سالم بشود و بروم . اما نرفتم . نورالدین وقتی من هشت سالم بود رفت در همین بهمن ماه . و پرهام هشت سالش شده است . خیال می کنم روزهای جدایی است . خیال می کنم هنوز بهمن ماه شصت و یک است . خیال می کنم پرهام و چیچک و میترا و شهین را در خواب می بینم . خیال می کنم یک مسافرم و برای آخر بهمن بلیط دارم . باید لپ تابم را بردارم . پرهام خودش می رود از سوپرمارکت شیر می خرد . میترا هم صبح ها می رود بربری می خرد . این فلوکسیتن ها چرا اثر نمی کنند . دست پرهام و چیچک را می گیرم و وسط هال ال اله دومه دله بازی می کنیم .

مردی وسط اتوبان پاسداران افتاده است و رویش پتو کشیده اند . ترافیک است . مردم ماشین هایشان را نگه می دارند و می آیند تماشا می کنند . مرده ندیده اند . دلم برای مرگ تنگ شده است . شاید تجربه زیبایی باشد . شاید مرگ دنبای بزرگتری از زندگی باشد . شاید مرگ یک دنیای هشت بعدی باشد . شاید برای مرگ نیازی به بودن نباشد . نبودن هنر بزرگی است وقتی که بودن اینهمه موی دماغ است . من سبد کالا را درک نمی کنم . شاید چون بالای یک میلیون درآمد دارم . من هیچ وقت گرسنه نبوده ام . اگر هم گرسنه بوده ام در خانه چیزی برای خوردن پیدا کرده ام .

 افتخاری دارد در اتاق تزریقات می خواند . همان آهنگی که با میترا به در بند رفته بودیم . سر و دست افشان ، غم دل بنشان ، دلدارت از سفر آید . همان آهنگی که با بچه های اتاق بیست و پنج ساختمان دوازده داشتیم موکت های اتاق را در حیاط کوی می تکاندیم و من دلم برای میترا تنگ شده بود . شهین قرآنش را می آورد معنی آیه ها را می پرسد . چیچک می آید در اتاق بالا سنتور می زند . گل من چندین منشین غمگین . . . دلم برای علیرضا افتخاری تنگ شده است . خدا هاله احمدی نژاد را خاموش کند از هر چه می توانست مایه گذاشت . از امام زمان و کوروش هخامنشی و علیرضا افتخاری . با حمیدرضا ابراهیمیان رفتیم فیلم لیلای داریوش مهرجویی را دیدیم موسیقی متنش نیلوفرانه افتخاری بود . دکتر صومی کتاب آبی سرطانش را فرستاده بخوانیم . کتاب خوبی است . هشتصد هزار تومن برای بهورزها و سیصد هزار تومن برای کادر بهداری . هشت و نیم درصد سه ماهه دوم . نفری شصت هفتاد هزار تومن می رسد . احمدی نژاد یک خاطره نبود . چیزی فراتر از کابوس بود .

سلام . امروز چهار شنبه شانزده بهمن است . مش اسماعیل دارد پرچم های دهه فجر را به دیوار بهداری می زند . مش اسماعیل و مش رحمتعلی دو قلو هستند . خانم شجاعی از شبکه زنگ زده که در روستاهای امند سی و پنج تا عقب مانده ذهنی هست اما در فرم ب سه آمارشان صفر است . می گویم درستش می کنیم . به پنجاه و سه هشتاد و زنگ می زنم امیریان بر می دارم . دیروز امیریان هم برای امتحان به ان پی ام سی آمده بود . سوالات تستی بود . فرهنگ سازمانی هشتاد و خلاقیت هفتاد شدم . یکی از پزشکان بلد نبود ماوس را حرکت دهد .

اول رفتم سازمان تامین اجتماعی در گلباد شعبه پنج . اول رفتم از بایگانی پرونده ام را گرفتم . گفت ماده نمی دانم چند ننوشته و نمی شود سه سال سابقه بهداری زندان را حساب کنیم و دوباره باید به زندان درخواست سابقه بفرستیم . در دلم به قاضی اداره کار بد و بیراه گفتم . یادم افتاد که صبح بخشنامه آمده بود که اگر اعتبار باشد فرزندان شهید می توانند در بیست سال با ده سال ارفاق بازنشسته شوند و با خودم گفتم اصلا بگذار سه سال بهداری زندان حساب نشود . یکبار هم نوشته بودم گاهی فرزند شهید بودن حال می دهد . امیریان گوشی را به پیری می دهد می گویم گفتید هشت و نیم درصد سه ماهه دوم برای مربی برای هر خانه بهداشت ماهانه پانزده هزار تومن بنویسیم که برای خانم بهشتی می شود سیصد و پانزده هزار تومن اما مبلغ کل سیصد هزار تومن است می خندد و می گوید مبلغ کل را پانصد هزار تومن کن . می گویم من هنوز ابلاغ مسئول مرکز ندارم می گوید با دکتر خاماچی صحبت می کنم .

نوروزی بهداشت محیط آمده است لیست تجهیزات را از آفتابی بگیرد . اسم آسمانی را آفتابی گذاشته ام . آسمانی آدم خوبی است نمی رود از آدم شکایت کند . آسمانی نقاشی های بچه هایش را به دیوار اتاقش زده است . پسرش یک کشتی دزدان دریایی کشیده و دخترش یک کوزه کشیده است . مش بخشایش می آید قولنامه را امضا کند و قولنامه قبلی را پاره می کند . می خواهد دویست متر زمین بالایی را هم به من بفروشد . می گویم پول ندارم . قولنامه را می دهم خان محمد هم امضا می کند . قولنامه را به خانم نادر پور می دهم ببرد صابر مهر بنگاه و کد رهگیری بزند .

هوا از امروز دارد گرم می شود . عصر به کلاس نی می روم . بعد از آپارتمانهای شفیع زاده . بغل قنادی کریمی . آموزشگاه فارابی . طبقه چهارم . استاد داود غفار زاده . می گویم ساری گلین را با نی می زند . ر ر لا . . . فقط می اش بکار است . بعد ر ر دو . . . دو را با صدای بم دو رگه می زنیم . استاد آوازش هم خوب است چند گوشه از بیات ترک می خواند . به سرم می زند آواز کار کنم . به پدر مرحوم پدر بزرگم قارقا ممد می گفتند حتما صدایش خوب بوده است .

از کلاس نی می روم از عابر بانک المهدی دویست تومن پول می گیرم . سه تا تراول و چهار تا ده تومنی و دو تا پنج تومنی بعد می روم میترا و بچه ها را از خانه فرشته می آورم . چراغ زرد بنزین روشن شده است . می روم از پمپ بنزین عباسی جلوی ربع رشیدی پنجاه تا با کارت سوخت بنزین می زنیم . میترا می گوید لبو بخریم که پیدا نمی کنیم . از یوسف آباد به خانه بر می گردیم . آسمانی می گوید که چند روز که سی ان جی ها به خاطر کمبود گاز کار نمی کنند . تصمیم گرفته ام که اگر بخواهند از اداره بیرونم کنند گونی شن بیاورم در بهداری امند سنگر بگیریم و با توپ و تفنگ از حقی که معلوم نیست از کجا صاحبش شده ام دفاع کنم . خلاصه می خواهم تا آخر خط بروم اصلا عشق خدمت دارد مرا می کشد .

چیچک را به طبقه بالا می برم . شام پیش شهین می ماند . من ساری گلین را خیلی دوست دارم . یعنی دیوانه می شوم وقتی می شنوم . غمی که آدم را خمار می کند . با نت ها به سقف اتاق می روم و یکدفعه زمین می افتم . هنوز به نمی دانم کجا اس ام اس نزده ام که ببینم به من سبد کالا تعلق می گیرد یا نه .

یکی آمده هشت سال گند زده رفته و آنوقت یک عده دارند از گرسنگی می میرند یکی آمده به جای پول ، سبد کالا می دهد تا تورم درست نشود آنوقت گرسنه ها و سیرها ندید بازی در آورده اند سر صف زده اند همدیگر را لت و پار کرده اند و فریاد دوستان در آمده که آبروی مردم در صف کالا رفت یکی نیست بگوید که عزیز من آبرو و حیثیت این قوم سالهاست که رفته است این اشک دیده من و آه دل شماست . این آبرو و حیثیت برای کسانی است که نفسشان از جای گرم بلند می شود و گرنه برای کسی که کودکش دارد از گرسنگی می میرد ایستادن و دعوا سر صف کالا نه تنها کسر شان نیست بلکه مقدس هم هست . خواهشا دوستان اینقدر روشنفکر بازی و کلاس بازی در نیاورند بگذارند مردم و مسئولان گدا بازی شان را بکنند . اصلا به من چه به قول مصطفی ، روحانی هم از خودشان است و همه اش فیلم است . ما همه جوره بدبختیم دلمان به اورانیوم خوش بود که آن هم همه چیزمان را بر باد داد و غنی نشد . بر جمال محمد صلوات . دهه فجر مبارک .

سلام امروز جمعه هجده بهمن است . پرهام و چیچک و میترا دارند کارتون اسب ها را در شبکه پویا تماشا می کنند . پرهام از دیروز تب دارد . حبیب یک ویلا خریده است . بامداد بنگاهی دارد . هدایت دارد داستان بابک زنجانی را دنبال می کند . آیدا یک ارگ یاماها خریده است . حنانه دارد بسط تجربه نبوی می خواند . مریم رفته است از باغچه ، بادمجان بچیند . سارا به کلاس یوگا می رود . نازگل اسمش را مهراوه گذاشته است .

می خواهم سه سال بیمه بهداری زندان را بی خیال بشوم . کلی باید مدارک جور کنم  . . . . لیست های حقوقی کارگاه منضم به اظهار نامه مالیاتی که به تایید اداره دارایی مربوطه رسیده باشد . حکم استخدامی ، ارتقای شغل ، تغییر سمت در دوره مورد ادعا ( احکام خارج از دوره قابل قبول نمی باشد ) ، لیست های حقوق کارگاه ، گواهی بانک مربوطه مبنی بر واریز حقوق ماهانه مدعی ( طبق لیست های ارسالی به بانک مورد نظر ) ، فیش یا رسید حقوق یا چک بانکی ، کارت افتتاح حساب بانکی ، دفاتر قانونی کارگاه و اسناد هزینه مربوطه ، کارتهای حضور و غیاب با ورود و خروج یا دفاتر ثبت حضور و غیاب ، کارت بهداشت صادره از اداره بهداشت محیط کار ، معاینات پزشکی قبل از استخدام ( موضوع ماده نود ) ، اصل و کپی انحصار وراثت ( در صورت فوت مدعی ) ، اصل و کپی وکالتنامه وکیل قانونی مدعی ( در صورت بیماری یا کهولت و یا . . . مدعی ) ، توجه : اصل کلیه اسناد و مدارک پس از تطبیق با تصویر آن به مدعی اعاده خواهد شد . . . . . . یعنی چه جوری بروم این مدارک را از بهداری زندان و آقای فرتاش بگیرم نمی دانم . اصلا آدم را به داخل زندان راه نمی دهند .

میترا دو پایش را در یک کفش کرده که برو از غذاخوری سوپ بگیر . تازه شیر هم نداریم . به خدا من وقتی می روم در لاک نوشتن ، سخت است بیرون آمدن . من روزهای تعطیل همه نظم زندگی ام بهم می خورد .

امروز شنبه نوزده مهر است . مش اسماعیل باطری ساعت دیواری را عوض می کند . شماره کارت ملی ام را به پنج هزار چهار صد و نود و نه می فرستم ساعت نه و چهل و چهار دقیقه اس ام اس می آید که هموطن گرامی ، سبد کالا به شما تعلق نگرفته است . به شبستر نامه می نویسم فکس می کنم . با سلام احتراما در خصوص مشکلات مرکز بهداشتی درمانی امند نکاتی چند به استحضار می رسد : نیاز به پزشک دوم ( خالی ماندن مرکز هنگام سیاری ) . نیاز به مامای دوم (پوشش هفت روستای اصلی و سه روستای قمر) . نداشتن قرارداد تامین اجتماعی داروخانه . عدم پوشش پاراکلینیک دفترچه های روستایی در تبریز . نیاز به کارشناس بهداشت محیط . بلاتکیفی مسئول مرکز و مسئول تزریقات( نداشتن ابلاغ کتبی) . نیاز به پایگاه اورژانس در جاده صوفیان تبریز(جهت پوشش روستاهای امند و مزرعه  و تصادفات جاده ای ) خواهشمند است با توجه به اهمیت موضوع و پی گیری مردم منطقه و بخشداری ، دستورات لازم را مبذول فرمایید . با سپاس .

آسمانی رفته مارک تایر ماشینم را ببیند آمده که تایر جلو ماشینت پاره شده باید به خانه محمد بگویم فردا یک جفت لاستیک کویر بیاورد . در تله تکس درباره متروپل و مسعود کیمیایی نوشته . دکتر جانفشان می گوید این متروپل یعنی چه می گویم اسم یک سینما زمان شاه در تبریز بود اگر دکتر افشاری اینجا بود الان نیم ساعت درباره متروپل صحبت می کرد . سالار زنگ زده است حالم را بپرسد می گوید نور یک متر بیشتر برف باریده است شروع کرده است ساختمان می سازد عباس هم منجنیق های عظیم الجثه می سازد . مش ابراهیم رفته ببیند بیمارستان فجر تخت خالی دارد یا نه . از خانم نادر پور می پرسم در تبریز هیپنوز داریم نمی داند . به شهین زنگ می زنم ساعت پنج بیاید به کلینیک برویم .

وقتی مردم را در صف سبد کالا می بینم عصبانی می شوم . اینهمه مردم فقیر شدند تا اورانیوم غنی شود آخرش هم نشد تازه اگر می شد هم یک بدبختی مثل کره شمالی می شدیم . دکتر جانفشان می گوید به موشک های نمی دانم چی مان هم گیر دادند . مثل اینکه دیروز جنتی گفته امام دوست داشت با آمریکا جنگ کنیم . کجایی امام . سلام . حال شما خوب است . ببخشید مزاحم شدم . شماره عمودی کارت ماشین را به سه هزار پنجاه و یک پنجاه و یک اس ام اس می فرستم اما خلافی ماشین را نمی فرستند . پرهام می گوید اگر به هشت ستاره زنگ بزنیم برایمان شعر و قصه می خواند . پرهام هنوز تب دارد و امروز به مدرسه نرفته است . میترا برایش آموکسی شروع کرده است . خانم نادر پور یک سگ سفید آورده است که اسمش تاتی است . آنقدر نامه نوشته ام که آسمانی خجالت می کشد زنگ بزند از بیست پنجاه شماره نامه ام را بپرسد .

شهین کلردیاز و زولپیدم خورده دیشب تا هفت صبح بیدار بوده می گوید برایش لوراز دو ببرم . مصطفی دارد نخ های بخیه را از دکتر جانفشان می پرسد . نایلون ، سیلک ، کات گوت ، سه صفر . خانم نادر پور می آید قبض ها را از کشوی سمت راست بر می دارد . عرض کارت سیبایم صد و بیست کیلومتر است . از امند تا ارس هشتاد کیلومتر می شود . آسمانی و مصطفی شطرنج بازی می کنند . میترا زنگ می زند که چشم پرهام قرمز شده است . برایش قطره می برم .

دیروز در فیس بوک نوشته بود که دنیا یک برنامه شبیه سازی شده است . یعنی همه ما در یک دنیای مجازی داریم زندگی می کنیم . یعنی همه اش نرم افزار هستیم . اگر مملکت به اینجا رسیده حتما یک خطای نرم افزاری بوده .  باید یک ویروس یاب نصب کنیم . توهم و خیال هم از جنس نرم افزار است . موجودات شبیه سازی شده که خودشان را درک می کنند . برای خودشان خود آگاهی دارند . من هم دوست دارم شخصیت های داستانم خود آگاهی داشته باشند . درست مثل پینوکیوی پدر ژپتو .

چقدر دلم برای پدر ژپتو و کارگاه عروسک سازی اش تنگ شده است . چقدر گربه نره و روباه مکار برایم نوستالژی شده است . با آنکه چند وقتی است می دانم ما همه عروسک های خیمه شب بازی هستیم که برای سکه هایی چند اینهمه ملق می زنیم اما هنوز عاشق پدر ژپتو هستم . من هم هر وقت دروغ می گویم در آینه جلوی مستراح دماغم دراز می شود . آینه جلوی مستراح آدم را فانتزی نشان می دهد . من گاهی شکل روباه مکار می شوم گاهی شکل الاغ های خوشگل سیرک می شوم . میترا درک می کند دارم چه می نویسم اما به روی خودش نمی آورد . میترا دوست دارد من در آینه جلوی مستراح یک فرشته مهربان باشم . من وقتی الاغ می شوم میترا صبح چشمهایش باد می کند . من وقتی روباه می شوم میترا حیرانی شهرام ناظری گوش می کند . جراحی پلاستیک هم که بروم در آینه جلوی مستراح دماغم بلند است . ما سالهاست که دماغمان دراز است . با جراحی پلاستیک نمی شود باید یک کارخانه چوب بری راه بیاندازیم .

من هر وقت خودم را به نفهمی می زنم گوشهایم در آینه جلوی مستراح دراز می شود . ما سالهاست که گوشهایمان دراز شده است . چند روز است که پیراهنم مردانه ام را روی آینه جلوی مستراح انداخته ام . به میترا می گویم جیوه این  آینه های قدیمی سرطان می آورد . میترا هیچ وقت چیزی نمی گوید . یعنی به روی خودش نمی آورد . میترا دختر فرشته است . فرشته دختر مرحمت است . مرحمت دختر حلیمه است . گل احمد که زن گرفت حلیمه دق کرد و مرد . آنوقت رفتند از ونیار برای گل احمد زن گرفتند . آی پارا با خودش ابراهیم قلی را هم به خانه گل احمد آورد . گل احمد سه تا پسر داشت . حمزه علی ، سیفعلی و قدمعلی که هر سه تایشان به رحمت خدا رفته اند . مرحمت زن خان کیشی شد . خان کیشی پیش فرشته می ماند . طبقه پنجم بنفشه . آسانسور که به طبقه پنجم می رسد چیچک می گوید طبقه خان کیشی و میترا و پرهام می خندند .

سبد کالا بهانه است دهه شصت را به خاطر بسپار . اصلا ما دهه شصت آنهمه در صف کوپن می ایستادیم و در سر و کله هم می زدیم کسی عکسمان را نمی گرفت آبروی دولت را ببرد . مشکل اینجاست که همچین بفهمی نفهمی در شانزده سال هاشمی و خاتمی کمی خواستیم متمدن و رفاه زده بشویم که باز احمدی نژاد دستش درد نکند دوباره برمان گردانده به دهه شصت . این صف کالا ، پرچم شانزده سال عقب گرد کشور در هشت سال احمدی نژاد است . اگر خدا بخواهد در دور سوم احمدی نژاد به عصر پارینه سنگی برخواهیم گشت . ما داریم نوستالژی هایمان را تکرار می کنیم . باید یکبار دیگر سفارتخانه ها را تسخیر کنیم . غنی باد اورانیوم . اصلا فقط اورانیوم . مرگ بر ژنو . مرگ بر عصر ارتباطات .

سلام  . امروز یکشنبه بیست بهمن است . پس از دو سال برای ماشین ضبط می خرم . جی وی سی که نه سی دی می خورد و نه دی وی دی می خورد و نه مونیتور دارد یک جی وی سی صوتی که فقط فلش می خورد تازه بلوتوث هم ندارد با نصب صد و هفتاد تومن . یک فیش تبدیل هم می دهد که سیم های ضبط خراب نشود ده تومن می گیرد . باید لاک را با ناخن بخراشی و رمز را اس ام اس کنی تا برنده جایزه سفر به جام جهانی برزیل شوی می گویم کی وقت دارد به برزیل برود و فروشنده می خندد . یک شانتیون هم می دهد که شکل انگری برد است و بوی صابون می دهد میترا می گوید حتما بو گیر است . چقدر این انگری برد الکی الکی معروف شده است .

صوتی تصویری بغل کلینیک آبان در چای کنار است . دکتر مقدسی است . اخلاقش بیست است . بالای هفتاد سالش است . پشت قبض می نویسد همکار پزشک لطفا عودت داده شود .  نوار گوش را می بیند و استازولامید و کلردیازپوکساید می نویسد و یک قرص گیاهی . از داروخانه بغل بیمارستان شمس می گیرم هشت هزار و هشتصد تومن . ده هزار تومن می دهم هزار تومن بر می گرداند . جلوی مسجد امیرالمومنین نگه می دارم می روم از قنادی زیتون دو کیلو شیرینی مشهدی می خرم کیلویی هشت هزار تومن . روبروی نجاری ابی کنار مسجد کلانتر نگه می دارم تا شهین ببیند از آن میزهای بلند جلوی مغازه هست یا نه .

از زیر پل توانیر دور می زنیم و از سوپرمارکت سر دستمالچی ، سه تا دستمال کاغذی دو تا شیر یک رب گوجه یک دلستر آناناس یک بسته لپه یک آبلیموی بزرگ می خرم چهل و چند هزار تومن می شود . آقا رضا را هم که تازه از مکه آمده می بنیم و سلام علیک می کنم . صبحانه املت است برای فردا هم تخم مرغ خریده ایم نفری هزار و پانصد تومن می شود . به سرم زده است سولفژ را یاد بگیرم . میترا یخچال را خاموش کرده تا برفکش آب شود . هنوز یخچالمان از آن یخچالهای قدیمی پارس است . اگر پول دستم بیاید باید یخچال و لوستر و ساعت دیواری بخرم . با خان محمد می رویم دو کیلو چرخکرده و یک کیلو گوشت گاو از قصاب وسط روستا که دو تا زنش مریض شده و مرده است و زن سوم گرفته است می خریم . نود هزار تومن .

ساعت هشت شب است . میترا مریض است . همه خانه مریض است . همه دنیا مریض است . چیچک و پرهام خانه را بهم ریخته اند . سی دی ها وسط اتاق است . استکان ها وسط اتاق است . ظرفها روی میز آشپزخانه از ظهر مانده است . پشتی مبل ها وسط هال است . مشق پرهام را می گویم می نویسد . جنوبی را جونوبی می نویسد . منحصربفرد را هم منحصر بفرد می نویسد . دازم از برگه آبی که میترا به کتاب پرهام چسبانده دیکته می گویم . مسجد کبود و کاشی کاری هایش . برای دوم دبستان سخت است . پرهام دوست دارد فردا برف ببارد . دوست دارم آواز یاد بگیرم تا به پرهام و چیچک یاد بدهم . مصطفی دارد پک های پانسمان را در اتوکلاو می گذارد . پرهام و چیچک هم سرفه می کنند . ساعت شش دو قاشق آموکسی به پرهام می دهم بخورد . چیچک را پیش شهین می برم . مهناز هم می آید . مش رحمتعلی به قم رفته است . افشین رفته است سیم کارت و شارژ و شیر بخرد .

میترا در اتاق نشیمن خوابیده و پشت سر هم سرفه می کند . یک دگزا می زنم اثر نمی کند . در داروخانه مان آزیترو نبود برایش سیپرو آوردم . من و پرهام و چیچک به آشپزخانه می رویم و برای خودمان از قابلمه روی گاز آش سرد می کشیم می خوریم اما چیچک نمی خورد . پرهام از یخچال ماست و آب می آورد . چیچک را پیش شهین می برم . می گویم شام نخورده . شهین غذایش روی گاز است . ساعت نه شب است . میترا نباشد همه ما ول معطلیم . خدایا قربانتم ما را یکجور دیگر امتحان کن .


شهین در خواب گم شده است . خانه شهناز یک عابر بانک است . سالار به شهناز می گوید بیست و شش هزار تومن کارت بکشد . مهناز می گوید عابر بانک را مخفی کنیم اگر عید افشین بیاید ببیند دعوا راه می افتد . مهدی و عباس می روند از پمپ بنزین چهار راه عباسی یک دستگاه الکترونیکی دو میلیونی بخرند . پیرزنی که هنرپیشه یک فیلم خارجی است با کلت بی صدا یک گلوله به شکمم شلیک می کند و من در خواب کشته می شوم . 

سیصد و چند . فصل یازدهم . نود و چند . 10


سلام . امروز پنج شنبه بیست و هشت آذر است . ساعت هشت و پنجاه و نه دقیقه به اداره می رسم . یعنی یکساعت و بیست و نه دقیقه مرخصی ساعتی . از خرید زمین منصرف شده ام . هنوز به مش اسماعیل نگفته ام . مش اسماعیل می گوید آب پز می خوری یا نیمرو کنم . هر چی بقیه می خواهند . بقیه خورده اند . پس هر کدام راحت تر است . آب پز راحت تر است . مصطفی از ساعت ده تا سیزده مرخصی ساعتی نوشته است . به تبریز می روم . به سینما می روم . بیگمان وردی با عهدیه بازی کرده است . گوگوش هم هست . سینمای بیست و نه بهمن . نه متروپل . سینمای بیست و نه بهمن اسمش آسیا بود . سینما کریستال را هم خراب کرده اند پاساژ ارک را ساخته اند . سه ساعت مرخصی ساعتی نمی شود حداکثر دو و نیم ساعت است اما برو .

دو تا مریض سر پا جلوی دندانپزشکی ایستاده اند . یکی شان پلیور قرمز و سیاه پوشیده است . آن یکی هم کاپشن احمدی نژادی پوشیده و تسبیح سبز دستش است . دوبار زیر چشمی نگاهشان میکنم . دو تایشان باهم خمیازه می کشند . لباس هایشان اتو ندارد . باید از دهات اطراف مزرعه باشند . ساعت دو شب دارم موتور ماهواره را این ور و آن ور می چرخانم . با زیر پیراهن می روم ال ان بی را در ایوان این ور آن ور می کنم . سرما نخورم خوب است . معلوم نیست نصف شبی دارم دنبال چه می گردم . خدایا ما را هدایت کن . از وقتی از بهشت بیرونمان کرده ای عقده ای شده ایم . خدایا تا ما بر گردیم حوری ها ترشیده نشوند .

هنوز خمیر دندان نداریم . اول صبح می روم در کمد زیر زمین دنبال خمیر دندان می گردم . صندلی را می گذارم و در کابینت بالای ظرفشویی تاید ها و صابون ها را این ور و آن ور می کنم . نمک داخل ظرف چینی روی لباس شویی است . لباس شویی دو سال است که خراب است . نصف قاشق نمک و چند قطره مایع ظرفشویی پریل روی مسواک می ریزم . قدر خمیر دندان هایتان را بدانید . دو بار حالم بهم می خورد . ساعت هشت و بیست دقیقه می خواهم نماز صبح بخوانم . بی خیال می شوم . به خانم نادر پور زنگ می زنم که من ساعت نه می آیم شما صبحانه تان را بخورید . خبری از مش اسماعیل نیست . تخم مرغ داخل کتری نترکیده باشد خوب است .

گوش شیطان کر امروز مثل اینکه می خواهد آفتاب در بیاید . مانده تا برف زمین آب شود . از سار مریض آمده که گوسفندم در ماشین مریض است عجله دارم . دارد گوسفندش را به دامپزشک می برد . خودش هم گلویش درد می کند . آسمان دارد آبی می شود . دارد تن زمین گرم می شود . سینما وحدت هم دریای نور بود . سینما سعدی همان سعدی بود . سه تا پیام نخوانده دارم . از وقتی روحانی آمده تقسیم بندی اصلاح طلب و اصولگرا بهم خورده است . تندرو و معتدل سر زبانها افتاده است . ناطق نوری و مطهری و شاید لاریجانی ها از اصولگرایان معتدل هستند . شریعتمداری و احمد خاتمی و ضرغامی و مصباح و رسایی از اصولگرایان تندرو هستند . اگر تندروها جوش نیاورند بازی دارد خوب پیش می رود . در ایران امروز از این کم هزینه تر و حرفه ای تر نمی شود . زنده باد دیپلماسی .

هنوز کت قهوه ای ام را می پوشم . یادم می رود کاپشنم را بپوشم . جای ساعت یازده را می خوریم . خانم نادر پور بیسکویت تعارف می کند . امروز خلوت است . پنج شنبه ها بزازها به امند می آیند و زنها برای خرید می روند . مردها هم برای خرید و فروش گاو و گوسفند به بازار صوفیان می روند . از پشت پنجره ، دیوارهای آجری و تیر آهن هایی که از بالای ساختمان ها بیرون آمده اند و رویشان حلبی روغن نباتی خالی گذاشته اند تا آب داخلشان نرود و دودکش های آمریکایی و چند تا دیش ماهواره زنگ زده دیده می شود . ماشین اداره دارو آورده است . با این خودکارهای اداره وقتی می نویسی سر پلاستیکی خودکار در می آید . به آفتابی می دهم به سر خودکارها چسب می زند . آفتابی دو متر طولش است . صدایش بم است . سرش به کار خودش است . نقاشی دخترش را به دیوار اتاقش زده است . بالای ترازو .

آفتابی یک فکس می آورد . نوشته جناب دکتر . چون شما در اورژانس صوفیان هر ماه دو تا کشیک نمی ایستید پس از شنبه باید هشت تا در اورژانس صوفیان کشیک بایستید . برایشان می نویسم احتراما در پاسخ به استحضار می رساند با عنایت به تک فرزند شهید بودن و شش سال سابقه خدمت اینجانب در مراکز مختلف شبکه و با توجه به اینکه در کشیک های اورژانس صوفیان امکان ترک کشیک بصورت مرخصی ساعتی برای رسیدگی به مشکلات حاد و ناگهانی پیش آمده برای مادرم که مبتلا به کانسر و بیماری قلبی و دیابت و اضطراب شدید می باشد وجود ندارد ( مدارک بیماری مستند و قابل استعلام از بنیاد شهید می باشد ) بدیهی است که قطعا اینجانب کما فی السابق امکان حضور در کشیک های اورژانس را نخواهم داشت لذا تا اطلاع ثانوی تقبل می نمایم که علی رغم امضا نکردن قرارداد پزشک خانواده از فروردین سال نود و یک ، با توجه به انتقال یکی از پزشکان مرکز امند به تبریز ، عملا به جای دو پزشک خانواده در شیفت های صبح و ساعت کار قانونی خدمت رسانی کنم و جمعیت تحت پوشش خودم را تا حد ممکن در شیفت های عصر هم پوشش بدهم و تا حل مشکل مالی شبکه ، هیچ گونه مبلغی از بابت فعالیت پزشک خانواده طلب نکنم بدیهی است که عواقب عدم ترتیب اثر به درخواست های انتقال اینجانب به تبریز با عنایت به اولویت و قانون انتقال فرزندان شاهد پس از دو سال و نیز مسئولیت نوشتن و خالی ماندن کشیک  با توجه به اعلام قبلی اینجانب از چند ماه قبل بر عهده شبکه محترم خواهد بود . شنبه این نامه را به شبستر می برم تا ببینم من یا آنها چه خاکی باید به سرمان بریزیم .

به مش اسماعیل می گویم پولم نرسید زمین را بخرم . تازه بغل کوه زمین بایر را می خواهم چکار کنم . خان محمد زنگ می زند که یک زمین سیصد متری در کنار خیابان متری صد و بیست و پنج هزار تومن که برای مطب خوب است . می شود سی و شش میلیون . می گویم باید شریکی بخریم . به سرم می زند که اگر از اداره اخراج شدم وام مطب بردارم و در این زمین ، ساختمان دو طبقه درست کنم و از صبح تا شب مریض های امند تا ایوند و سار و موجومبار را ویزیت کنم .

سلام خدایا . حالت خوب است . امروز جمعه بیست و نه آذر است . فردا چله است . شب یلداست . همه هندوانه و انار و باقلا و آجیل می خورند . البته آنهایی که پولش و حوصله اش را دارند . در آسمانها چه خبر . خوش می گذرد . خدایی حال می دهد . من همیشه شرمنده ام که نمی توانم درکت کنم . نمی توانم تصورت کنم . مغز من کوچک است . قلب من پر از تعلق های زمینی است .

خدایا من مثلا یک پزشکم . دوست دارم خودم باشم . دوست ندارم داروهای الکی برای مردم بنویسم . دوست ندارم برای مردم فیلم بازی کنم . دیگر دارم به اینهمه دروغ هایی که به خودمان و دیگران می گوییم حساسیت پیدا می کنم . ما خودمان را در میان اینهمه دروغ هایی که ساخته ایم گم کرده ایم . به دادمان برس .

خدایا من دوز خیلی از داروها از یادم می رود . باید به کتاب مراجعه کنم . دوست ندارم مغزم را با دوز داروها پر کنم . دوست دارم مغزم خالی باشد . و صدای مرغ عشق های خیالم را بشنوم . خدایا من خیلی نازک نارنجی شده ام . گاهی دلم از خودم می شکند . خدایا من به اصالت خیال معتقدم . این را یکبار هم نوشته بودم . خدایا از این کاغذ بازی های اداری بدم می آید . خدایا روح من گستاخ است به این زودی ها رام نمی شود . میترا و چیچک خواب هستند . پرهام دارد عکس های قدیمی را در لپ تاب میترا می بیند .

خدایا من اکسترا پیرامیدالم عضلات پای راستم را آنجور که باید ، منقبض منبسط نمی کنند . پای راستم دارد برای خودش تکان تکان می خورد . خدایا دیگر هیچ چیزی به غیر از خودت حال نمی دهد . خدایا من یک احمقم و خوشحالم که هنوز آلوده این جماعت نشده ام . خدایا من از این جماعت حالم بهم می خورد . خودشان را به نفهمی زده اند . خدایا اینهمه سال بودیم و نفهمیدیم برای چه هستیم . برای چه آمدیم و برای چه می رویم . اجتماع دستی دستی ما را ساخت و دم برنیاوردیم . مفت و بیهوده تلف شدیم .

خدایا کلمات را آلوده کرده اند . دارم دنبال کلمات بکر می گردم . خدایا من زمین را می خواهم چکار . نگذار وسوسه ام کنند . نگذار ماشین حساب مغزشان مرا هم در چرتکه بیاندازد . خدایا همه شان را از من بگیر . دوست دارم فقط نگاهت کنم و اشک بریزم . چقدر ماهی . تنهایم مگذار . بی تو مسخ می شوم . بی تو به سوسک کافکا غبطه می خورم . من از ترس نفرت دارم . و از زندگی وقتی به ترس آلوده اش کرده باشند . خدایا مرگ یک زندگی فراتر است . من این را می فهمم . تو هم نمی گفتی می دانستم . شاید هم نمی دانستم . من به این مزخرفاتی که می نویسم ایمان دارم .

یلداست . هنوز زمستان نشده یلداست . اصلا معلوم نیست برای چی یلداست . میترا چایم را در نعلبکی ریخته است . دارد سرد می شود . چیچک دمپایه اش را مثل میکروفون گرفته دارد آواز می خواند . میترا دماغش را جمع کرده و دارد می خندد . چیچک آمده خم شده دارد چای مرا از نعلبکی می خورد . میترا رفته ال ان بی را درست می کند تا یوزارسیف نگاه کند . در حیاط را باز گذاشته است . دارد همه سوختمان بیرون می رود . رفته از اتاق بالا شماره موتور را عوض می کند . آمد . رفت . آمد . یوزارسیف دارد با اختاتون صحبت می کند . پرهام دارد دنبال پاک کنش می گردد . عزیز آش آورده است . من مرده ام . اصلا حرف نمی زنم . دوست دارم دیگر حرف نزنم . از این سکوت خوشم می آید . در دلم عروسی است . اگر حرف بزنم همه اش خراب می شود . چیچک قند را در چای فرو برده و دارد در دهانش می گذارد .

پرهام دارد مثل اسب دور ستون وسط هال می چرخد . میترا می گوید اگر یک کلمه از ما بنویسی من می دانم و تو . من از نام آمون بیزارم . من آتون را می پرستم . از فردا من آمن هوتپ نیستم . از فردا نام خودم را آختاتون می گذارم . از فردا دین خود را عرضه می کنم . اما مردم هنوز آمون را دوست دارند . کاهنان معبد از تغییر نام شما بسیار خشمگین خواهند شد . این کاهنان را به وحشت می اندازد . باید معبد آمون را در قصر خود تعطیل کنیم . چایم را می خورم . پرهام چرا می چرخی مشق هایت را بنویس . اختاتون دارد در آب غسل می کند . چقدر مردن خوب است . چقدر حرف نزدن خوب است . چقدر تسلیم هستی شدن خوب است . چقدر نبودن خود را باور کردن خوب است . اینگونه بودن مرا زجر می دهد .

سه شش تا دوازده تا . چیچک سرفه می کند . میترا بلوز سبز پوشیده است . چیچک پیراهن و شورت قرمز پوشیده است . پرهام پلیور قرمز و آبی پوشیده است . می روم از زیر زمین برای پرینتر ، کاغذ آچاهار می آورم . علت نجواهایتان را می دانم . اینکه چرا لباس رسمی نپوشیده ام . در مقابل آمون زانو نزده ام . پاسخ روشن است . من از این پس دیگر آمون را نمی پرستم و به خدای یکتا ایمان می آورم . من به خدای آسمانها ایمان آورده ام و با خدای شما مردم مصر کاری ندارم . هر کسی در انتخاب خدای خود آزاد است . این قصر از این پس معبدی هم ندارد . این تندیس آمون را از قصر ببرید . چقدر دوست دارم نی هفت بند بزنم . کاهنان دارند تندیس آمون را از قصر بیرون می برند . آمون اینهمه بی ایمانی و کفر را تحمل نخواهد کرد . چقدر این کاهنان و حرفهایشان برایم آشنا هستند . پیام های بازرگانی . میترا چیچک را می برد در حمام بشوید .

سلام . امروز شنبه سی آذر است . اینجا خانه بهداشت ترپ است . با خان محمد به نی زار می رویم و از زمین های حاج حسن ، هفت هشت تا نی می چینیم . از خانه بهداشت چاقو برداشته ایم . نی ها دست خان محمد را می برند و خون می آید . کفش هایمان در برف سر می خورد . برف داخل کفش هایمان می رود . آب رودخانه یخ زده است . یواشکی روی یخ ها راه می رویم . جوراب هایم خیس شده است . نوک انگشتانم کرخت شده است . می گوید چند ماه از بهار گذشته ، نی ها را آتش می زنیم تا جک و جانور بینشان لانه نکند . امروز شاید چهار و نیم عصر پیش حاج ابراهیم خالوغلی رفتم . عجیب رفته ام در خط نی و فوت کردن . از خانه تا اداره داشتم در ماشین تمرین سوت زدن می کردم . کلی صورتم را عجق وجق می کردم . باید فضای دهان را کم یا زیاد کرد و زیان و لب ها را این ور آن ور برد تا صدای موسیقی خلق شود . خانم بهشتی نامه نوشته که مصطفی کلر زنی نمی کند برای بهداشت محیط به پردول نمی رود در جلسات ماهانه شرکت نمی کند . نامه را به مصطفی می دهم . مصطفی می گویم مشکلی نیست فقط من هم کار تزریقات پانسمان نمی کنم . می گویم اصلا بهورز نباید تزریقات کند مگر آنکه اداره ابلاغ بنویسد . آفتابی می گوید من تزریقات پانسمان می کنم فقط باید اداره ابلاغ بنویسد . خان محمد با روغن سنج شکسته سمند ، داخل نی ها را باز می کند . مصطفی میخ بزرگ را داغ می کند و برای نی ها سوراخ درست می کند . خان محمد شیشه یکبار مصرف نوشابه را چاقو می برد و من حلقه اش می کنم و سر نی می پیچمش و خانم نادر پور چسب می زند و من آهنگ سلطان و شبان را می زنم .

عصر به خانه ابراهیم خالوغلی می روم . دیسک کمر دارد و در تختش خوابیده است . نی ها را نشانش می دهم . می رود هفت هشت تا نی می آورد و می گوید هرکدام را خواستی بردار . می گوید بیست سال بدون کلاس نی زدم و پیش استاد که رفتم گفت خارج می زنی و باید با نت یاد بگیری . آدرس کلاس نی را می گیرم . بعد از آپارتمانهای شفیع زاده . نرسیده به قنادی کریمی . در تبریز همه قنادی ها اسمشان را کریمی گذاشته اند . جلسه ای هفده هزار و پانصد تومن . دویست و ده هزار تومن برای سه ماه . سه شنبه ها ساعت هشت شب .

می آیم از عابر بانک روبروی مسجد المهدی پول می گیرم و می روم از طاق یانی نخود کشمش و انجیر و خرمای خشک می خرم . نخود هشت هزار تومن . کشمش عسگری دوازده هزار تومن . بادام چهل و دو هزار تومن . تخمه سیاه چهارده هزار تومن . انجیر سی و پنج هزار تومن . از سوپر مارکت هم دو بسته لواش می خرم . می روم از میوه فروشی های میدان ولی امر هم انار و نارنگی می خرم . نی هایی که چیده ام هنوز در ماشین است در زیر زمین می گذارم . میترا یک بشقاب آجیل و یک بشقاب انار در سینی می گذارد برای عزیز می برم . یک سینی هم برای مهناز می برم . مهناز می گوید امروز هر چه از دهنم در آمد به مش رحمتعلی گفتم من هم می گویم آفرین کار خوبی کردی .

میترا جواب نمونه سوالهای علوم پرهام را در اینترنت پیدا کرده است . چیچک همچنان سرفه می کند . از دیروز برایش شربت کوتریموکسازول هر دوازده ساعت هفت و نیم سی سی شروع کرده ایم. اگر جواب ندهد از فردا ظهر ، شربت کوآموکسی کلاو شروع میکنیم . چیچک با دستمال کاغذی هم آب دماغش را پاک می کند و هم نوشته های وایت برد کوچکش را که با ماژیک خط خطی می کند . در اتاق نشیمن را که دیروز پرهام و چیچک در آورده بودند با کمک میترا سر جایش می اندازم . دکتر نمازی زنگ می زند که امروز پیش دکتر خاماچی رفتم بخشنامه را دیدم . نوشته پزشکان به شرطی باید کشیک های صوفیان را پوشش بدهند که فاصله شان کمتر از بیست کیلومتر باشد . فاصله امند و مزرعه از صوفیان بیشتر از بیست کیلومتر است . پس می توانیم کشیک نایستیم . آنوقت مرکز امند را بیتوته می کنند و ما باید پیش دستی کنیم و پیشنهاد کنیم که مرکز امند را هر روز از هشت صبح تا هشت شب فعال کنیم به شرطی که هفتاد درصد را ما و سی درصد را شبکه بردارد .

مصطفی امروز همه نقشه هایش را از دیوار اتاق تزریقات کنده است . معلوم نیست از فردا چه کسی تزریقات پانسمان می کند . چیچک اجازه می گیرد و به اتاق بالا می آید . می روم از زیر زمین چند تا میخ می آورم و با چکش به دیوار اتاق بالا می زنم و سه تار ها و دایره را از میخ های دیوار آویزان می کنم . سنتور زمینی هم که روی زمین در کیفش است و رویش لپ تاب سیاه را که باطری اش خراب است گذاشته ام . موبایل اچ تی سی ام را هم به لپ تاب کوچک وصل کرده ام تا شارژ شود . به نظر من هر کس خدا را شکر کند احمق است چون واقعا نمی شود خدا را شکر کرد . آدم دیوانه می شود کدام یکی از نعمت هایش را شکر کند . هر چند بلاهای خدا هم یکجورهایی نعمت هستند . از قانون های خدا نمی شود فرار کرد . هنوز شام نخورده ایم . میترا دارد چیچک را در حمام می شوید . دوبار به من می گوید برو سیب زمینی را در ماهی تابه روی گاز بهم بزن نسوزد و من که انگار نه انگار نشسته ام روی مبل و دارم نی می زنم . خدایا باور کن من آدم نمی شوم خودت را خسته نکن . شب چله ات بخیر .

به مهناز می گویم مش رحمتعلی یک شخصیت ترکیبی است . همینجور دهانش باز می ماند . می گویم مش رحمتعلی چند تا شخصیت است که باهم قاطی اش کرده ام . گوشه لبش می پرد . افشین روی اوپن آشپزخانه نشسته و دارد گوش می کند . می گوید اصلا این خانه طبقه سوم ندارد اینها همه اش داستان است . مهناز مثل اینکه گوشهایش نمی شنود بلند می شود و ظرفهای ناهار را که مانده است می شوید . افشین دارد می خندد . به طبقه پایین می روم و آمپول نوروبیون شهین را می زنم . شهین می گوید فردا از اداره آمدنی برویم قرآن و موبایل را از آن دختر بگیریم . به شهین نمی گویم رفته ام کلاس اسم نوشته ام کلی نصحیتم می کند .

شهین دوست دارد من یک متخصص بشوم و کلی پول در بیاورم و برایش یک حیاط آن ور خیابان کنار مسجد المهدی بخرم . من اما وقت ندارم متخصص بشوم . دارد عمرم تمام می شود . همه اش سی چهل سال مانده است . شاید همه سه چهار روز . دقیقا نمی دانم . یعنی حدودا هم نمی دانم . فقط فکر می کنم برای آدم شدن یک عمر خیلی کم است . یعنی آدم باید چند بار بمیرد تا آدم شود . اینجوری نمی شود . مهناز سواد ندارد قرآن بخواند اما شهین مثل بلبل قرآن می خواند . چیچک سینوزیت دارد . خلط ها از ته حلقش پایین می رود و پشت سر هم سرفه می کند . به میترا می گویم کوآموکسی کلاو را شروع کند . پنج سی سی هر دوازده ساعت بدهد .

من از اینکه باطری خدا تمام نمی شود خیلی خوشحالم . و از اینکه اینقدر مفت و بدون دردسر است . و از اینکه اینقدر بدرد بخور و هوشمند است . و از اینکه همه این چیزهایی که نوشته اند نیست و اصلا یک چیز دیگری است . نمی دانم کجا خواندم که شاید این دنیا جهنم دنیای دیگری باشد . یعنی شاید ما در دنیای قبلی از آن آدم بدها بودیم که به این زمین آمدیم . و دست خودمان است که به کدام دنیای بعدی برویم . من فکر می کنم خدا حرف نمی زند و فقط نگاه می کند . ما باید ذره ذره کشفش کنیم . در هر دنیا یک لایه اش را . به دنیاهای موازی ایمان دارم . یعنی من اگر جهان سومی هستم و هر روز تیترهای کیهان را می خوانم یا اگر بیل گیتس هستم فقط و فقط به خودم مربوط است و دنیاهای قبلی خودم و شاید دنیاهای موازی خودم . نی هفت بند خالی نیست . هفت دستگاه موسیقی حرف دارد .

سلام . چیچک تب دارد . تا صبح هذیان می گوید . سرفه می کند . میترا تا صبح پاشویه می کند . من هم چند بار بیدار می شوم و نفس هایش را می شمارم . پرهام را من به مدرسه می برم . مدرسه شاهد . جاده شاهگلی . امروز یکشنبه اولین روز زمستان است . اول دی و شاید بیست و دوی دسامبر . از جلوی زندان تبریز می گذرم . در بزرگ زندان را قهوه ای رنگ کرده اند . در کوچه دادگستری آن بالا بالا ها پارک می کنم .

عجب سرمای استخوان سوزی است . سرباز در جیب کتم موبایلم را پیدا می کند . هزار تومن به دکه امانتداری می دهم تا موبایلم را نگه دارد . سرباز کیفم را می گردد و مترونم را پیدا می کند . این چیه . مترونم است . چی . تیونر است . چی . نت های موسیقی را تشخیص می دهد . ام پی تری پلیر است . نه ، مترونم است نی که می زنی دو ر می فا را می فهمد . برای تنطیم ریتم است . نمی شود . لپ تاب سفیدم را هم پیدا می کند . کیف خطرناکی داری . مترونم و کیف را می برم به دکه امانتداری می دهم و هزار تومن دیگر می دهم . آقای قیاسی امضا می کند .

فتوکپی های داخل دادگستری خراب است . از سربالایی کوچه دادگستری به مغازه عریضه نویسی می روم تا کپی در بیاورم . نامه می خواهید بنویسید . نه برای کپی آمده ام . هوا آنقدر سرد است که مجبور می شوم در کوچه بدوم تا یخ نزنم . کارت ملی می خواهد . ندارم . همه اش در کیف است . کارت سیبا از جیبنم در می آورم که اسمم را رویش نوشته است . شماره ملی و تاریخ تولدم را به روز و ماه زیر برگه می نویسم و در سالن منتظر می مانم .

یک نامه به تامین اجتماعی آخر گلکار می نویسند که زندان برایم سه سال بیمه بریزد . و چهار صد و چهل و پنج هزار تومن پول از بایت همه حقوق و مزایایی که در بهداری زندان باید می دادند و ندادند . این برگه را نگه دار و سه هفته بعد بیا . خانم نادر پور زنگ می زند می گویم تا یک ربع به ده می رسم .

سر امند دو تا مسافر است . یکی وسط راه پیاده می شود . پیرمردی که جلو نشسته است اهل قوم تپه است . دارد در امند پیش فالچی می رود . می گوید دست و پایم خشک می شود چند بار در صوفیان به دکتر رفتم فایده نکرد پیش فالچی می روم . پیرمرد را به اتاق آسمانی می برم . مش اسماعیل آدرس فالچی را نشانش می دهد . مریض نیست . دیشب شب یلدا بوده و همه خواب مانده اند . می روم دو تا تخم مرغ آب پزم را می خورم .

به دکتر خاماچی زنگ می زنم . خانم رحمانی می گوید به کمیسیون نظام وظیفه رفته است . به پنجاه و سه هشتاد و ده زنگ می زنم . آقای اطلسی گوشی را بر می دارد . می گوید آقای پیری به جلسه مربی ها رفته است . نیم ساعت بعد می آید . خاماچی می گوید نمی شود با پیری صحبت کن . شهین زنگ می زند . می گویم ساعت دو و سی و پنج دقیقه جلوی درم . کوچه یخ زده است . شهین می رود قرآن و کتابها را از دختر می گیرد . اما می گوید موبایل را شکسته اند . ناهار آش است . ماست قاطی اش می کنم و با نان لواش می خورم . می روم در اتاق بالا در تختم می خوابم . بیدار که می شوم هوا تاریک شده است .

سلام . امروز سه شنبه سوم دی ماه است . امروز هوای تبریز آلوده است و مدارس تعطیل است . ساعت هفت و ربع با عزیز قرار داریم . عزیز از ساعت شش صبح بیدار شده است . نیم ساعت است دارد در راه پله با مشت دیوار اتاقم را می کوبد . فکر می کنم که همسایه دارد به دیوار میخ می کوبد . بیست دقیقه به هشت بیدار می شوم . ساعت هشت به آزمایشگاه پلاسما می رسیم . سرما قصد جانمان را کرده است . صبحانه چای شیرین با نبات و سنگک و پنیر است . نفری هزار و سیصد تومن می شود . امروز بهورزان در اتاق خانم بهشتی جلسه دارند . با مصطفی و خان محمد به مدرسه راهنمایی و دبیرستان امند می رویم و دانش آموزان را مثلا معاینه می کنیم . خانم نادر پور با فرهاد به شبستر رفته است . خودم از مریض ها پول می گیرم و در اکسل یادداشت می کنم . یک هفته است که همه دفتر ها را کنار گذاشته ام و همه چیز را در اکسل می نویسم . اخراجم هم کنند این اکسل را به آن دفتر های مسخره نمی فروشم . ساعت ده و نیم به میترا زنگ می زنم می گوید هنوز عزیز نیامده است . دمپایه های سبزش جلوی جا کفشی است . نگران می شوم . یک ربع دیگر زنگ می زنم . خون گرفتند هشت و نیم صبحانه خوردم و دو ساعت نشستم قند دوساعت پس از صبحانه را گرفتند . جلسه بهورزان تمام می شود . نی یک بندی را سوراخ می کنیم و با عکس رادیولوژی یک سر نی بلند برایش درست می کنیم . مش اسماعیل دارد مصطفی را نگاه می کند . مصطفی دارد ور می رود صدای نی را در بیاورد . سالار زنگ زده است که بلند شو بیا ورامین برویم ویلای رویان . اینجا هوا خوب است . می گویم مرخصی ندارم هفته بعد سه شنبه و پنج شنبه تعطیل است . می گوید زمین خریدی می خندم و می گویم نه هنوز . ساعت هفت برایت اس ام اس می زنم . تو پا شو بیا برویم کردستان و سالار می خندد . میترا زنگ می زند که یک شربت استامینوفن و یک شربت دیفن هیدرامین بیاور . یک چیز دیگر هم می گوید که یادم می رود .

سلام . امروز چهار شنبه چهارم دی ماه است . بیست و پنج دسامبر . مدرسه ها تعطیل است و کارمندان یکساعت به خاطر آلودگی هوا دیر به اداره می روند . از ساعت پنج دو بار وضو گرفته ام اما هنوز ذهنم مشوش است . وضو هم وضوهای قدیم . رادیاتور اتاقم داغ است اما هوای اتاق بالا سرد است . در اتاق بالا را می بندم و برای خودم نماز می خوانم . هر وقت ذهنم مشوش می شود یاد خدا می افتم . خدا برای من موجود قابل احترامی است . آقای کامرانی دارد با دستمال خیس ، برگهای پهن گلدان روی میز را پاک می کند . آقای پیری دارد با کامپیوترش ور می رود . خانم رحمانی می گوید دکتر خاماچی با ماشین خودش رفته در دیزج خلیل مریض ببیند . امروز تزریقات چی نداریم . داد مریض ها در آمده است . به شبکه می روم . پنج تا قسط را در بانک سپه صوفیان یکجا می دهم . مهرماه تا بهمن ماه . مش رحمتعلی و افشین برای تسویه حساب به پادگان عجب شیر رفته اند . این اتاق تاریک و سرد و این پشتی و این تایپ کردن در لپ تاب به من آرامش می دهد . از هیاهو خسته ام . از صوفیان یک شیر میهن کم چرب و یک شیر میهن پر چرب می خرم پنج هزار تومن می شود . جلال هنوز از کربلا نیامده است . اسم استاد نی یادم رفته است . یادم باشد یک اس ام اس بفرستم ببینم برایم چند تا جریمه نوشته اند . صبح ها روغن هیدرولیک ماشین یخ می زند فرمان نمی چرخد . خدا نباشد من می میرم . یک خدای دینامیک و متحرک . درست مثل تصاویر ثابت درختان از دید ناظر داخل قطار که متحرک به نظر می رسند . اصلا آدم به شبکه که می رود اعصابش خراب می شود . کفش هایم را پس از دو ماه واکس می زنم و به کلاس نی می روم . سه ماه است ماشینم را به کارواش نداده ام . همه اش فکر می کنم یکدفعه می ریزند و همه این روزنامه نگار ها و روشنفکرها را می گیرند .

از هیاهو خسته ام  از این ترس های کاغذی و این مردان که لای اسکناس هایشان دفن شده اند .

احتراما با عنایت به نامشخص بودن مسئول تزریقات و پانسمان در مرکز بهداشتی درمانی امند و بلاتکلیفی بیماران ، خواهشمند است در اسرع وقت دستورات لازم را مبذول فرمایید . لازم به توضیح است که با عنایت به وظایف سنگین مامای تیم سلامت که هفت روستای اصلی و سه روستای قمر را بصورت برنامه سیاری روزانه پوشش می دهد عملا امکان پوشش تزریقات و پانسمان مرکز توسط ماما به خاطر حضور در سیاری امکان پذیر نبوده و باعث نارضایتی مراجعه کنندگان خواهد شد .

با عنایت به اینکه امند و پردول و منور در چارتی که در کشوی کمد آقای پیری است تنها یک بهورز مرد دارد که آن هم مصطفی است پس مصطفی چه تزریقات پانسمان بکند و چه نکند تا جانشین نباشد کسی جرات نمی کند مصطفی را از بهورزی یا برخی مسئولیت های آن معاف کند . پس تا شبکه ابلاغ کتبی ندهد مسئولیت تزریقات پانسمان از گردن آفتابی و مصطفی برداشته می شود و مرکز امند تا اطلاع ثانوی هر روز از ساعت ده تا سیزده که خانم طاهری به سیاری می رود و روزهایی که خانم طاهری مرخصی است تزریقات و پانسمان نخواهد داشت و همه فحش ها و بد و بیراه های مردم منطقه را من و خانم نادر پور نوش جان خواهیم کرد .

مصطفی هر دو هفته به پردول و هر دو هفته به منور برود و بقیه روز در خانه بهداشت امند و زیر نظر مربی انجام وطیفه کند . در پانسیون بماند . اگر هم عصر ها می رود در روستا تزریقات می کند ما خبر نداریم . آفتابی هم اگر ابلاغ نوشتند تزریقات پانسمان یا بهداشت محیط باشد . یک جلسه در امند در اتاق سابق دکتر جمشیدوند برای خنده و دوستی و تفاهم و روحیه دوستان می گذارم .

سلام . امروز پنج شنبه پنج دی ماه است . دیروز در فیس بوک همه ژانویه را تبریک می گفتند . صبحانه نیمرو خوردیم . نفری هشتصد تومن . با هزار و دویست تومن پول صبحانه دیروز شد دو هزار تومن . خان محمد موهایش را از ته با تیغه زده است و یک کلاه سیاه رنگ که شش هزار تومن خریده گذاشته است . خانم نادر پور کلاه خان محمد را بر می دارد . ماشین آقای آفتابی باطری اش خراب است . زنگ زده است که می روم باطری ساز بیاورم . دیروز دکتر جانفشان را ندیدم . کوچه یخ زده است و شهین نمی تواند به قرآن برود . ساعت سه ظهر با شهین می رویم از پلاسما جواب آزمایش را می گیریم  و به دکتر نجفی متخصص غدد می رویم . ساعت چهار تا پنج وقت گرفته است . وقتی می خواهی صدای بم نی را در بیاوری باید حرف شین را از سقف دهان از روی شیار وسط زبان به لبه سر نی برنجی فوت کنی . شدت فوت باید کم اما حجم هوای فوت باید زیاد باشد . نی باید یک وجب از قفسه سینه فاصله بگیرد . اتاق آقای آفتابی بسته است . مصطفی با خانم بهشتی صحبت کرده می گوید هم تزریقات پانسمان می کنم هم به کارهای بهورزی امند و پردول می رسم . وقتی سه گاه می زنی می که خودبخود کرن است اما لای طبیعی نی بکار است که باید کرن شود .

سلام . امروز جمعه ششم دی ماه است . پرهام دارد اول صبحی عطسه می کند . میترا و چیچک هنوز خواب هستند . من دوش گرفته ام و مثل گل گلاب اینجا نشسته ام دارم تایپ می کنم . می خواهم بدیهیات ذهنم را به هم بریزم . اصلا هر چه می کشیم از این بدیهیات است . بدیهیات ذهن یک وهابی با بدیهیات ذهن یک شیعه فرق می کند . اصلا اینهمه جنگ و خونریزی برای همین است . باید در بدیهیاتمان تجدید نظر کنیم یا حداقل بدیهیات ذهن دیگران را هم داخل آدم حساب کنیم . هیچ چیزی بدیهی نیست . حتی این خدایی که می گویند بدیهی نیست . اینها بداهتشان کمتر از بلاهتشان نیست . خدا نازنین تر از این حرفهاست که گفته اند . بدیهی کلمه ای است که برای راحتی خودمان در آورده ام . مگر می تواند چیزی بدیهی باشد . ذهن انسان همیشه می تواند خطا کند و خودش را حق بپندارد و فتوای کشتن دیگران را بدهد . ما خیلی خوشمان می آید که با چند تا کلمه و سفسطه خودمان را در جبهه حق و آنهایی را که از قیافه شان خوشمان نمی آید و منافع ما را در خطر می اندازند در جبهه باطل قرار بدهیم . بدیهی های ذهن ما ، بت های ذهن ما هستند که هر چند سال یکبار و شاید هر چند روز یکبار باید شکسته شوند . در عالم وهم و خیال هیچ چیز بدیهی نیست و هستی خیالی بیش نیست و خیال فراتر از فیزیک است و آنچه انتها ندارد خیال است و آن وقت خدا فراتر از خیال است . منظورم این است که زشت است پس از دو هزار و چهارده سال از میلاد مسیح ، هنوز باهم جنگ می کنیم هنوز نارنجک به کمرمان می بندیم و عملیات انتحاری می کنیم هنوز برای همدیگر شاخ و نشان می کشیم . زشت است که هنوز مثل بچه آدم بلد نیستیم بنشینیم با همدیگر حرف بزنیم و بخندیم . شاید نسل من برای همین است که اینهمه از دکتر ظریف خوشش می آید . و گرنه ظریف هم یک آدم بدبختی است مثل همه ما که ممکن است هزار تا اشتباه بکند .
Top of Form

سلام . امروز شنبه هفت دی ماه است . کنتور آب بهداری یخ زده است . فعلا از آّب منبع استفاده می کنیم . مصطفی و مش اسماعیل کنتور آب را باز کرده اند آورده اند در اتاق آقای آفتابی روی بخاری گازی گذاشته اند تا یخش باز شود . یخ لوله ها را هم دارند با بخار زودپز باز می کنند . دکتر ایزدی دیروز باسمنج کشیک بوده و صد و پانزده تا مریض دیده است . آمده است به ما سر بزند . دکتر سلیمی هم آمده است . شماره آقای جعفری را پیدا می کند و زنگ می زند اما قطع می شود . دکتر سلیمی ضامن شده و الان طرف پولش را نمی دهد . آقای ابراهیمی آمده این دستگاه حضور غیاب را به فلش بزند ببرد . امروز شاید جلال از کربلا بیاید . شاید حیدر علی و طرلان هم از تهران بیایند . فردا یا پس فردا سالگرد حمید عموغلی است . دیروز چهلم رسول بقال بود . فرید و خانومش هم آمده بودند که کلی خوشحال شدیم . امروز صبحانه سیب زمینی و تخم مرغ آّب پز خوردیم . پولش را هم حساب نکردیم . یادم باشد فردا حساب کنم . امروز صبح افشین برای تسویه حساب به عجب شیر می رود . میترا زنگ زده است که آمدنی برای عزیز نارنگی یخ نزده از محله بخرم و گوجه برای خودمان و روغن مایع و یک روغن جامد کوچک و شیر .

مش اسماعیل دارد آشغالها را جمع می کند . این زمستان به قصد کشت آمده است . سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت . باید ظریف را بفرستیم مذاکره کند . هنوز دو روز پیش است . پنج شنبه ساعت چهار عصر . اول می رویم از پلاسما جواب آزمایش را می گیریم . مطب دکتر نجف پور از ساختمان آزادی به ساختمان روبرو در این ور خیابان آمده است . هنوز آسانسورش را تنظیم نکرده اند . دارد برای خودش بالا و پایین می روند . داروخانه اش طبقه پنجم است . اینترنتی نسخه ها را هم تایید می کند . شهین به دکتر نیکان فر ، دکتر اینکار فر می گوید و خودش هم خنده اش می گیرد . می خواهیم برویم از مارالان یک ساعت دیواری تاریخ دار آونگی بخریم که نمی رویم . هوا هم سرد است و هم آلوده است . دکتر نمازی زنگ زده است که چهارشنبه به جایش در صوفیان کشیک بایستم می گویم من کشیک های خودم را نمی ایستم سه شنبه پنج شنبه تعطیل است شاید به مسافرت رفتم . من وقتی با تلفن حرف می زنم پشت گوشی داد می زنم . دست خودم نیست ناخود آگاه تون صدایم بالا می رود . دکتر ایزدی یک پرشیای سفید خریده است . دکتر سلیمی می گوید که مطهری آمده بود در تبریز صحبت می کرد . دکتر جانفشان می گوید اینها صبرشان تمام می شود و یکدفعه می ریزند همه کاسه کوزه روحانی و اصلاح طلب ها را می شکنند . 

خالوغلی آمده است در چله زمستان فوتبال بازی کنیم . می گویی تا آفتاب در آسمان است شروع کنیم . سه به سه . ما دو سه گل پیش می افتیم . تشنه ام می شود . می روم از سماور برای خودم چای بریزم . هاشمی رفسنجانی مثل مادر بزرگ ها کنار سماور نشسته است رگه هایی از مش اسماعیل هم در خودش دارد . اجازه می گیرم و قوری را از بالای سماور بر می دارم و چای می ریزم . یک ساختمان ده طبقه که آیفون می زنم و گوگرد چوب کبریت ها را جلوی دوربین آیفون می گیرم بعد یادم می افتد که چایم روی میز سماور مانده و الان سرد شده است . از این خواب های شیر تو شیر زیاد می بینم .

بیدار می شوم . هوا تاریک شده است . میترا کرفس و هویج سرخ می کند . میترا امروز رفته است دو تا مرغ خریده است . عزیز دارد مرغ می پزد . رعنا و آسیه برای دیدن عزیز آمده اند . میترا کرفس ها و هویج ها را در سینی می گذارد به طبقه بالا ببرم . افشین دور بین و ریدر کارتم و باطری هایم را می آورد روی جاکفشی می گذارد . زنگ مطب می زند . افشین پوتین هایش را واکس زده و در زیر زمین گذاشته است . چند تا کوآموکسی کلاو خورده درست نشده است . دو تا شش سه سه و دیفن و از این حرفها می نویسم . هر قدر پول می دهند نمی گیرم . همین که در این چله زمستان لطف کرده اند قابل دیده اند آمده اند خیلی است . من که از خیر این مطب گذشته ام . هم کوچه مان یخ زده است هم سر کوچه به خاطر ساخت و ساز نیمه بسته است هم در کوچه شش متری مان جا برای ماشین های خودمان هم نیست و هم اینکه خیلی وقت ها در خانه و مطب نیستم یا حوصله مریض را ندارم . البته مریض که می آید روحیه می گیرم . یک جورهایی احساس مفید بودن می کنم . اما اصراری ندارم که با هر ترفندی مریض های بدبخت را به اینجا بکشانم .

آینه را به تختم تکیه داده ام و دارم جلوی آینه صدای بم و اوج از نی در می آورم . پیراهن اسکی یقه سیاه پوشیده ام . شاید به خاطر بیست و هشت صفر نباشد . این پیراهن دم دست بود پوشیده ام . من محمد پیامبر را دوست دارم . شاید نه به اندازه میترا اما خیلی دوستش دارم . و از اینکه عرب است ناراحت نیستم . یعنی این چیزها برایم مهم نیست . من همه آدم های بزرگ را دوست دارم . من با محمد پیامبر هم شوخی دارم . ازش نمی ترسم . دستش را نمی بوسم . ازش آویزان نمی شوم که حاجت هایم را بخواهم . از این جور چیزها خوشش نمی آید . پیامبر اگر به خانه ما بیاید من نمی روم از رستوران غذا بیاورم . کته و سیب زمینی برایش می پزیم . پیامبر تشریفات را دوست ندارد . مردم را هم خبر نمی کنم . می ریزند لباس های بنده خدا را پاره می کنند که مثلا حاجتشان را بگیرند . میترا به اتاق بالا آمده از نمونه سوالات پرهام پرینت بگیرد . چیچک و پرهام هم دنبالش می آیند . این روزها پای راستم را کمتر تکان می دهم . دارم روانم را رام می کنم . این لامپ زرد بالای سرم سوخته است . لوسترهای خانه ما از آن لوسترهای ارزان قیمت است . من دوست دارم با محمد پیامبر کلی حرف بزنم . من از پیامبر های زنده خیلی خوشم می آید . من دوست دارم با پیامبر ها راحت باشم . خودمانی باشم . دوست ندارم کسی برایم تقدس بازی در بیاورد . اصلا معنی کلمه مقدس را نمی فهمم . دوست دارم در تنهایی پیامبر غرق شوم . دنبال غار حرایی می گردم که از اینهمه بت و بت پرست بگریزم . آب دماغ چیچک آمده دارد داخل دهانش می رود . میترا دارد دنبال دستمال کاغذی می گردد . مش رحمتعلی امروز به مشهد رفته است .

سلام . امروز یکشنبه هشت دی ماه است . میترا سرما خورده است . شهین خواب مانده است . پرهام را من به مدرسه می برم . مثل زمستان شصت و یک که نورالدین یکبار مرا به مدرسه برد سرد است . نورالدین رفت و سی و یک سال گذشت . به اداره کل تامین اجتماعی در گلکار می روم . جلال هم آمده به دفترچه های بیمه شان اعتبار بزند . می گوید احمد پسر کریم پاسبان هم اینجا کار می کند . جلال سه تیغ کرده است . دیروز از کربلا آمده است . برای دیروزش گواهی نوشتم . می گوید کلک رشتی زدیم . ساختمان بغل واحد در آمد . رئیس دستور بدهد دبیرخانه شماره بزند اتاق صد و هشت . اصل شناسنامه و کارت ملی و دفترچه بیمه که همراهم نیست . ساعت نه و سه دقیقه به اداره می رسم . اف یک می زنم که مرخصی حساب شود . صندلی های آّبی وسط بهداری پر از مریض است . دیروز پرهام با موبایلم بازی کرده شارژش تمام شده است . نتوانستم به اداره زنگ بزنم . مصطفی در حیاط بهداری دارد سیگار می کشد . داروخانه چی به امتحان رفته است . مریض ها یکساعت بعد بیایند داروهایشان را بگیرند . مصطفی و آفتابی و مش اسماعیل دارند با پمپ از چاه به منبع آب می زنند . آب بهداری قطع شده است .

صبحانه خامه عسلی و سنگک است . وسط صبحانه آقا بنیاد مسئول بیمه روستایی می آید . می گویم دفتر ثبت نام را دور انداخته ام دارم همه چی را در اکسل می نویسم . ششصد و بیست و چند تا مریض دیده ام که سی و چند تایش بیمه روستایی بوده است . می گوید سیستم معیوب است . می گویم هر چه آزمایش و سونوگرافی در دفترچه روستایی می نویسم بیمارستهاهای تبریز آزاد حساب می کنند . گاهی الکی بالای دفترچه کد ارجاع می نویسم . آقا بنیاد می گوید بنویس تا کار مردم راه بیفتد . متخصص ها در تبریز از خودشان الکی کد ارجاع می نویسند . این پزشک خانواده عجب شیر تو شیری شده است . یکماه قبل بخشنامه آمده که علاوه بر دفترچه بک برگه بزرگ ارجاع هم بنویسیم که خوشبختانه من ننوشتم . کلی هم از آن برگه ها چاپ کرده اند . دیروز نامه آمده که آن برگه ها لازم نیست . دکتر ایزدی می گوید داش دوشسون بو مملکتین باشینا . چایی ام سرد شده است . مش اسماعیل در سماور آّب ریخته است . باید تا چای ساعت یازده صبر کنم .

پس فردا بیست و هشت صفر است . دلم برای محمد پیامبر تنگ شده است . محمد پیامبر اگر به خانه ما بیاید اول می گویم هاله را از بالای سرش بردارد روی جا کفشی بگذارد . نور هاله چشمم را اذیت می کند . و آن وقت می روم برایش چای دم می کنم و از آن نارنگی های یخ زده می آورم . می دانم که ناراحت نمی شود . فردا حماسه نهم دی ماه است . با آنکه چشم فتنه کور شده اما من هنوز به احمدی نژاد و هاله و از این چیزها حساسیت دارم . یاد دود موتورهای برادران حاج کاظم می افتم که جلوی آژانس شیشه ای صف کشیده اند . که دود موتورشان اذیتم می کند . که خیبری دود ندارد سوز دارد . در کتابهای درسی دور سر پیامبر و امامها هاله زرد می کشیدند . نمی دانم سندیت تاریخی و فقهی دارد یا همینجوری سلیقه ای نقاشی کرده اند . در قرآن که ندیده ام چیزی از هاله نوشته باشد . شاید اگر پیامبر الان می آمد می گفت من هاله ام کجا بود من هم یکی هستم مثل همه شما که غذا می خورم و در بازار راه می روم . شهین یک بار محمد پیامبر را خواب دیده است . می گوید مثل کوزت بینوایان داشتم سطل سنگین آب را می بردم که محمد پیامبر رسید و یک طرف سطل را گرفت . اشک در چشمهای شهین حلقه می زند . شهین از این خواب ها زیاد می بیند . یکبار یکی از امامها را خواب دیده بود و گفته بود سرگیجه دارم و امام گفته بود که باید گوشهایت را شستشو بدهی . برایش قطره گلیسرین فنیکه نوشتم و با سرنگ ده سی سی گوشهایش را شستم . سالار می گوید هر وقت خانومش خواب دندان می بیند از تبریز زنگ می زنند که یک نفر مرده است . این زمستان آخرش ما را می کشد شک ندارم .

ساعت پنج عصر است . عزیز روی مبل خوابیده است . چراغها را روشن می کنم . بلند می شود می نشیند . طرلان و حیدر علی امروز یازده شب با اتوبوس از تهران می آیند . فردا اگر خدا بخواهد هفت صبح می رسند . پرهام دارد با کاغذ ، قایق درست می کند . میترا می گوید اگر سر درس و مشقش نیاید دو تا از ستاره هایش را پاک می کند . من دارم چای می خورم . به اتاق بالا می آیم و در را می بندم . یاد گرفته ام در صدای اوج از نت دو تا فا بزنم بعد نت سل تا سی را در صدای غیث بزنم و آنوقت نت دوی بعدی را در صدای پس غیث بزنم . می خواهم سجده کنم اما موردی نمی بینم . اصلا مگر کسی دیگر غیر از تو هم هست که بخواهم کافر شوم . حساب کردم اگر بخواهم شکر بازی در بیاورم به قول سعدی باید در هر بار نفس کشیدن دوبار سجده شکر کنم و آن وقت از کار و زندگی می افتم . برای همین است که بی خیال شده ام و در آینه برای خودم لبخند می زنم . لبخند یعنی شکر .

سلام . امروز دوشنبه نهم دی ماه است . اینجا خانه بهداشت ایوند است . آقای رونقی دارد دنبال عینکش می گردد . می گوید مجلس برای دو تا از وزیر ها چراغ زرد داده است . یکشنبه پانزدهم برای پایش بهورزی به ایوند می آیند . آقای رونقی می گوید یک میلیون داده ام بلیط هواپیما برای مشهد گرفته ام به امیریان زنگ بزن بگو به خانه دیگر بروند . تا یکشنبه همه پرونده های سبز را ندیده پر می کنیم . خانم نجفی هم با دخترش ریحانه از خانه بهداشت ترپ آمده است دارد کمک می کند . مصطفی به مدرسه رفته واکسن مدارس را بزند . هفت تا شماره سه می گیرم خانمی گوشی را بر می دارد شماره ترمینال را می خواهم می گوید اولش باید کد صفر چهار صد و یازده را بزنم . یک بلیط برای قرچک می خواستم . ساعت هفت ، هفت و نیم اینجا باشید . آقای ؟ احمد بنویسید .


دوشنبه ها آفتابی به شبستر می رود . دکتر جانفشان می گوید یکبار هاشمی قرار بود به تبریز بیاید که نیامد مردم در خیابان جمع شده بودند شعار می دادند عطر گل محمدی ایشی واریدی گلنمدی و من قاه قاه می خندم . هفت صبح حیدر علی و طرلان می رسند . چیچک را به طبقه بالا می برم و با حیدر علی و طرلان روبوسی می کنم . نان اسکو و عسل و کره . ریحانه دارد کتاب داستانها را نگاه می کند . در اتاق بسته است ما داریم می پزیم مریض ها دارند بیرون اتاق یخ می زنند . خانم رونقی می رود برای ریحانه صندلی آبی می آورد . باطری های دوربین کانون را گذاشته ام شارژ شود . شهین پیاز قرمز پیدا نکرده گفته از امند پیاز قرمز بخرم . میترا سرما خورده و پرهام را هم من امروز به مدرسه می برم . پرهام دوست دارد زودتر از سرویس برسیم . دیشب سه تا شارژ بیست هزار تومنی از اینترنت برای همراه اولم خریدم . دارم می روم مسافرت . شاید چند روز نباشم . فردا مادر خانوم صدرا آش نذری می پزد . پنج شنبه سالگرد حمید عموغلی است .