سلام خوب من . اینجا بیست
کیلومتر مانده به زنجان است . ساعت دوازده شب است . دارم داخل اتوبوس برایت تایپ
می کنم . می خواهم بدانی چقدر دوستت دارم . پنج دقیقه است که سه شنبه است . دهم دی
ماه . اتوبوس ساعت هشت شب راه افتاده است . صندلی ردیف چهارم . نوزده هزار و دویست
تومن . از آن کیک های دوتایی کوچک و ساندیس هم داده اند . رستوران ایرانیان .
ناهار و شام . بیرون رستوران ایستاده ام دارم بیسکویت می خورم . کیف در دست به
مستراح آقایان می روم . مردم دارند قیمه و کوبیده و از این حرفها می خورند . خیلی ها
هم دارند سیگار می کشند . ماشین را در پارکینگ خانه فرشته گذاشته ام . اتوبوس حرکت
می کند . نی هفت بندم را هم برداشته ام . از عابر بانک ترمینال تبریز دویست هزار
تومن می گیرم . دسته دسته سرباز گوشه و کنار ترمینال ایستاده اند . دارند به مرخصی
می روند . دو طرف جاده پر از برف است . داخل اتوبوس گرم است . یک ولووی سی و چند
نفره . شوار کتانم را پوشیده ام و از زیرش زیر شلواری همیشگی ام را . اسکی یقه
قهوه ای و از رویش پلیور زیپ دار آبی را هم پوشیده ام و از رویش کاپشن سیاه دو سال
پیش را . روبروی مسجد المهدی سوار تاکسی می شوم . سه هزار تومن تا ترمینال می دهم
. ظهر چهار تا سنگک می خرم و دو جعبه نارنگی . حیدر علی کلاهش را گذاشته است و
دارد حرف می زند . از تاکسی و اتوبوس و موبایل مردم و مغازه ها صدای نوحه می آید .
فردا بیست و هشت صفر است . همه به مشهد می روند آن وقت من و سالار به سرمان زده
است به شمال برویم . لپ تابم هشتاد درصد شارژ دارد . کتاب آموزش نی و دو تا سر
نسخه و مهر پزشکی و کارت ملی و کارت بنیاد شهید و دفترچه بیمه ام را هم برداشته ام
.
سلام خوب من . امروز سه
شنبه ده دی ماه است . شاید اولین روز دو هزار و چهارده . نی هفت بندم در کف اتوبوس
گم شده است . سه راه تقی آباد پیاده می شوم . سالار آن ور خیابان منتظر است .
رودهن بومهن جاده هراز آمل نور رویان . در محمود آباد می رویم روی تخته های کنار
ساحل می نشینیم و صبحانه می خوریم . ساقه طلایی با چای شاهسبرنی و من با ماسه های
ساحل اسب درست می کنم که شبیه اسب تروا می شود . می رویم از کنار دریا سنگ های
رنگی و صدف جمع می کنم . ساعت ده صبح است . کسی کنار دریا نیست . هوا سرد است .
دیوارهای خانه ها را هم به خاطر رطوبت از بیرون ایزوگام کرده اند . در رویان دسته
های عزاداری بیست و هشت صفر است . هیجده هزار تومن ماهی سفید . پانزده هزار تومن
سیر و پنج هزار تومن زیتون . سه تا نی هفت بند دانه ای سیزده هزار تومن و یک شطرنج
چوبی شصت هزار تومن . گوشت چرخ کرده یک کیلو سی و یک هزار تومن . سالار در کابینت
ها دنبال بشقاب می گردد . دمپایه ها را به ورامین برده اند .
صدای اره برقی می آید .
دارند درخت ها را می برند . ابوالفضل دویست هزار تومن هیزم در حیاط ویلا ریخته است
. سالار کته می پزد . یادش رفته است کره و روغن بخرد . سالار دارد جوجه ها را به
سیخ می کشد . داخل ویلا از بیرون سرد تر است . دو نفری فرش کهنه را از ماشین به
طبقه دوم می آوریم . شش تا تخم مرغ مهر خورده . پنج تا لواش هزار تومن . در مبل
نشسته ام دارم تایپ می کنم . سمند سالار نود و چند هزار تا کار کرده است . ساعت
یازده صبح به ویلا می رسیم . ششصد متر . نود میلیون . نی ها یک سوراخشان کم است اما
جنسشان خوب است . اینجا روستای دستر است . در میانبند . در جاده رویان به طرف یوش
بلده . جوجه ها دارد در ذغالهای ایوان سرخ می شود . دودش از پنجره دیده می شود .
نمی دانم چرا بیست و هشت صفر به جای زیارت به شمال آمده ایم . جاده هراز ترافیک
بود .
ناهار را در ایوان می
خوریم . سالار برنج را بدون روغن و نمک پخته است اما جوبجه کباب و ترشی سیر و
زیتون پرورده و منظره جنگل روبرو ، طعم ناهار را خاطره ای به یاد ماندنی در اولین
روز دو هزار و چهارده می کند . بخاری گازی اتاق بغل دودکش ندارد . کپسول گازش هم
خالی است . می رویم از حیاط هیزم می آوریم و شومینه را روشن می کنیم که خاموش می
شود . هیزم ها بزرگ هستند و هر قدر که سالار ماده آتش زا می زند نمی سوزند . می
رویم چوبهای کوچک می آوریم زیر هیزم ها می گذاریم . به رویان برای پر کردن کپسول
ها بر می گردیم و به نور اما همه جا بسته است . عکس های احمد ناطق نوری را به
دیوار زده اند که مشاور عالی وزارت نفت شده است . سوراخهای نی فقط به ماهور می
خورد . یک کتری کوچک پنج هزار تومنی می خریم و روغن و آب معدنی و نوشابه و سم برای
سمپاشی ویلا و برنج نه هزار تومنی . ساعت هفت شب است . هنوز سه شنبه است .
سلام خوب من . امروز
چهارشنبه یازدهم دی ماه است . اینجا ویلایی در دستر است . سالار دارد به شیخ
انصاری در شبکه دو گوش می کند . هیزم ها دارند در شومینه چرت چرت می سوزند . سالار
به شبکه یک می زند مشهد مقدس را نشان می دهد . مردم دارند گریه می کنند . در کتری
پنج هزار تومنی یک چای کیسه ای می اندازیم و با بیسکویت ، چای می خوریم . سالار می گوید آن وقت می گویند چرا کسی
تلویزیون ایران را نگاه نمی کند . شطرنج ها را همینجور از شب روی میز چیده ایم .
سالار کلاه سیاه مرا به سرش گذاشته است و روی مبل دراز کشیده است . با یکی از نی
ها ، جوه جوه جوجه لریم را می زنم . دارند از دهان سالار بخار بیرون می آید . اول
صبح می رویم در حیاط با دو تا هیزم ، گل کوچک درست می کنیم . سالار چهار یک می برد
. سالار می گوید من اگر رئیس جمهور بشوم اول می روم با آمریکا صلح می کنم بعد سپاه
را برمی دارم اقتصاد را آزاد می کنم و شمال را توریستی می کنم آنوقت رفتم در شورا
ثبت نام کنم گفتند باید سابقه جبهه داشته باشی و لیسانس باشی . سالار جارو برداشته
دارد ذغالهای جلوی شومینه را پاک می کند . سالار می گوید من اگر به شورا بروم و
بعد به مجلس بروم و رئیس جمهور شوم جنتی مرا بعلت کهولت سن رد صلاحیت می کند و می
خندد . سالار تلویزیون را خاموش کرده است . شب بخاری گازی را از ترس مونو اکسید
کربن خاموش می کنیم و نفری هفت تا لحاف رویمان می کشیم . ساعت ده شب با سالار
شطرنج بازی می کنیم . سالار سفید و من سیاهم . سالار با اسب شروع می کند . آخر بازی سالار دو تا اسب و یک فیل دارد و من
یک وزیر دارم یک وزیر دیگر هم می آورم .
سلام خوب من . من فکر می
کردم که تو یک مردی اما دیشب برای اولبن بار فکر کردم که شاید یک زن باشی یک زن
زیبا . یک دختر مو طلایی با چشم های میشی شبیه سارای نقاشی . خوب من ، مرد باشی یا
زن ، دوستت دارم . سفید باشی یا سیاه دوستت دارم . زشت باشی یا زیبا دوستت دارم .
آسمان باشی یا زمین ، دوستت دارم . نعمت بدهی یا بلا ، دوستت دارم . قهر کنی یا
آشتی ، دوستت دارم . خیال باشی یا واقعیت دوستت دارم . خوب من امروز پنج شنبه است
. دوازده دی ماه . این دو هزار و چهار ده چه حالی می دهد دستت درد نکند . هنوز در
ویلای ننه بلقیس هستیم . ساعت نه صبح است . سالار از مستراح بیرون آمده و جوه جوه
جوجه لریم می خواند . هنوز کلاه سیاهم روی سرش است . می گوید خالوغلی لحاف تشک ها
را بده در اتاق خواب بگذارم می گویم خالوغلی رفته ام به حس اگر از جایم بلند شوم
حسم می پرد . همه هیزم ها سوخته و خاکستر شده است . سالار می گویم الان چالوس
ترافیک است و انزلی را بی خیال بشوم در آمل چهل تا مغازه صنایع دستی بغل هم است که
همه شان نی هفت بند با سوراخ های ایرانی می فروشند . از آمل هم با زنجیر چرخ و
سرعت سی به تهران می رویم .چای می گذارم کنار شومینه که خاموش شده است می نشینیم و
با چای داع ، آخرین ساقه طلایی را می خوریم . دیشب سالار همه خانه را سمپاشی کرد و
همه خانه را با جارو برقی کهنه که آورده جارو کشید . بعد از ظهر هم که من خوابیده
بودم و باران می بارید همه هیزم ها را از حیاط به انباری برده بود .
سلام خوب من . امروز جمعه سیزده دی ماه است . میترا
و چیچک دارند انار می خورند . پرهام انار می خوری . سه دانه هم کف دستش در دهان من
می گذارد . چیچک بخور دیگر . آشغال هایش را در نیاور . ده دوازده تای دیگر در
دهانم می گذارد . طرلان و شهین در طبقه بالا دارند شام می خورند . شهین رفته از
راه پله از آن پیازهایی که خریده ام می آورد . می گوید پیازها یخ زده اند . افشین
دیروز به سالگرد حمید عموغلی در مسجد رفته است . سالار زنگ زده است که داشتم ماشین
را تمییز می کردم سنگ ها و صدف هایی را که از کنار ساحل محمود آباد جمع کرده بودی
پیدا کردم چکار کنم . می گویم نگه دار . از بازار رویان ، دو تا از آن سنتور زمینی
های یا پیانو ها یا همان میله ها که با چکش روس سرشان می زنند صدای دو ، ر ، می ،
فا می دهد برای چیچک و آیلی می خرم . سالار هم می خواهد برای مهران و عسل اسباب
بازی بخرد می گویم از این پیانوها بخرد . چینی اش هفده تومن و ایرانی اش بیست و سه
تومن با کتاب و سی دی آموزشی .
دو تا نی دیگر از آن
مغازه پریروزی می خرم می شود پنج تا نی هفت بند . تنها یک نی هفت بند برایش می
ماند . می گوید کلاس داری برای شاگردهایت می خری می گویم نه همینجوری هوس کرده ام
کلی نی هفت بند بخرم . از آمل هم دو تا نی هفت بند دیگر می خرم . دانه ای دوازه
تومن . میترا مشت مشت انار دانه می کند می دهد می خورم . پرهام دارد میمون های
فضایی را نگاه می کند . سالار دویست تومن پول هیزم ها و سیصد و پنجاه تومن پول
نگهبانی را به ابوالفضل می هد . سگ قهوه ای جلوی خانه ابوالفضل جلو می آید و از
کفش ها شروع می کند و هم بدنم را بو می کند . پرهام ترشی سیر و زیتون و ماهی از
بازار رویان می خرد . جاده هراز خوشبختانه ترافیک و یخبندان نیست . شش هفت تا تونل
.
یک تونل دراز که از یک تا
دویست و پانزده می شمارم تا تمام می شود . سالار در آبعلی ، ماست و دوغ می خرد . از رودهن و بومهن
و پردیس می گذریم . تهران های برف ندیده که از هوای آلوده فرار کرده اند دسته دسته
آمده اند دارند تیوب می خرند می روند در پیست های اسکی اطراف جاده ، سر می خورند .
از نازی آباد و سیزده آبان می گذریم . به شهر ری می رویم تا با مترو به کرج بروم
سوار اتوبوس تبریز می شوم . سالار می گوید برویم از قرچک بلیط بخریم . صندلی سی و
هفت ، ساعت هشت شب ، نوزده هزار تومن . ساعت پنج و نیم عصر آیفون خانه شهناز را می
زنیم . با شهناز و مهدی روبوسی می کنم . نی ها و شطرنج و کیفم را در آسانسورشان می
گذارم . شهناز دارد به شبکه فاکس در ترک ست نگاه می کند . کیوی و نارنگی پرتقال و
سیب می آورد . چیچک دارد با قند ، رب گوجه فرنگی می خورد .
پرهام و چیچک مثلا دارند
با شطرنج چوبی که از رویان خریده ام بازی می کنند . چیچک مهره ها را اشتباه می
چیند پرهام که درستش می کند چیچک سرش جیغ می زند . پرهام هم خوب بلد نیست . فکر می
کند که فیل چون بزرگتر است می تواند اسب را بزند . می روم موبایلم را می آورم از
شطرنج بازی کردنشان فیلم می گیرم . چیچک بازی را خراب می کند و پرهام مهره ها را
جمع می کند می رود در لپ تاب میترا شطرنج بازی می کند . میترا شام آورده است .
آشپزخانه سرد است و در هال غذا می خوریم . کته با گوجه و سیب زمینی از همانهایی که
سلطنت برایم می پخت . خدا رحمتش کند . دو تا لیوان زرد و یک لیوان سفید و یک
استکان برای چیچک . چیچک قاشق ها را داخل بشقاب ها می گذارد و برای خودش آفرین می
گوید کف می زند . خدایا دیگر بس است مست
شدیم بگذار زندگی مان را بکنیم .
سلام . امروز شنبه چهارده
دی ماه است . لوله آب که از چاه به منبع می رود یخ زده است . آب بهداری قطع است .
مش اسماعیل و مصطفی با آب داغ ، یخ لوله را باز می کنند . یادم باشد به سایت باز
آموزی بروم پنجاه امتیاز کم دارم گفتند برای مطب امند باید پروانه مطب تبریز را باطل
کنی از شبستر پروانه بگیری . یادم باشد به پلیس بعلاوه ده بروم و بدهم گواهینامه
رانندگی و کارت پایان خدمتم را دیجیتالی کنند و همانجا پاسپورت هم بگیرم خرداد با
سالار به آنکارا بروم امتحان تاییدیه مدرک پزشکی دهم تا اگر اخراجم کردند بروم در
ترکیه طبابت کنم پول درو کنم . سالار می گوید از وقتی چهار تا فلوکستین می خوری
مغزت معیوب شده است . فلوکستین ها را نخور . می گویم یک احمد دیوانه بهتر از یک
احمد افسرده است تازه در ایران امروز آدم همان بهتر که دیوانه باشد تا اینکه همرنگ
این جماعت شود . ناخن های دستم بلند شده است یادم باشد امشب بچینمشان زشت است .
سلام . امروز یکشنبه
پانزدهم دی ماه است . خانم نادر پور اس ام اس فرستاده که بدجوری سرما خورده ام
امروز را مرخصی می خواهم . آب هنوز قطع است . چاه بهداری هر روز بیشتر از چهار
کالون آب نمی دهد . حاج بخشایش آمده که همان زمین پنجاه تومنی را متری می توانم
چهل و دو تومن برایت بخرم . اگر پانصد متر را هم نتوانستی دویست و پنجاه تومنش را
خودم بر می دارم . به مش اسماعیل می گویم ده تومن نقد می دهم به شرطی که دویست و
پنجاه متر طرف امند را من بردارم . فقط باید خود فروشنده و قولنامه را اول ببینم .
دو روز است که حمام نرفته ام . موهایم آنقدر چرب است که شبیه دهاتی ها شده ام . من
دهاتی ها را دوست دارم . ساده بگم دهاتی ام با همه شهری شدنم . یاد شادمهر عقلی
بخیر . نوارش را در میدان انقلاب گذاشته بودند . شاید سال هفتاد و چند بود .
ساعت سیزده و ده دقیقه
است . این ثانبه شمار بودن هم برای خودش عالمی دارد . خانم رجب پور زنگ زده است که
شاخص های بورد را نوشتید . می گویم شرمنده کلا یادم رفته بود و می خندم . به مصطفی
می گویم ناخن گیرش را بیاورد ناخن هایم را بچینم . با پرهام الکی شطرنچ بازی می
کنم و پرهام می برد . دوست ندارد بازی تمام شود . یادم باشد تا چراغش روشن نشده
بنزین بزنم . من دیگه بچه نمی شم دیگه بازیچه نمی شم . فکر می کنم مصطفی در اتاق
تزریقات نوار معین را انداخته است می روم بگویم که خاموش کند شاید از استان برای
پایش بیایند و گیر بدهند می روم می بینم که تلویزیون خودمان است آهنگ معین را یک
نفر دیگر خوانده است . باورم نمی شود . این روحانی شاید آخرین تیر نظام باشد . یا
نظام را این وری می کند یا آن وری . شک نکنید .
سلام . امروز دوشنبه
شانزده دی ماه است . دو کالون بیشتر در بهداری آب نداریم . مش اسماعیل می گوید از
فردا آبدارخانه تعطیل است . حیدر علی و طرلان دیشب با اتوبوس وی آی پی ساعت ده و
نیم شب سیر و سفر به تهران رفتند . یک پتو هم خریده بودند . دو تا بلیط پنجاه و
چهار هزار تومن . پادگان سپاه بالاتر از بهداری ماست . ظهر ساعت دو که می آیم مینی
بوس های سپاه از پشت با سرعت می آیند و سیگنال می زنند . انگار دارند سر می برند .
پلاکشان سبز است و زیرش پنجاه و سه نوشته است . پجلو هم که می افتند هر قدر چراغ
می دهی کنار نمی کشند . می خواهم بگویم من به سپاه خوش بینم اما اتوبوس هایش نمی گذارد . دیشب یوزارسیف و پس از باران
تمام شده و امروز شهین سریال ندارد تماشا کند . شهین انگشتانش را که خم شده اند
نشانم می دهد که مقصر تو هستی که آمپول هایم را نمی زنی . می روم از زیرزمین سرنگ
می آورم و یک نوروبیون و یک د سه می زنم . میترا و بچه ها رفته اند به فرشته سر
بزنند . شهین برایم ایکی ثانیه روی اجاق گاز چای دم می کند . میترا برای چیچک یک
عروسک و برای پرهام یک ماشین اسباب بازی خریده است . به شهین می گویم فردا ساعت شش
به کلاس نی می روم کلی دعوایم می کند که به جای داستان و نی برو درست را بخوان از
نادر یاد بگیر . نادر باجناقم است . بدجوری دارم در آینه به خودم نگاه می کنم . به
نظر من مداح ها باید حق تیراندازی داشته باشند . روزنامه های این روزها را که می
بنیم یاد آخرین روزنامه های رنگی زنجیره ای در دوران خاتمی می افتم که همه شان
یکجا توقیف شدند . این علی مطهری آخرش کار دست خودش می دهد . من از عصبانیت های
ترکان خوشم می آید هماجور که از خنده های ظریف . من فکر می کنم که اگر روحانی برود
کنار ، نظام خود کشی می کند . شک ندارم . یک جوری بیماری اتو ایمون . طغیان
تندروها همه را به باد خواهد داد . یعنی اگر علی مطهری هم نبود من فکر می کردم که
انقلاب همه خودش را خورده است .
سلام خوب من . سلام خوشگل
من . اصلا سلام همه چیز من . امروز چهارشنبه هیجده دی ماه است . هنوز یک روز مانده
که بالاخان همه درخت های دره یاران را بگذارد و برود . سیصد متر زمین سیزده تومن .
یک ورق آ چاهار و پنج تا امضا . متری چهل و دو تومن با هفتصد و پنجاه تومن به خاطر
جنوبی بودن . رفتم کارت به کارت کنم نشد . شماره حساب مورد نظر در شبکه موجود نمی
باشد . نباشد به درک . به خدا من زمین خوار نیستم . جو گیر شدم . عباس با اتوبوس
قرچک به تبریز آمده است . ناهار به خانه شهین آمده است . امروز عصر به ورامین می
رود . شهین می گوید گوشهایم مثل نی صدا می دهد . حیدر علی می گوید شلغم خریده ام
ببرم در تهران بکارم . می گوید شلغم صدای گوش را کم می کند . طرلان هم بلغور خریده
است . به شهین می گویم برویم از بازار کره نی خانه ، شلغم بخریم بخورد . مش رحمتعلی
امروز از مشهد آمده است . عزیز دو تا گرمکن برای پرهام و چیچک خریده است و یک چادر
برای عید میترا . ماشینم آنقدر کثیف است که نگو . آدم خجالت می کشد . هنوز ناخن
های پایم را نجیده ام . من خدا را هزار بار شکر می کنم که آسمان ، آصمان نیست همین
صابون برایمان بس است . تازه شانس آورده ایم که آثمان نیست . میترا و پرهام دارند
مسواک می زنند . شام سوپ و سنگک می خوریم . فرامرز اینجایی !؟
سلام خوب من . امروز پنج
شنبه نوزده دی ماه است . جمال و کاوه و عطا از تهران آمده اند . بالاخان فردا پنج
عصر پرواز دارد . خان کیشی کلی سرفه می کند . نه میلیون از بانک ملی صوفیان می
گیرم و به رحمان پسر حسن آفتابی می دهم . یک بسته تراول پنجاه تومنی و پنج بسته
اسکناس آبی دو هزار تومنی و چهار بسته پنج هزار تومنی . بابت همان سیصد متر زمین .
ساعت یازده صبح . سه میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومن هم برای اول اسفند چک می
نویسم . دسته چکم غیر فعال شده متصدی می گوید باید زنگ بزنی به شعبه خامنه ، فعالش
کنند یک میلیون هم می ماند برای شنبه صبح . قبض موبایل مهناز روی جا کفشی است . مش
رحمتعلی ساعت سه ، ساکش را هم بر می دارد و می رود . افشین از دیروز داروهایش را
نمی خورد . سه روز است که تلفن هایمان قطع است . فرشته از امروز عصر کمردرد گرفته
است . شهین کتری استیل را از کابینت بالای ظرفشویی بر می دارد . موبایل شهین به
خاطر بدهی قطع است . به شهناز زنگ می زند شماره ایرانسل جدیدش را می دهد . نازلی و
رضا خانه شهناز هستند . فردا ساعت دوازده از ایپک یولی به رستوران بالای کوه
عینالی می رویم .
سلام خوب من . امروز جمعه
بیست دی ماه است . خوب من . چقدر تو سبزی . من فکر می کنم تو
همان درخت هایی هستی که بالاخان کاشته است . خوب من شاید تو از جنس هستی نباشی .
میترا یک سریال چینی ژاپنی کره ای پیدا کرده می نشیند تا دوازده شب می بیند . ممد
ابراهیمی فلش فیلمهای بالاخان را می دهد و جواد سیدی ، ده بیست تا عکس های بالاخان
را که در جیب کتم می گذارم . سوپ خامه ای و جوجه کباب و موز و مربای بالنگ و حلوای
زعفرانی و من عکس استاد محمت رمضانی را با کلاه عمو صمد می گیرم . خوب من برفهایت
کی آب می شود خوب من این زمین و سیزده تومن مال خودت فقط بگو برای چه اینهمه ول
معطلم . حداد از ضرغامی به خاطر اخراج مجری تلویزیون که از کلمه غربی اس ام اس
استفاده می کرد تشکر کرده است خوب است که خود کلمه تلویزیون ، اصلا غربی نیست .
سلام . امروز شنبه بیست و
یک دی ماه است . شهین جلوی بانک ملی پیاده می شود و من پرهام را به سرویس می برم .
شماره بیست و هفت . صد تا ده هزار تومنی سبز که در جیب کت قهوه ای ام می گذارم و
به مش اسماعیل می دهم و چهار تا پنج هزار تومنی زرد که بدهد بنگاهی زیر قولنامه را
مهر و امضا کند . آفتابی با فکس اداره از قولنامه قبلی زمین دو تا کپی در می آورد
. فرهاد ده هزار تومنی ها را می شمارد . مصطفی می گوید بیست هزار تومن هم من می
دهم بده بنگاهی زیر قولنامه مرا هم مهر و امضا کند . مریض از ایوند برایم یک
نایلون سیب آورده است . دستش درد نکند . راضی به زحمت نبودم . دکتر حسینی زنگ می
زند که آمار هپاتیت ها را بفرستم . شنبه از استان برای پایش می آیند . دوباره با
مش اسماعیل می رویم زمین را با قدمهای مش اسماعیل متر می کنیم بیست و هشت متر در
هفده متر می شود که دویست مترش را مش اسماعیل و آفتابی برداشته اند . همه جا برف
است . این طمع آدم را به کجاها می کشاند . میترا زنگ می زند که پوشاک و گوجه و نمی
دانم چی و چی بخرم که همه اش یادم می رود . ماشین چهل و سه هزار تا کار کرده است .
لپ تابم اتوماتیک شده است . دارد همینجوری برای خودش تایپ می کند . دارد روی
اعصابم راه می رود . نشانگر موس این ور و آن ور می پرد و نوشته هایم را پاک می کند
. خلاصه اگر سبک نوشتنش فرق می کرد حتما لپ تاب از خودش نوشته است . دکتر جانفشان
می گوید دیروز دکتر پزشکیان در تلویزیون خیلی خوب حرف زد اینبار کلی رای می آورد
اگر رد صلاحیت نشود . مصطفی دارد اس ام اس هایش را می خواند .
سلام . امروز یکشنبه بیست
و دوی دی ماه است . دو . لا . سل . حرفی برای نوشتن ندارم . جز همان حرفهای همیشگی
که از نوشتنشان خسته شده ام که امروز صبحانه خامه و عسل خوردیم که امروز بیست تا
مریض دیدم که میترا زنگ زده روغن مایع و پوشاک بخرم و از این حرفها . من گاهی در
یک ثانیه یک عمر زندگی می کنم چیزی در مایه های بازی با زمان گاهی از بالای پرده
های زمان می پرم یک بار در سه راه تاکستان تا تبریز از بالای شش ساعت در سه ثانیه
پریدم فقط کافی است نبض لحظه ها دستت بیاید و پایت را از روی ترمز برداری و الکی
گاز ندهی و حواست به دوربین های کنترل نامحسوس باشد . پیری زنگ زده که فردا دکتر
مولانا و کارآموز برای پایش به پردول و امند می آیند . گاومان زایید یا نزایید
کاری ندارم اما اگر خدا بخواهد فردا مخفی کاری نمی کنم . بگذار اشکالات کار خودم و
این سیستم معیوب و متناقض بالا بیاید . به خدا پاداشاه برهنه است تنها مانده کودکی
فریاد بزند اصلا بگذار من حرامزاده باشم . خانم بهشتی دارد شاخص های جدید را به
بورد می چسباند . شاخص ها در بوردی که طراحی کرده اند جا نمی گیرد . می گویم روی
هم بچسباند . دو روز است تلفن اداره قطع است . پولش را دیر ریخته اند . آفتابی
دارد تعرفه های جدید را به شیشه پذیرش می چسباند . ویزیت آزاد پزشک پنج هزار و
سیصد تومن . ویزیت پزشک با دفترچه بیمه روستایی پانصد و سی تومن . تزریق با دفترچه
تامین اجتماعی هزار و ششصد تومن . در سه گاه می و لا ، کرن است . باطری تایمکس
خراب شده است .
سلام گل من . امروز
دوشنبه بیست و سه دی ماه است . داریم صبحانه می خوریم . دکتر مولانا و آقای پیری
وارد اتاق می شوند . بفرمایید صبحانه . ممنون صرف شده . دکتر مولانا دارد ساکشن را
می بیند . مصطفی دارد ساکشن را راه می اندازد . از چند سال پیش که ساکشن را خریده
اند یکبار هم به برق وصل نکرده اند . دنبال قفسه داروهای اورژانس می گردیم که
خوشبختانه پیدایش می کنیم . چند تا از آمپولهایش تاریخ گذشته است . دکتر مولانا
یاد داشت می کند . لارنگوسکوپ را هم از یکی از کشوها پیدا می کنیم که چراغش روشن
نمی شود . باطری هایش تمام شده است . دفتر ثبت نام و پی گیری را می خواهند می گویم
همه اش را کنار گذاشته ام دارم در اکسل می نویسم . اکسل را نشانشان می دهم دکتر
مولانا خوشش می آید . یک فلش می دهد اکسل ها را برایش می زنم . اکسل سه سال خامنه
را هم برایش می زنم . می گویم همه پوشه های سبز و پرونده های خانوار و دفتر پی
گیری و ارجاع و مدارس و خلاصه همه کاغذها را کنار گذاشته ام همه را در اکسل می
نویسم .
دکتر محمدی از گسترش
استان آمد گفت اصلا نمی شود و به دکتر قربان زاده گفت در خامنه اصلا پزشک خانواده
کار نمی شود و دکتر قربان زاده گفت اگر تا دو هفته همه اکسل را در پرونده های
کاغذی ننویسی به دیزج شیخ مرجان می فرستمت . خلاصه یک کاری کردند که دوباره به
کاغذ بازی روی آوردم . می پرسد اینجا وایرلس دارید می گویم دو هفته است آب نداریم
و ظهر می رویم در خانه مستراح می رویم تلفن هم چند روز است قطع است از بابت گوشزد
کردن قفسه اورژانس هم تشکر می کنم می گویم دکتر ایزدی چند ماه پیش که رفته در این
چند ماه چند بار شفاهی و کتبی زنگ زده اند و فکس کرده اند که به مرکز صوفیان بروم
و کشیک بایستم که نرفته ام و دوبار به تخلفات فرستاده اند و آخرین ابلاغم هم دیزج
شیخ مرجان است و الان هم که دارم با شما صحبت می کنم حضورم در مرکز بهداشت امند
غیر قانونی است و هنوز تکلیف محل خدمتم مشخص نیست آقای پیری هم می خندد .
می گوید نظری درباره پزشک
خانواده ندارید می گویم از یکسال قبل هر چی سونوگرافی و آزمایش می نویسم در تبریز
آزاد حساب می کنند و کلی روستایی ها بد و بیراه به دست اندرکاران پزشک خانواده و
دفترچه روستایی می گویند که من و خانم نادر پور هم بی نصیب نمی مانیم . آقا بنیاد
گفت الکی از خودت کد ارجاع بزنند تا مردم علاف نشوند من هم از خدا خواسته برای همه
شان کد ارجاع با اعداد تصادفی می زنم . از اخلاق بیست دکتر مولانا تشکر می کنم و
از اینکه بالاخره گند کارمان بالا آمده احساس خوشحالی می کنم .
خان محمد یک لودرچی آورده
که دوستم است و هر وقت خواستی حصار زمینت را می کند می پرسم متری دو هزار و پانصد
تومن می کنند یا ساعتی کار می کنند . فرهاد می گوید مهندس صد تومن می گیرد می آید
کروکی زمینت را می کشد . مش اسماعیل بیست تومن گرفته هنوز مهر بنگاه یا آخوند
روستا را به زیر قولنامه نزدهدر است .
خانم نادر پور فکر می کند که مش اسماعیل هم در فروش زمین یه مصطفی دست داشته است .
امروز نمونه تیروئید نیست بنده خدا آفتابی به صوفیان ببرد و باید تا ساعت دو در
اداره بماند . دیروز حسن با بچه هایش آمده بود که تا برسند کلی خانه را مرتب کردیم
و من رفتم از یخچال شهین در طبقه بالا از آن پرتقال هایی که برای شهین خریده بودم
آوردم و شهین قنوت گرفته بود و داشت نماز مغزب می خواند . کلی با حسن نی زدیم و من
ام پی تری کسایی را به فلش حسن زدم و حسن عصر یخبندان چهار و شرک برای همیشه و
ماداگاسکار را برایم زد . شب میترا داشت با قوطی کبریت و خلال دندان و بادکنکی که
خریدند برای پرهام ماشین جت درست می کرد . صبح خواب مانده بودند .
سلام . امروز سه شنبه
بیست و چهار دی ماه است . پرهام را به سرویس می برم . صد و بیست تومن از عابر بانک
پول می گیرم . خانم بهشتی و طاهری مرخصی استعلاجی هستند . به کلاس نی می روم .
یادم باشد کتاب تصنیف ها را که به مصطفی داده ام بگیرم و کتاب ردیف محمود کریمی را
از جلال و از مش اسماعیل بپرسم پس این مهر بنگاه چی شد .
سلام . امروز شنبه بیست و
هشت دی ماه است . فردا تعطیل است . اینجا خانه بهداشت منور است . دو قوطی دارو
آورده ایم . مریض چند تا سنگ و توپ و مهر چشم زخم به لباس نوزاد سنجاق کرده است .
خانم طاهری می گوید اینها چی است می گوید مهر امام رضای غریب است . با دوربین عکس
چشم زخم ها را می گیرم . دیگر قرص جلوگیری به خانه های بهداشت نمی دهند . می
خواهند جمعیت را زیاد کنند . خانه بهداشت را موکت کرده اند . کفش هایمان را بیرون
خانه در می آوریم . پاشنه جورابم پاره است . پاهایم را زیر میز مخفی کرده ام تا
مریض ها نبینند . ویزیت پزشک هزار و شش صد تومن بود که شش صد تومن شده است . از
چیپس ارزان تر است . مریض ها دسته جمعی می آیند . سنگ مفت پزشک خانواده مفت . مریض
ها دو هزار تومنی می دهند خرد نداریم می گوییم از خرازی بیرون خانه بهداشت خرد کند
. چهارشنبه دوباره دکتر خاماچی زنگ زد که یا در صوفیان کشیک بایست یا به تخلفات
بفرستیم گفتم به تخلفات بفرستید گفت باشد با آقای طباطبایی صحبت می کنم . این
سومین بار است که به تخلفات می روم . شبکه دارد از پزشک خالی می شود . این روزها
کسی با این پولها کار نمی کند . دارم تمرین نفس گیری می کنم . باید ریلکس باشی .
هم بخاری نفتی سیاه و هم بخاری برقی روشن است . هنوز نوک انگشتان پایم یخ است . اما
بیرون آفتاب است از خانه گرمتر است . رفته ام در خط سه گاه و مخالف سه گاه . کلا
خوب است که هر چیزی مخالفی هم داشته باشد . زنده باد مخالف من . سه تا سنگک برای
شهین خریدم که نصفش سوخته بود نصفش هم خمیر بود . گل خاتون و شوهرش آمده اند . می
روم از یخچال شهین چرخکرده می آورم . یادم باشد برایش از قنبر چرخکرده بخرم . جلال
و کاوه هم سوپ و نوشابه خریدند یواشکی آوردند . به میترا گفتم یادش باشد پولش را
حساب کنیم . میترا زنگ زده است که به خانه فرشته می رود . ناهار روی گاز است .
سلام . امروز دوشنبه سی
دی ماه است . هوا آفتابی است . دارد برفها آب می شود . امیریان برای پایش آمده است
. با خان محمد می رویم برای شهین گوشت بخریم . می پرسد خالوغلی گوشت ارکه دارید .
شهین گفته حتما باید گوشت گاو نر باشد تا زود بپزد . گوشت گوسفند هم قاطی اش کند
تا خوشمزه شود . دو بار هم با ماشین چرخ کند . برای خورش هم دو کیلو گوشت مغز ران
می دهد . چهار کیلو و هفتصد گرم می شود . صد و بیست و هفت هزار تومن . شما صد و
بیست و پنج بدهید . صد تومن شهین داده است . خودم هم اول صبح رفته ام دویست تومن
از عابر بانک طاق یانی پول گرفته ام . خان محمد می گوید اینها فامیل های موسوی
تبریزی هستند . روزگاری در سار حکومت می کردند . یک نی هفت بند جلوی ماشین و یک نی
هفت بند عقب ماشین گذاشته ام . خانم طاهری مرخصی اش را به شبستر برده تایید کند .
داروهای تاریخ گذشته را روی میزم گذاشته ام . به داروخانه چی گفتم لیستشان کند .
ریاست محترم شبکه با سلام احتراما جهت تجهیز قفسه داروهای اورژانس و جایگزینی
داروهای تاریخ نزدیک و تاریخ گذشته ، لیست داروهای مذکور جهت اقدامات مقتضی به
استحضار می رسد . لازم به ذکر است که در دو ماه گذشته به خاطر انتقال دکتر ایزدی
به تبریز و با توجه به اینکه آخرین ابلاغ های اینجانب پزشک دوم امند و پزشک دیزج
شیخ مرجان و پزشک کشیک صوفیان تعیین شده است خواهشمند است با توجه به بلاتکلیفی در
خصوص مسئول درمانگاه در مرکز امند اعلام نظر فرمایید . دیروز جلال و کاوه می
خواستند به استخر باروند هر کار کردند نرفتم . به جای آهنگ سه گاه که استاد گفته
دارم آسمان عشق را می زنم . هوا گرم است . برای اولین بار شیشه های ماشین را در
این یک ماه باز می کنم . فردا بهمن است .
سلام . امروز چهارشنبه
دوم بهمن است . بهورزها در اتاق خانم بهشتی جلسه دارند . داروخانه چی کلی نسخه
آورده که پشت نویسی کنم . قلم خوردگی از طرف اینجانب است . دو رنگ بودن خودکار از
طرف اینجانب است . ردیف دوم شربت کوآموکسی کلاو سی صد و دوازده صحیح است . تاریخ
سی دی نود و دو صحیح است . بدخط بودن نسخه تقصیر خودم است . مزخرف بودن نسخه به
خاطر فرمایشات و درخواست های مریض است . داروخانه چی نمی دانم در کجا درس می خواند
. هفته ای یکی دو بار می رود . دیروز شهین قبض های تلفن را به دفتر مخابراتی سر
کوچه شورچمن برده و پولش را داده و ایکی ثانیه تلفن هایمان را وصل کرده اند . ده
روز بود که از تلفن مطب استفاده می کردیم . مقصود که سه روز پیش به تهران رفته بود
برگشته است . ساعت چهارده و هفت دقیقه در پایانه سوارش می کنم . فرشته با جلال به
تهران رفته است . یکماه بیشتر است که به اخبار گوش نمی کنم . مقصود می گوید غنی
سازی بیست درصد متوقف شده است . می گوید کفگیرمان به ته قابلمه خورده است . چقدر
این مقصود ضد انقلاب است . اگر ضبط ماشین ارزان شود یکی می خرم از خانه تا بهداری
ام پی تری گوش می کنم . برای اول اسفند سه میلیون چک دارم . میترا می خواهد فردا
برود برای پرهام پرگار بخرد . من فکر می کنم که زندگی فقط یک خیال است . اصلا
آفرینش و حتی انفجار بزرگ از جنس خیال است . من خیال می کنم ماتریالیسم و
ناتورالیسم و حتی علم تجربی و فلسفه مدرن همه بر ستونهایی از خیال سوار هستند . من
فکر می کنم حرکت تنها یک خیال است .
امروز پنجم بهمن است .
ببخشید سلام یادم رفت . سلام . امروز برای اولین و آخرین بار پنجم بهمن است . امروز
برای همیشه پنجم بهمن است . اصلا اسم این داستان پنجم بهمن است . این داستان
ویرایش نمی شود . خودتان غلط گیری کنید . خودتان خدس بزنید کجاهایش اشتباه تایپ
شده است . هر وقت داستانهایم را دوباره خوانی کرده ام خراب شده است . دکتر فرخی از
وسط خیابان می گذرد . من سه تا چیز برگر خریده ام . در آخرین لحظه سلام می دهد .
شاید هم من سلام می دهد . دکتر فرخی از آن ماشین های گران قیمت دارد که اسمش را
نمی دانم . اینجا نیاوران است . بیست دقیقه است نشسته ام تا چیزبرگرها حاضر شود .
می خواهم کالباس بخرم که در منویش نیست و یاد منوی چلوکبایی مرند می افتم که با
سالار رفته بودیم و کلی خندیدیم . سالار دیروز یک اس ام اس بی تربیتی فرستاده بود
که پاکش کردم . میترا دارد سرفه می کند . چند روز است که دارد سرفه می کند . اگر
یکبار و فقط یکبار این چیزهایی را که می نویسم بخوانم خر هستم . از خر هم بدتر
هستم . تازه من خر را دوست دارم . من خر را از طاووس بیشتر دوست دارم . به خدا
راست می گویم . هشت و نیم صبح طرلان زنگ زده است که کدام برادر مش رحمتعلی مرده
است و شهین خوابش خراب شده است . نخواسته به خود مهناز زنگ بزند .
افشین یک فلفل خورده و
دهانش دارد می سوزد . تخم مرغ آب پزش را یادش می رود بخورد . پول صبحانه نفری هزار
و پانصد تومن می شود . گوجه و خیار هم خریده اند . پول صبحانه افشین را نمی گیرند
. خانم نادر پور دارد به شبستر می رود . داروهای تاریخ گذشته را می گذارم دوشنبه
آفتابی ببرد . سیصد تومن به آفتابی می دهم در جیبش بگذارد تا پنج دقیقه بعد ازش
بگیرم به افشین بدهم و بگویم قرض گرفتم . من دارم به دو ماهی سیاه در آکواریوم
پیتزا فروشی نگاه می کنم و به صدف و سنگها و ماهی های سفید و قرمز . دارم خودم را
در شیشه آکواریوم می بینم . کت قهوه ای پوشیده ام . موهایم پریشان است . خسته ام .
گرسنه ام . ساعت از سه ظهر گذشته است .
افشین می گوید اسپیکرها
را هم برداریم و من میکروفون را هم بر می دارم و هارد قرمز و سیاه را . می روم از
پشت بام فرش ماشینی را هم می آورم با آن پتوی ارتشی سیاه و موکت آبی که سی سال پیش
خریده بودیم . دو تا صندلی کوچک قرمز رنگ که مش رحمتعلی و مهناز مثل ظریف و اشتون
رویش نشسته اند . مش رحمتعلی با آن همه ریش بیشنر شبیه جلیلی است . ما آخرش این
اورانیوم را غنی می کنیم . فرش ماشینی را گوشه پذیرایی می اندازیم . و یک پتو هم
رویش .
مستراح در ندارد . حمام و
توالت فرنگی هم در ندارد . مهناز می گوید چرا توالت فرنگی را رو به قبله گذاشته
اند . هر بار که آسانسور پایین بالا می رود شهین می پرسد صدای چی بود و من خوابم
می پرد . اصلا معلوم نیست ساعت چهار بعد از ظهر برای چه آمده ایم اینجا خوابیده
ایم . سه تا چیز برگر با یک فانتای سبز و یک پیت مالت نمی دانم چی و پنچ تا لیوان
یکبار مصرف بیست و یک هزار تومن . من موبایلم در خانه جامانده است . ویبره موبایل
افشین نمی گذارد بخوابم . ویبره اش را خاموش می کند . لپ تاب را به پریز برق می
زنم و آهنگ گوگوش را می گذارم تا اگر کسی مستراح می رود صدایش نیاید . آپارتمان
این بدی ها را هم دارد . هیچ چی مثل خانه های قدیمی نمی شود .
در پل توانیر نگه می دارم
و به مصطفی زنگ می زنم که سلام دکتر ایزدی ، یک میلیون داری به من قرض بدهی . ساعت
هفت صبح زنگ زده ام هماهنگ کرده ام که چه جوری فیلم بازی کنیم . سوپرمارکت دوهزار
. سوپر مارکت شهریار . یادم رفته است که در نباوران چه جوری راه می رفتم . شاید از
خستگی و بی خوابی باشد . به پشت بام می رود . فقط یک بشقاب برای پنج طبقه . هنوز
دو سه تا طبقه خالی است . جمشید می گوید ریموت طبقه پنجم را نداده اند کلید در
کوچه هم دست بنگاه است . مهناز فکر می کند دروغ می گوید . پنجاه تا بنزین می زنم و
بیست هزار تومن می دهم . میترا هنوز دارد سرفه می کند . عنابت و نوه اش آمده اند .
که چک ها را به عنایت پس بدهند . دیشب ساعت چهار صبح اس ام اس آمده است . نوشته چک
های سه گانه امانی بوده است . یک میلیون و دویست هزار تومن به مش رحمتعلی می دهم و
سیصد تومن هم با دفترچه بیمه افشین و برگ بستری و زیر شلوار افشین و یک صابون
گلنار . آنقدر خسته ام که حال ندارم برای افشین شارژ ایرانسل بخرم . افشین تفنگ و
کلاه فلزی ارتشی و باتومش را هم برداشته است . من نی هفت بندم را هم با حوله بر می
دارم . فرشته امروز از تهران آمده است .
سلام امروز یکشنبه شش
بهمن است اما هنوز دیروز است . هنوز پنج
بهمن است . افشین می گوید هوای تبریز آلوده است . از پلیس راه که می گذرریم لایه
های خاکستری بالای سر شهر دیده می شود . شهر دارد خود کشی می کند . جاده به زبان
قورباغه می ماند . شهر ما را می بلعد . به ایوان طبقه پنجم می روم و به حیاط نگاه
می کنم . یاد آن حوض وسط حیاط و آن ایوان که سفره می انداختیم و شام می خوردیم می
افتم . منصور و نادر و جلال نشسته اند و حاجی بابا با آن موهای سفیدش و صورت بچه
گانه اش . آدم یاد تبریز قدیم می افتد . حاجی بابا صورتش نور می دهد . آقای بهجتی
واکسن آورده است . شیشه ها دو جداره است . افشین پتو را رویش کشیده و مچاله شده و
خوابیده است . من اسما حسنا را باز کرده ام .
آنقدر حرف برای نوشتن دارم که
دوست ندارم به مستراح بروم . کلمات در ذهنم سنگینی می کنند . آقا بنیاد آمده است .
اینبار ریش دارد . به داروخانه گیر داده که چرا از اول دی ماه با تامین اجتماعی
قرار داد ندارد . می گویم همه دفتر کاغذها را دور انداخته ام در اکسل می نویسم .
می گوید می دانی هندوستان برای چه پیشرفت کرده برای اینکه آنجا دو چیز رایگان است
یکی آب و یک اینترنت پرسرعت . می گوید عصر اطلاعات است می گویم اینجا عصر یخبندان
است می گوید پاره سنگی است . نامه ابلاغم را که به صوفیان نرفته ام نشانش می دهم .
می گوید انتقال بگیر به تبریز برو می گویم قبول نمی کنند پزشک ندارند .
آفتابه خالی است . شلنگ
آب را باز می کنم آب تا سقف مستراح فواره می کند . پس از چند هفته یخ لوله ها آب
شده است . اینها را می نویسم که رد گم کنم هنوز پنج بهمن است . جمشید با سبیل های
چنگیزی اش می آید در را باز می کند . می گوید ریموت طبقه پنجم را نداده اند . مش
رحمتعلی طبقه دوم خوابیده است . جمشید و روح انگیز طبقه دوم زندگی می کنند . مش
رحمتعلی هم چند هفته است رفته است آنجا تلپ شده است . مهناز و شهین هم می آیند .
پتو را روی سرشان کشیده اند و دارند از خنده روده بر می شوند . مریض تپش قلب دارد
. مهناز یک گوشت از بشقاب خورشت بر می دارد و در بشقاب احمد می گذارد . احمد جزوه
های کنکور و کتابهای درسی را دور تا دور میزش چیده است . سالار روی یکی از جزوه
های رزمندگان ، مش کاظم نوشته است . احمد عصبانی شده است که امانت است . سالار هنوز
ابتدایی است و احمد انگلیسی یادش می دهد .
رید دیس پسیج اند دن دو د اگزرسایزز .
افشین خوابیده است و من و
مهناز و شهین به خانه بر می گردیم . شب مش رحمتعلی و افشین هم می آیند و مهناز به
طبقه بالا می رود . احمد برای افشین یک پنتیوم وان دست دوم خریده است . شصت هزار
تومن . پولش را از مهناز گرفته است . پنتیوم وان را به تلویزیون بیست و هشت اینچ
پارس گروندیک وصل کرده اند . افشین صبح تا شب می نشیند بازی می کند . دو تا کارگر
، مرغ ها را داخل پیتزا فروشی می برند . مشتری ها زنگ می زنند و سراغ غذاهایشان را
می گیرند . سلمانی نبش کوچه ، سوپر مارکت شده است . سلمانی دو میلیون داده و یک
پیکان خریده است . یادش می رود فرق موهایم کدام وری است . من چقدر خجالتی و پریشان
هستم . چند سال است که دارم با ذهن آشفته ام ور می روم . از نیاوران راه می افتم و
تا میدان ساعت و چهار راه شهناز پیاده می روم و هم کتابهای کنار پیاده رو را نگاه
می کنم . در سه راه امین سوار اتوبوس نیاوران می شوم و بر می گردم . صبح تا تا
ساعت ده می خوابم و شهین بیدارم می کند که می خواهم جارو بکشم .
سه تا سس قرمز رنگ که دست
نخورده می ماند . بالاخان نازپری را دوست دارد . یکی از آهنگهایش را . که سه نفری
نشسته اند و نازپری مثل شاه پریان با چشمهای خمارش دارد می خواند . کاوش در ام پی
تری پلیر بالاخان کلی آهنگ ترکی و شاد زده است . چنان مستم چنان مستم من امشب که
از چنبر برون جستم من امشب چنان چیزی که در خاطر نیاید چنان ستم چنان ستم من امشب
. گوشه مخالف سه گاه . دو . ر . می کرن . فا سری . سل . لا . سی بمل . اصلا در نی
سوراخ فادیز همان فا سری است . کمی محکمتر فوت کنی فا دیز می شود . با سه تا نت
سیاه سل لا سل شروع می شود . سه شنبه می رویم زمین را متر کنیم . میخ طویله و طناب
و گچ و از این حرفها . افشین صندلی جلو نشسته است .
جمعه چهار بهمن است .
شهین و میترا و پرهام و چیچک هم صندلی عقب نشسته اند . از چهار راه عباسی و پل
قاری و زیر گذر می رویم و از راه آهن و دیزل آباد می گذریم و از زیر پل تیراختور
سازی و شهرک اندیشه به سربالایی آخماقیه می رسیم . مسجد امام خمینی . شیشه های
ماشین بخار کرده است و من نشسته ام در صندلی عقب ماشین برای خودم نی می زنم .
افشین هم آهنگ های عجیب غریب در موبایلش باز کرده است . چیچک پشت فرمان خوابش برده
است . پرهام دارد با انگشتش روی بخار شیشه ها می نویسد . نیم ساعت می کشد تا شیهن
و میترا از مسجد بیایند .
مهناز آمده است که به صد
و ده زنگ بزنیم . مهناز همیشه صد و ده را با صد و پانزده عوضی می گیرد . به افشین
می گویم که فردا هفت صبح آماده باشد برویم از دکتر افشاری یک میلیون و نیم بگیرم
بدهم . چهار و نیم صبح بیدار می شوم . ماشین موذر را در کشوی وسطی میز اتاق بالا
گذاشته ام . شب صورتم را با ژیلت زده ام . شاید اگر گزینش یا حراست بفهمد اخراجم
کنند . اما این روزها دیگر به این چیزها گیر نمی دهند . به آستین کوتاه هم گیر نمی
دهند . داریم با آمریکا صلح می کنیم . ساعت یک نشده گرسنه ام شده است . دیگر کسی
خودش را جر نمی دهد . باید به ابراهیم خالوغلی زنگ بزنم و تشکر کنم . زنگ زدم
موبایلش خاموش بود . یکماه است که می خواهم زنگ بزنم نمی شود . رویم هم نمی شود به
خانه شان بروم نی را بدهم . صدیقه خالاقیزی هم به فیس بوک آمده است .
سلام . امروز دوشنبه هفت
بهمن است اما هنوز پنج بهمن است . روزها و هفته ها مثل باد می گذرند . جمشید و روح
انگیز در طبقه دوم نشسته اند و دارند صبحانه می خورند . من هنوز در پیتزا فروشی
نشسته ام و دارم به ماهی های آکواریوم تماشا می کنم . چراغعلی اگر بیاید سیمهایش
قاطی می کند و مش رحمتعلی را از طبقه پنجم به کوچه می اندازد . مهناز می گوید نمی
خواهند یک چای هم به ما بدهند . مش رحمتعلی ساکش را جلوی در گذاشته است . مش
رحمتعلی مغازه طاقی یانی را شش میلیون رهن داده و هر ماه چهل هزار تومن هم می گیرد
. املاکی کار نمی کند و به مش رحمتعلی زنگ زده است که شش میلیونش را بدهد تا مغازه
را خالی کند . مهناز می خواهد مغازه را لوازم بهداشتی کند تا افشین برود آنجا
بنشیند مای بی بی و جان ببه و مولفیکس بفروشد . چهار میلیون جور کرده اند . مهناز
که می فهمد مش رحمتعلی آن چهار میلیون را به جمشید داده تا خانه نیاوران را کابینت
کند مثل بمب منفجر می شود و هر چه از دهانش بیرون می آید و نمی آید به مش رحمتعلی
می گوید .
بالاخره می رویم زمین را
متر می کنیم . ذوزنقه می شود . ضلع طرف بهداری هیجده و نیم متر ، ضلع طرف کوه هفده
متر و دو ساق ذوزنقه هفده متر که می شود هفده و هفتاد و پنج ضربدر هفده یعنی سیصد
و یک متر . کوچه هشت متری را هم متر می کنیم که هفت و نیم متر می شود .
سلام . هیچ چی نشده سه
شنبه هشت بهمن است . از دیشب تا صبح باران باریده است . در اتوبان پاسداران یک
ماشین چپ کرده است . امروز صبح دو رکعت نماز خواندم به اندازه همه نمازهایی که
نخوانده بودم حال داد . امروز خدا هم کوک است . خدای ذهنم را می گویم کاری به خدای
شما ندارم زود دست به تکفیر نشوید خدای شما همیشه کوک است . شهین سرما خورده است
زیر پتو دارد می لرزد . هفت صبح میترا می رود یک بربری می خرد . دیشب هم پوشک
نداشتیم هر چه میترا گفت نرفتم پوشک بخرم . میترا امیدی به اصلاح من ندارد . شنبه شب گفتم که من شکننده شده ام تا چند روز
کاری به کارم نداشته باشد و خودش خرید کند . از کلاس نی به خانه ابراهیم خالوغلی
می روم . آیفون پایین سمت چپ . باید محکم فشار بدهی .
سلام . امروز پنج شنبه ده
بهمن است . آسمان آبی و هوا بیست است . بوی خاک باران خورده آدم را دیوانه می کند
. آدم می خواهد به جای سبزه های زمین سبز شود . امروز مش رحمتعلی می رود اینترنت
پرسرعت افشین را تمدید کند . مش رحمتعلی به ناصر زنگ زده ناصر گفته سر آشپز به
کربلا رفته است . مش رحمتعلی در ایوان نشسته دارد سیگار می کشد . افشین می گوید به
طبقه پنج دست نزنند و فقط طبقه دو را بفروشند . با آفتابی و خان محمد و مش اسماعیل
و مصطفی جلسه گذاشتیم قرار شد نخود سفید و درخت گردو در زمین بکاریم و نصفش را
شترمرغ و بوقلمون نگه داریم . با مصطفی می رویم خانه چوبی را که بنیاد مسکن درست
کرده داخل روستا می بینیم . شاید از این خانه های چوبی که داخل حمام دستشویی دارد
هم درست کردیم . آسمان یک جور قشنگی آبی است . آدم غصه ها از دلش می رود . سه شنبه
بعد ساعت چهار به کلینیک آبان در چای کنار می رویم . دکتر رسام . شهین گوشهایش مثل
آسفالت سوراخ کن ها صدا می دهد . اینترنتم قطع است چهارده هزار تومن آنلاین می
ریزم و سه گیگ حجم اضافی می خرم . از بخشداری زنگ می زنند و اسم و شماره موبایلم
را می پرسند . اردوغان به ایران آمده است . دکتر فرخی مرخصی است . استعلاجی می
آورد . شهین امروز صبح به قرآن می رود . امروز دستگاه ها را در نی هفت بند خلاصه
کردم .
سلام . امروز جمعه یازده
بهمن است . جلال یک پراید قرمز مدل هشتاد و پنج فرمان هیدرولیک بدون رنگ دو گانه
یازده میلیون تومن خریده است . مادر شوهر حوریه خالاقیزی مرده است . می روم از زیر
زمین دریل می آورم و دوچرخه چیچک را درست می کنم . چیچک به دوچرخه ، دوکرچه می
گوید . چیچک به همه حرفهای ر ، ل می گوید . شهین و فرشته و کوکب و میترا با پراید
جلال به آخماقیه به تعزیه رفته اند . ساک مش رحمتعلی هنوز در طبقه دوم نیاوران است
. به جمشید زنگ زده که شورت و زیر پیراهنش را بیاورد . برفها روی شیشه های جلو و
عقب ماشین یخ زده است . صبحانه حلوای عقاب پسته ای با نان اسکو می خوریم . ناهار
تن ماهی با کته می خوریم . مش رحمتعلی عاشق روح انگیز دختر همسایه شده است . مش
رحمتعلی ریش و سبیل هایش را زده است . مهناز موهایش را فر کرده است . جمشید در
کارخانه نوشابه سازی کاری می کند . جمشید سوم ابتدایی است . مدرسه شان در ولیعصر
است . برای مهناز خواستگار آمده است . مش رحمتعلی کت و شلوار سرمه ای پوشیده است .
چقدر مش رحمتعلی ریزه میزه است . جمشید ته سیگاری ها را از پنجره به کوچه می
اندازد . احمد فکر می کند اسمش یحیی است . هو یحیی و یمیت . فرشته و جلال در سینی
برای خان کیشی شام می برند .
سلام خدا جان . امروز
شنبه است . دوازده بهمن . امام قرار است بیاید . یعنی آمد و رفت و سی و چند سال
گذشت . اینکه به کجا می خواستیم برسیم و به کجا رسیدیم بماند . کلاه بزرگی سر
خودمان گذاشتیم . خدای من شاید این سبک جدید عبادت باشد که وسط نماز بنشینم و
برایت تایپ کنم . اینجوری باحال تر است . دوستان هم در عبادت شریک می شوند . زندگی
برای من سه بخش دارد . خواب بعدا طهر و مسواک قبل از خواب شب . بخش سومش هم وقتی
در اداره ساعت نه همکارها برای صبحانه صدا می زنند .
گوشهای شهین همچنان صدا
می دهد . به کلینیک آبان زنگ می زنم دکتر رسام سه شنبه ها پنج و نیم عصر می آید .
به شیخ الرئیس هم زنگ می زنم . دکتر نادری روزهای زوج ساعت چهار عصر می آید که هفت
و نیم صبح همان روز شماره می دهند . مهتاب اس ام اس زده که فردا بعلت سرمای هوا
مدرسه تعطیل است به طبقه بالا می روم و به شهین می گویم که صبح پایین نیاید .
دوشنبه امتحان خلاقیت و فرهنگ مدیریت دارم . ساعت یک ظهر . آنلاین در مرکز نمی
دانم چی . امروز به بانک ملی خامنه زنگ زدم و حساب جاری دسته چکم را فعال کردم و
آنوقت رفتم از بانک کشاورزی امند پانصد تومن از سیبایم به حساب جاری ریختم . تا
اول اسفند باید سه میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومن جور کنم .
امروز ظهر فلوکستین ها رفتند به
دیواره معده ام چسبیدند آروغ که می زدم مزه فلوکستین می داد . نان نداشتیم پرهام
عصری رفت از سوپرمارکت لواش بسته ای خرید . ابوعطا نت دوم شور است و آنوقت بیات
ترک نت سوم شور و افشاری و نوا نت چهارم شور و دشتی و بیات کرد نت پنجم شور . تازه
اگر نت سوم شور را نیم پرده زیر کنیم همایون می شود و از نت چهارم همایون ، اصفهان
شروع می شود و آنوقت شوشتری هم برای خودش همایون است . نت دوم شور را هم اگر ربع
پرده بم تر کنیم یکجورهایی ماهور می شود . خدایا هر روز که می گذرد ترا جور دیگری
می شناسم . مش رحمتعلی لحاف تشک می اندازد وسط پذیرایی از صبح تا شب می خوابد . ناهار
آش خوردیم که آبغوره و لوبیا سفید داشت . شام هم مرغ و کته خوردیم . قربانت . شب
بخیر .
سلام . امروز یکشنبه
سیزده بهمن است . امروز آدم فضایی را هم به اداره آورده ام . دارم جزوه مدیریت
فرهنگ سازمانی را می خوانم . دارم کم کم به این نتیجه می رسم که باید همه آدمها و
همه تاریخ و همه خاک و سنگ این کشور را برداریم و از اول خاک و سنگ دیگری بیاوریم
تا این فرهنگ درست شود . موجودات خنده داری شده ایم . به بیماری هایمان معتاد شده
ایم . از کوچک تا بزرگ در توهم هستیم . آنقدر حق به جانب صحبت کرده ایم که خودمان
هم باور کرده ایم . عاشق حرفهای غیر عقلانی هستیم . من اسمش را اضمحلال یک تمدن می
گذارم . یک تمدن قدیمی و بزرگ که چندان هم تمدن نبوده است . نظمی بوده که از بالا
دیکته شده است یا شورش هایی کور و آدم هایی که هیچ وقت آدم نشدند . آنوقت به من می
گویند چرا می روی نی هفت بند می زنی . چرا از شور به ماهور می پری . خوشم می آید .
اصلا کجایمان درست است که نی زدن من درست باشد . به خدا آدم از این آدم فضایی
خجالت می کشد . کاش آدم زیر زمینی بودیم کسی ما را نمی دید . آدم فضایی هم دارد کم
کم دروغ گفتن یاد می گیرد . دارد چاپلوسی یاد می گیرد . به خدا ما همه کهکشان را
به گند می کشیم . کاش می شد ژنهایمان را دست کاری کنند نسل های بعدی مان یا منقرض
شوند یا آدم حسابی شوند . اینجوری نمی شود . داریم کج بالا می رویم . ما باید
بستری شویم .
سلام . امروز دوشنبه
چهارده بهمن است . این توده هوای سرد که از سیبری آمده دست بردار نیست . امروز هم
پرهام مدرسه اش تعطیل است . میترا دارد وسط پذیرایی آستر لحاف بزرگ زمستانی را می
دوزد . میترا و پرهام می روند از فروشگاه رفاه روبروی ربع رشیدی خرید کنند که
تعطیل است و مردم در صف کالاهای اساسی ایستاده اند . میوه فروشی های میدان ولی امر
نایلون کشیده اند و زیپش را کشیده اند تا میوه هایشان یخ نزنند . مش رحمتعلی از
وقتی در اداره کار می کند شنگول تر است . مش رحمتعلی در اداره لباس فرم آبی رنگ می
پوشد . من دارم گلبانگ شجریان گوش می کنم . ای مه من ، ای بت چین ، ای صنم ، لاله
رخ و. . زهره جبین ، ای صنم . . . از دم صبح ازل تا آخر شام ابد . دوستی و مهر بر
یک عهد و یک میثاق بود آی . . . . کاش رادیو آهنگ که پخش می کرد اسم دستگاه های
موسیقی اش را هم می گفت . قلی زاده از بخشداری آمده است از دستگاه حضور غیاب پرینت
می خواهد می گوییم نمی شود . سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق جه باک . ما به او
محتاج بودیم او به ما مشتاق بود . . . آی . . . . کاش بلد بودم نت های موسیقی هر
آوازی را که گوش می کنم برایتان بنویسم .
دیشب خواستم صدای بم یاد
بگیرم صدای اوج هم یادم رفت . دارم چای ساعت یازده را می خورم . آب که از منبع آب
ریخته وسط راه یخ زده قندیل قندیل شده شکل لباس عروس شده یکی می رویم کنار عروس
خانم می ایستیم عکس می گیریم . خانم نادر پور اس ام اس فرستاده امروز سیسمونی می
آورند با اجازه امروز مرخصی می خوام . دیروز پریروز هم سالار اس ام اس فرستاده
سلام یه مشکلی دارم حتما امشب سفارش منو به خدایت بکن .
خان کیشی همه چیز دارد .
قلب سالم ، چشم سالم ، حقوق بازنشستگی ، دفترچه تامین اجتماعی ، خانه ، نوه ،
نتیجه ، دختری که تر و خشکش می کند اما همه اینها ارزش ده سال بیشتر زنده ماندن را
ندارد . مرگ نعمت بزرگی است . کسانی که از مرگ می ترسند زندگی را از دست می دهند .
زندگی تنها با مرگ است که معنی پیدا می کند . اگر مرگ نبود زندگی بی سر و تهی
مزخرف بود . درست مثل یک فیلم سینمایی که زیبایی و ارزش هنری اش به نود دقیقه
بودنش است . اصلا درست مثل مسابقه فوتبال یا کشتی . نمی شود که تا ابد باهم کشتی
بگیریم . من نمی دانم ما پس از مرگ چه می شود اما می دانم که انسان یعنی خاطره و
خاطره یعنی دیتا و اطلاعات و دیتا همیشه در امواج منتشر می شود و برای همیشه در
ذهن هستی می ماند . انسان یعنی یک اثر هنری انسان یعنی زیر و بم انسان یعنی غم و
شادی . شادی بدون غم معنی ندارد . شادی و غم هر دو باید باشند درست مثل زیر و بم
درست مثل مرگ و زندگی درست مثل شب و روز .
من ناخودآگاهم بر خود
آگاهم می چربد . برای همین شاید ا وقتها در خواب و خیال هستم . بیا که وقت بهار
است . . . به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را آی . . . دل . . . خدای من . . . امان
. . . ای داد . . . دل . ماهور . سونوگرافی از رحم و آدنکس . دو ماه است آمنوره
دارد . به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی . چرا نظر نکنیم یار سرپا را . شجریان
گاهی کلمات را می جود آدم شعر حالی اش نمی شود . ممد غلیاف از آواز خوشش نمی آمد
می گفت عربده می کشند شاملو هم فکر کنم چنین حرفی زده اما بی انصافی است که آواز
به این زیبایی را عربده بخوانیم . آواز ایرانی آدم را با خودش می برد . دل من از
خود عزیزم خبر ندارد . کجا پرد مرغ ، عزیزم که پر ندارد . امان از این عشق عزیز من
آخ امان از این عشق . که غیر خون جگر ندارد .
اورهان پاموک می گوید من
یک نقاش در قرن شانزده در قصر عثمانی بودم که ناجوانمردانه کشته شدم . مگر شب ما
عزیزم ، سحر ندارد . مش رحمتعلی یک موتور سیکلت دارد اما گواهینامه ندارد . یک
پیکان سفید مدل نمی دانم چند دارد . مصطفی می گوید موهایم سفید شده است . بر باد
غم داد آخر آب و گل من . آسمان آبی و هوا آفتابی اما هوا ده درجه زیر صفر است .
روی تو چون دیده دل به طرز لیلی . شد بند زنجیر دام ، مجنون دل من . زمستان آمد و
رفت و من کاپشن نپوشیدم . همه اش این کت قهوه ای را می پوشم . یارب کن آسان آسان
این مشکل من .
دو ماه است که از سیاست و
اخبار خبر ندارم . دکتر جانفشان می گوید خبری نیست همه حواسشان به سبد کالا است .
وصل تو مشکل مشکل جان دادن آسان . مش رحمتعلی دو تا زن دارد . روح انگیز و مهناز .
روح انگیز با جمشید در طبقه دوم نیاوران و مهناز هم با افشین طبقه سوم ما می نشیند
. آن وقت مش رحمتعلی از آنجا رانده و از اینجا مانده است می خواهد مغازه افشین را
بفروشد برای خودش یک آپارتمان فکسنی بخرد . آخرش هم نفهمیدم این فکسنی از چه زبانی
به فارسی آمده است . شهریار نوشته کاش شما هم آنچه من درباره شما می دانم می
دانستید . خیلی وقت بود که دنبال یک نام برای شهریار می گشتم پیدا نمی کردم . اگر
تو فارغی از حال دوستان یارا . فراغت از تو میسر نی شود ما را . ای . . . داد . .
. من ماهور و اصفهان و بیات ترک را بیشتر از بقیه دوست دارم .
شهین در قابلمه کوچک هر
روز برای خودش ناهار شام می پزد . آشپزخانه سرد است شام را می آوریم در هال می
خوریم . تا به تو دادم دل و دین ای صنم بر همه کس گشته یقین ای صنم من ز تو دوری
نتوانم دیگر جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر بیا حبیبم بیا طبیبم هر که ترا دیده ز
خود دل برید رفته ز خود تا که رخت را بدید تیر غمت چون به دل من رسید همچو بگفتم
که همه کس شنید من ز تو دوری نتوانم دیگر جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر بیا حبیبم
بیا طبیبم امشب شب مهتابه حبیبم را می خوام حبیبم اگر خوابه طبیبم را می خوام
طیببم اگر خوابه بگذارید بخوابد . حال جمعی تو پریشان وای و به حال دل شیدای من .
من کشف کرده ام که اگر کسی بخواهد کره زمین را بخرد باید ساکن زمین نباشد .
نی هفت بند همه اش شش تا
سوراخ دارد اسم سوراخ دوم از پایین را من سوراخ کرن و اسم سوراخ چهارم از پایین را
سوراخ دیز گذاشته ام . چرا که این دو سوراخ در حالت طبیعی کرن و دیز هستند . بقیه
سوراخ ها بکار هستند . یک سوراخ مجازی سی بمل بالای سوراخ ششم و یک سوراخ مجازی سی
بکار در پایین سوراخ اول است که با چشم غیر موسیقیایی دیده نمی شود . سوراخ ششم در
صدای غیث هم در حالت طبیعی می کرن است . بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود . آی . .
. مش رحمتعلی ساعت هفت صبح به اداره می آید .
مش رحمتعلی برادر مش
اسماعیل است . مش رحمتعلی هفت برادر دیگر هم دارد . مهناز در اتاق نشیمنشان جهره
گذاشته می ریسد . جهره را در کمد لحاف تشک ها مخفی می کند . مهناز به یحیی می گوید
فردا که زن گرفتی من سر بارت می شوم این مش رحمتعلی هم اهل نماز و هیات است من اگر
شوهر نکنم با زن و بچه ات نمی توانی به مسافرت بروی . مش رحمتعلی در هیات احساساتی
شده نیم متر از زمین بالا پریده با مشت به صورتش زده دندان مصنوعی اش را شکسته است
این ماه پانصد تومن داده درستش کنند . ای نفس قدس تو احیای من . من ز تو دوری
نتوانم دیگر . یکماه است می خواهم بروم فرامرز را در بیمارستان رازی ببینم وقت نمی
کنم . عشق تو آتش جانا عشق تو آتش جانا . زد بر دل من . . . بر باد غم داد آخر .
آب و گل من . دارد عمرم دستی دستی جلوی چشمم روز روشن تلف می شود . به نظرم من
زمان گران قیمت تر از مکان است . آنهایی که زمین می خرند در بد قماری افتاده اند .
آنهایی که وام برمی دارند دارند با عمر خود برای رسیدن به خط پایان مسابقه می دهند
. اصلا حاشیه ها آنقدر زیاد شده که جای متن اصلی را گرفته است . ما داریم به
بیراهه می رویم شک نکنید . یادم باشد در شصت هزار کیلومتر ، تسمه تایمر را عوض کنم
. هر قدر فکر می کنم یادم نمی افتد دیشب شام چی خورده ایم . به نظر من ظهور احمدی
نژاد در هزاره سوم چیزی فراتر از معجزه بود . تاریخ به ما غبطه خواهد خورد . قدرت
های جهانی در برابر ما کم آوردند . مرگ بر همه دنیا . درود بر خودمان . اگر
اورانیوم را غنی نمی کردیم الان کجا بودیم .
سلام . امروز سه شنبه
پانزده بهمن است . با پرهام به سلمانی می رویم . نفری هفت هزار تومن . برگشتنی نان
باگت و شیر می خریم . شب ها میترا می نشیند بفرمایید شام و یک سریال کره ای ژاپنی
که نمی دانم از کجا پیدا کرده می بیند . چیچک می گوید خانم معلممان تصادف کرده و
مرده است . سی دی را در گوشش می گذارد و با دوستش الکی کلی حرف می زند . پرهام را
به آن ور خیابان می برم . پنج دقیقه مانده تا سرویسشان بیاید . اداره ام دیر شده
است . بخاری ماشین را روشن می کنم . پنج دقیقه طول می کشد تا گرم شود . بچه های
دبستانی را که دارند پیاده به مدرسه می روند می بینم و یاد هشت سالگی خودم می افتم
. نورالدین در همین بهمن ماه سرد و سوزان بود که برای همیشه رفت . و من پیاده از
خانه چراغعلی و جلوی قنادی سولماز و طاق یانی در برف و بوران از کوی بهشتی تا
مدرسه هاشمی می رفتم . خانم یوسفی یک فرشته بود و بچه های کلاس دوم ابتدایی که به
ختم نورالدین آمده بودند و به مسجد راهشان نداده بودند .
نورالدین سی و پنج سالش
بود که رفت . سالها منتظر بودم که من هم سی و پنج سالم بشود و بروم . اما نرفتم .
نورالدین وقتی من هشت سالم بود رفت در همین بهمن ماه . و پرهام هشت سالش شده است .
خیال می کنم روزهای جدایی است . خیال می کنم هنوز بهمن ماه شصت و یک است . خیال می
کنم پرهام و چیچک و میترا و شهین را در خواب می بینم . خیال می کنم یک مسافرم و
برای آخر بهمن بلیط دارم . باید لپ تابم را بردارم . پرهام خودش می رود از
سوپرمارکت شیر می خرد . میترا هم صبح ها می رود بربری می خرد . این فلوکسیتن ها
چرا اثر نمی کنند . دست پرهام و چیچک را می گیرم و وسط هال ال اله دومه دله بازی
می کنیم .
مردی وسط اتوبان پاسداران
افتاده است و رویش پتو کشیده اند . ترافیک است . مردم ماشین هایشان را نگه می
دارند و می آیند تماشا می کنند . مرده ندیده اند . دلم برای مرگ تنگ شده است .
شاید تجربه زیبایی باشد . شاید مرگ دنبای بزرگتری از زندگی باشد . شاید مرگ یک
دنیای هشت بعدی باشد . شاید برای مرگ نیازی به بودن نباشد . نبودن هنر بزرگی است
وقتی که بودن اینهمه موی دماغ است . من سبد کالا را درک نمی کنم . شاید چون بالای
یک میلیون درآمد دارم . من هیچ وقت گرسنه نبوده ام . اگر هم گرسنه بوده ام در خانه
چیزی برای خوردن پیدا کرده ام .
افتخاری دارد در اتاق تزریقات می خواند . همان
آهنگی که با میترا به در بند رفته بودیم . سر و دست افشان ، غم دل بنشان ، دلدارت
از سفر آید . همان آهنگی که با بچه های اتاق بیست و پنج ساختمان دوازده داشتیم
موکت های اتاق را در حیاط کوی می تکاندیم و من دلم برای میترا تنگ شده بود . شهین
قرآنش را می آورد معنی آیه ها را می پرسد . چیچک می آید در اتاق بالا سنتور می زند
. گل من چندین منشین غمگین . . . دلم برای علیرضا افتخاری تنگ شده است . خدا هاله
احمدی نژاد را خاموش کند از هر چه می توانست مایه گذاشت . از امام زمان و کوروش
هخامنشی و علیرضا افتخاری . با حمیدرضا ابراهیمیان رفتیم فیلم لیلای داریوش
مهرجویی را دیدیم موسیقی متنش نیلوفرانه افتخاری بود . دکتر صومی کتاب آبی سرطانش
را فرستاده بخوانیم . کتاب خوبی است . هشتصد هزار تومن برای بهورزها و سیصد هزار
تومن برای کادر بهداری . هشت و نیم درصد سه ماهه دوم . نفری شصت هفتاد هزار تومن
می رسد . احمدی نژاد یک خاطره نبود . چیزی فراتر از کابوس بود .
سلام . امروز چهار شنبه
شانزده بهمن است . مش اسماعیل دارد پرچم های دهه فجر را به دیوار بهداری می زند .
مش اسماعیل و مش رحمتعلی دو قلو هستند . خانم شجاعی از شبکه زنگ زده که در
روستاهای امند سی و پنج تا عقب مانده ذهنی هست اما در فرم ب سه آمارشان صفر است .
می گویم درستش می کنیم . به پنجاه و سه هشتاد و زنگ می زنم امیریان بر می دارم .
دیروز امیریان هم برای امتحان به ان پی ام سی آمده بود . سوالات تستی بود . فرهنگ
سازمانی هشتاد و خلاقیت هفتاد شدم . یکی از پزشکان بلد نبود ماوس را حرکت دهد .
اول رفتم سازمان تامین
اجتماعی در گلباد شعبه پنج . اول رفتم از بایگانی پرونده ام را گرفتم . گفت ماده
نمی دانم چند ننوشته و نمی شود سه سال سابقه بهداری زندان را حساب کنیم و دوباره
باید به زندان درخواست سابقه بفرستیم . در دلم به قاضی اداره کار بد و بیراه گفتم
. یادم افتاد که صبح بخشنامه آمده بود که اگر اعتبار باشد فرزندان شهید می توانند
در بیست سال با ده سال ارفاق بازنشسته شوند و با خودم گفتم اصلا بگذار سه سال
بهداری زندان حساب نشود . یکبار هم نوشته بودم گاهی فرزند شهید بودن حال می دهد .
امیریان گوشی را به پیری می دهد می گویم گفتید هشت و نیم درصد سه ماهه دوم برای
مربی برای هر خانه بهداشت ماهانه پانزده هزار تومن بنویسیم که برای خانم بهشتی می
شود سیصد و پانزده هزار تومن اما مبلغ کل سیصد هزار تومن است می خندد و می گوید
مبلغ کل را پانصد هزار تومن کن . می گویم من هنوز ابلاغ مسئول مرکز ندارم می گوید
با دکتر خاماچی صحبت می کنم .
نوروزی بهداشت محیط آمده
است لیست تجهیزات را از آفتابی بگیرد . اسم آسمانی را آفتابی گذاشته ام . آسمانی
آدم خوبی است نمی رود از آدم شکایت کند . آسمانی نقاشی های بچه هایش را به دیوار
اتاقش زده است . پسرش یک کشتی دزدان دریایی کشیده و دخترش یک کوزه کشیده است . مش
بخشایش می آید قولنامه را امضا کند و قولنامه قبلی را پاره می کند . می خواهد
دویست متر زمین بالایی را هم به من بفروشد . می گویم پول ندارم . قولنامه را می
دهم خان محمد هم امضا می کند . قولنامه را به خانم نادر پور می دهم ببرد صابر مهر
بنگاه و کد رهگیری بزند .
هوا از امروز دارد گرم می
شود . عصر به کلاس نی می روم . بعد از آپارتمانهای شفیع زاده . بغل قنادی کریمی .
آموزشگاه فارابی . طبقه چهارم . استاد داود غفار زاده . می گویم ساری گلین را با
نی می زند . ر ر لا . . . فقط می اش بکار است . بعد ر ر دو . . . دو را با صدای بم
دو رگه می زنیم . استاد آوازش هم خوب است چند گوشه از بیات ترک می خواند . به سرم
می زند آواز کار کنم . به پدر مرحوم پدر بزرگم قارقا ممد می گفتند حتما صدایش خوب
بوده است .
از کلاس نی می روم از
عابر بانک المهدی دویست تومن پول می گیرم . سه تا تراول و چهار تا ده تومنی و دو
تا پنج تومنی بعد می روم میترا و بچه ها را از خانه فرشته می آورم . چراغ زرد
بنزین روشن شده است . می روم از پمپ بنزین عباسی جلوی ربع رشیدی پنجاه تا با کارت
سوخت بنزین می زنیم . میترا می گوید لبو بخریم که پیدا نمی کنیم . از یوسف آباد به
خانه بر می گردیم . آسمانی می گوید که چند روز که سی ان جی ها به خاطر کمبود گاز
کار نمی کنند . تصمیم گرفته ام که اگر بخواهند از اداره بیرونم کنند گونی شن
بیاورم در بهداری امند سنگر بگیریم و با توپ و تفنگ از حقی که معلوم نیست از کجا
صاحبش شده ام دفاع کنم . خلاصه می خواهم تا آخر خط بروم اصلا عشق خدمت دارد مرا می
کشد .
چیچک را به طبقه بالا می
برم . شام پیش شهین می ماند . من ساری گلین را خیلی دوست دارم . یعنی دیوانه می
شوم وقتی می شنوم . غمی که آدم را خمار می کند . با نت ها به سقف اتاق می روم و
یکدفعه زمین می افتم . هنوز به نمی دانم کجا اس ام اس نزده ام که ببینم به من سبد
کالا تعلق می گیرد یا نه .
یکی آمده هشت سال گند زده
رفته و آنوقت یک عده دارند از گرسنگی می میرند یکی آمده به جای پول ، سبد کالا می
دهد تا تورم درست نشود آنوقت گرسنه ها و سیرها ندید بازی در آورده اند سر صف زده
اند همدیگر را لت و پار کرده اند و فریاد دوستان در آمده که آبروی مردم در صف کالا
رفت یکی نیست بگوید که عزیز من آبرو و حیثیت این قوم سالهاست که رفته است این اشک
دیده من و آه دل شماست . این آبرو و حیثیت برای کسانی است که نفسشان از جای گرم
بلند می شود و گرنه برای کسی که کودکش دارد از گرسنگی می میرد ایستادن و دعوا سر
صف کالا نه تنها کسر شان نیست بلکه مقدس هم هست . خواهشا دوستان اینقدر روشنفکر
بازی و کلاس بازی در نیاورند بگذارند مردم و مسئولان گدا بازی شان را بکنند . اصلا
به من چه به قول مصطفی ، روحانی هم از خودشان است و همه اش فیلم است . ما همه جوره
بدبختیم دلمان به اورانیوم خوش بود که آن هم همه چیزمان را بر باد داد و غنی نشد .
بر جمال محمد صلوات . دهه فجر مبارک .
سلام امروز جمعه هجده
بهمن است . پرهام و چیچک و میترا دارند کارتون اسب ها را در شبکه پویا تماشا می
کنند . پرهام از دیروز تب دارد . حبیب یک ویلا خریده است . بامداد بنگاهی دارد .
هدایت دارد داستان بابک زنجانی را دنبال می کند . آیدا یک ارگ یاماها خریده است .
حنانه دارد بسط تجربه نبوی می خواند . مریم رفته است از باغچه ، بادمجان بچیند .
سارا به کلاس یوگا می رود . نازگل اسمش را مهراوه گذاشته است .
می خواهم سه سال بیمه
بهداری زندان را بی خیال بشوم . کلی باید مدارک جور کنم . . . . لیست های حقوقی کارگاه منضم به اظهار
نامه مالیاتی که به تایید اداره دارایی مربوطه رسیده باشد . حکم استخدامی ، ارتقای
شغل ، تغییر سمت در دوره مورد ادعا ( احکام خارج از دوره قابل قبول نمی باشد ) ،
لیست های حقوق کارگاه ، گواهی بانک مربوطه مبنی بر واریز حقوق ماهانه مدعی ( طبق
لیست های ارسالی به بانک مورد نظر ) ، فیش یا رسید حقوق یا چک بانکی ، کارت افتتاح
حساب بانکی ، دفاتر قانونی کارگاه و اسناد هزینه مربوطه ، کارتهای حضور و غیاب با
ورود و خروج یا دفاتر ثبت حضور و غیاب ، کارت بهداشت صادره از اداره بهداشت محیط
کار ، معاینات پزشکی قبل از استخدام ( موضوع ماده نود ) ، اصل و کپی انحصار وراثت
( در صورت فوت مدعی ) ، اصل و کپی وکالتنامه وکیل قانونی مدعی ( در صورت بیماری یا
کهولت و یا . . . مدعی ) ، توجه : اصل کلیه اسناد و مدارک پس از تطبیق با تصویر آن
به مدعی اعاده خواهد شد . . . . . . یعنی چه جوری بروم این مدارک را از بهداری
زندان و آقای فرتاش بگیرم نمی دانم . اصلا آدم را به داخل زندان راه نمی دهند .
میترا دو پایش را در یک
کفش کرده که برو از غذاخوری سوپ بگیر . تازه شیر هم نداریم . به خدا من وقتی می
روم در لاک نوشتن ، سخت است بیرون آمدن . من روزهای تعطیل همه نظم زندگی ام بهم می
خورد .
امروز شنبه نوزده مهر است
. مش اسماعیل باطری ساعت دیواری را عوض می کند . شماره کارت ملی ام را به پنج هزار
چهار صد و نود و نه می فرستم ساعت نه و چهل و چهار دقیقه اس ام اس می آید که هموطن
گرامی ، سبد کالا به شما تعلق نگرفته است . به شبستر نامه می نویسم فکس می کنم . با سلام احتراما در خصوص مشکلات مرکز بهداشتی
درمانی امند نکاتی چند به استحضار می رسد : نیاز به پزشک دوم ( خالی ماندن مرکز
هنگام سیاری ) . نیاز به مامای دوم (پوشش هفت روستای اصلی و سه روستای قمر) .
نداشتن قرارداد تامین اجتماعی داروخانه . عدم پوشش پاراکلینیک دفترچه های روستایی
در تبریز . نیاز به کارشناس بهداشت محیط . بلاتکیفی مسئول مرکز و مسئول تزریقات(
نداشتن ابلاغ کتبی) . نیاز به پایگاه اورژانس در جاده صوفیان تبریز(جهت پوشش
روستاهای امند و مزرعه و تصادفات جاده ای
) خواهشمند است با توجه به اهمیت موضوع و پی گیری مردم منطقه و بخشداری ، دستورات
لازم را مبذول فرمایید . با سپاس .
آسمانی رفته مارک تایر ماشینم را ببیند آمده که
تایر جلو ماشینت پاره شده باید به خانه محمد بگویم فردا یک جفت لاستیک کویر بیاورد
. در تله تکس درباره متروپل و مسعود کیمیایی نوشته . دکتر جانفشان می گوید این
متروپل یعنی چه می گویم اسم یک سینما زمان شاه در تبریز بود اگر دکتر افشاری اینجا
بود الان نیم ساعت درباره متروپل صحبت می کرد . سالار زنگ زده است حالم را بپرسد
می گوید نور یک متر بیشتر برف باریده است شروع کرده است ساختمان می سازد عباس هم
منجنیق های عظیم الجثه می سازد . مش ابراهیم رفته ببیند بیمارستان فجر تخت خالی
دارد یا نه . از خانم نادر پور می پرسم در تبریز هیپنوز داریم نمی داند . به شهین
زنگ می زنم ساعت پنج بیاید به کلینیک برویم .
وقتی مردم را در صف سبد کالا می بینم عصبانی می
شوم . اینهمه مردم فقیر شدند تا اورانیوم غنی شود آخرش هم نشد تازه اگر می شد هم
یک بدبختی مثل کره شمالی می شدیم . دکتر جانفشان می گوید به موشک های نمی دانم چی
مان هم گیر دادند . مثل اینکه دیروز جنتی گفته امام دوست داشت با آمریکا جنگ کنیم
. کجایی امام . سلام . حال شما خوب است . ببخشید مزاحم شدم . شماره عمودی کارت
ماشین را به سه هزار پنجاه و یک پنجاه و یک اس ام اس می فرستم اما خلافی ماشین را
نمی فرستند . پرهام می گوید اگر به هشت ستاره زنگ بزنیم برایمان شعر و قصه می
خواند . پرهام هنوز تب دارد و امروز به مدرسه نرفته است . میترا برایش آموکسی شروع
کرده است . خانم نادر پور یک سگ سفید آورده است که اسمش تاتی است . آنقدر نامه
نوشته ام که آسمانی خجالت می کشد زنگ بزند از بیست پنجاه شماره نامه ام را بپرسد .
شهین کلردیاز و زولپیدم خورده دیشب تا هفت صبح
بیدار بوده می گوید برایش لوراز دو ببرم . مصطفی دارد نخ های بخیه را از دکتر
جانفشان می پرسد . نایلون ، سیلک ، کات گوت ، سه صفر . خانم نادر پور می آید قبض
ها را از کشوی سمت راست بر می دارد . عرض کارت سیبایم صد و بیست کیلومتر است . از
امند تا ارس هشتاد کیلومتر می شود . آسمانی و مصطفی شطرنج بازی می کنند . میترا
زنگ می زند که چشم پرهام قرمز شده است . برایش قطره می برم .
دیروز در فیس بوک نوشته بود که دنیا یک برنامه
شبیه سازی شده است . یعنی همه ما در یک دنیای مجازی داریم زندگی می کنیم . یعنی
همه اش نرم افزار هستیم . اگر مملکت به اینجا رسیده حتما یک خطای نرم افزاری بوده
. باید یک ویروس یاب نصب کنیم . توهم و
خیال هم از جنس نرم افزار است . موجودات شبیه سازی شده که خودشان را درک می کنند .
برای خودشان خود آگاهی دارند . من هم دوست دارم شخصیت های داستانم خود آگاهی داشته
باشند . درست مثل پینوکیوی پدر ژپتو .
چقدر دلم برای پدر ژپتو و کارگاه عروسک سازی اش
تنگ شده است . چقدر گربه نره و روباه مکار برایم نوستالژی شده است . با آنکه چند
وقتی است می دانم ما همه عروسک های خیمه شب بازی هستیم که برای سکه هایی چند
اینهمه ملق می زنیم اما هنوز عاشق پدر ژپتو هستم . من هم هر وقت دروغ می گویم در
آینه جلوی مستراح دماغم دراز می شود . آینه جلوی مستراح آدم را فانتزی نشان می دهد
. من گاهی شکل روباه مکار می شوم گاهی شکل الاغ های خوشگل سیرک می شوم . میترا درک
می کند دارم چه می نویسم اما به روی خودش نمی آورد . میترا دوست دارد من در آینه
جلوی مستراح یک فرشته مهربان باشم . من وقتی الاغ می شوم میترا صبح چشمهایش باد می
کند . من وقتی روباه می شوم میترا حیرانی شهرام ناظری گوش می کند . جراحی پلاستیک
هم که بروم در آینه جلوی مستراح دماغم بلند است . ما سالهاست که دماغمان دراز است
. با جراحی پلاستیک نمی شود باید یک کارخانه چوب بری راه بیاندازیم .
من هر وقت خودم را به نفهمی می زنم گوشهایم در
آینه جلوی مستراح دراز می شود . ما سالهاست که گوشهایمان دراز شده است . چند روز
است که پیراهنم مردانه ام را روی آینه جلوی مستراح انداخته ام . به میترا می گویم
جیوه این آینه های قدیمی سرطان می آورد .
میترا هیچ وقت چیزی نمی گوید . یعنی به روی خودش نمی آورد . میترا دختر فرشته است
. فرشته دختر مرحمت است . مرحمت دختر حلیمه است . گل احمد که زن گرفت حلیمه دق کرد
و مرد . آنوقت رفتند از ونیار برای گل احمد زن گرفتند . آی پارا با خودش ابراهیم
قلی را هم به خانه گل احمد آورد . گل احمد سه تا پسر داشت . حمزه علی ، سیفعلی و
قدمعلی که هر سه تایشان به رحمت خدا رفته اند . مرحمت زن خان کیشی شد . خان کیشی
پیش فرشته می ماند . طبقه پنجم بنفشه . آسانسور که به طبقه پنجم می رسد چیچک می
گوید طبقه خان کیشی و میترا و پرهام می خندند .
سبد کالا بهانه است دهه
شصت را به خاطر بسپار . اصلا ما دهه شصت آنهمه در صف کوپن می ایستادیم و در سر و
کله هم می زدیم کسی عکسمان را نمی گرفت آبروی دولت را ببرد . مشکل اینجاست که
همچین بفهمی نفهمی در شانزده سال هاشمی و خاتمی کمی خواستیم متمدن و رفاه زده
بشویم که باز احمدی نژاد دستش درد نکند دوباره برمان گردانده به دهه شصت . این صف
کالا ، پرچم شانزده سال عقب گرد کشور در هشت سال احمدی نژاد است . اگر خدا بخواهد
در دور سوم احمدی نژاد به عصر پارینه سنگی برخواهیم گشت . ما داریم نوستالژی
هایمان را تکرار می کنیم . باید یکبار دیگر سفارتخانه ها را تسخیر کنیم . غنی باد
اورانیوم . اصلا فقط اورانیوم . مرگ بر ژنو . مرگ بر عصر ارتباطات .
سلام . امروز یکشنبه بیست بهمن است . پس از دو سال
برای ماشین ضبط می خرم . جی وی سی که نه سی دی می خورد و نه دی وی دی می خورد و نه
مونیتور دارد یک جی وی سی صوتی که فقط فلش می خورد تازه بلوتوث هم ندارد با نصب صد
و هفتاد تومن . یک فیش تبدیل هم می دهد که سیم های ضبط خراب نشود ده تومن می گیرد
. باید لاک را با ناخن بخراشی و رمز را اس ام اس کنی تا برنده جایزه سفر به جام
جهانی برزیل شوی می گویم کی وقت دارد به برزیل برود و فروشنده می خندد . یک
شانتیون هم می دهد که شکل انگری برد است و بوی صابون می دهد میترا می گوید حتما بو
گیر است . چقدر این انگری برد الکی الکی معروف شده است .
صوتی تصویری بغل کلینیک
آبان در چای کنار است . دکتر مقدسی است . اخلاقش بیست است . بالای هفتاد سالش است
. پشت قبض می نویسد همکار پزشک لطفا عودت داده شود . نوار گوش را می بیند و استازولامید و
کلردیازپوکساید می نویسد و یک قرص گیاهی . از داروخانه بغل بیمارستان شمس می گیرم
هشت هزار و هشتصد تومن . ده هزار تومن می دهم هزار تومن بر می گرداند . جلوی مسجد
امیرالمومنین نگه می دارم می روم از قنادی زیتون دو کیلو شیرینی مشهدی می خرم
کیلویی هشت هزار تومن . روبروی نجاری ابی کنار مسجد کلانتر نگه می دارم تا شهین
ببیند از آن میزهای بلند جلوی مغازه هست یا نه .
از زیر پل توانیر دور می
زنیم و از سوپرمارکت سر دستمالچی ، سه تا دستمال کاغذی دو تا شیر یک رب گوجه یک
دلستر آناناس یک بسته لپه یک آبلیموی بزرگ می خرم چهل و چند هزار تومن می شود .
آقا رضا را هم که تازه از مکه آمده می بنیم و سلام علیک می کنم . صبحانه املت است
برای فردا هم تخم مرغ خریده ایم نفری هزار و پانصد تومن می شود . به سرم زده است
سولفژ را یاد بگیرم . میترا یخچال را خاموش کرده تا برفکش آب شود . هنوز یخچالمان
از آن یخچالهای قدیمی پارس است . اگر پول دستم بیاید باید یخچال و لوستر و ساعت
دیواری بخرم . با خان محمد می رویم دو کیلو چرخکرده و یک کیلو گوشت گاو از قصاب
وسط روستا که دو تا زنش مریض شده و مرده است و زن سوم گرفته است می خریم . نود
هزار تومن .
ساعت هشت شب است . میترا
مریض است . همه خانه مریض است . همه دنیا مریض است . چیچک و پرهام خانه را بهم
ریخته اند . سی دی ها وسط اتاق است . استکان ها وسط اتاق است . ظرفها روی میز
آشپزخانه از ظهر مانده است . پشتی مبل ها وسط هال است . مشق پرهام را می گویم می
نویسد . جنوبی را جونوبی می نویسد . منحصربفرد را هم منحصر بفرد می نویسد . دازم
از برگه آبی که میترا به کتاب پرهام چسبانده دیکته می گویم . مسجد کبود و کاشی کاری
هایش . برای دوم دبستان سخت است . پرهام دوست دارد فردا برف ببارد . دوست دارم
آواز یاد بگیرم تا به پرهام و چیچک یاد بدهم . مصطفی دارد پک های پانسمان را در
اتوکلاو می گذارد . پرهام و چیچک هم سرفه می کنند . ساعت شش دو قاشق آموکسی به
پرهام می دهم بخورد . چیچک را پیش شهین می برم . مهناز هم می آید . مش رحمتعلی به
قم رفته است . افشین رفته است سیم کارت و شارژ و شیر بخرد .
میترا در اتاق نشیمن
خوابیده و پشت سر هم سرفه می کند . یک دگزا می زنم اثر نمی کند . در داروخانه مان
آزیترو نبود برایش سیپرو آوردم . من و پرهام و چیچک به آشپزخانه می رویم و برای
خودمان از قابلمه روی گاز آش سرد می کشیم می خوریم اما چیچک نمی خورد . پرهام از
یخچال ماست و آب می آورد . چیچک را پیش شهین می برم . می گویم شام نخورده . شهین
غذایش روی گاز است . ساعت نه شب است . میترا نباشد همه ما ول معطلیم . خدایا
قربانتم ما را یکجور دیگر امتحان کن .
شهین در خواب گم شده است
. خانه شهناز یک عابر بانک است . سالار به شهناز می گوید بیست و شش هزار تومن کارت
بکشد . مهناز می گوید عابر بانک را مخفی کنیم اگر عید افشین بیاید ببیند دعوا راه
می افتد . مهدی و عباس می روند از پمپ بنزین چهار راه عباسی یک دستگاه الکترونیکی
دو میلیونی بخرند . پیرزنی که هنرپیشه یک فیلم خارجی است با کلت بی صدا یک گلوله
به شکمم شلیک می کند و من در خواب کشته می شوم .